غزلیات ابوالمعانی بیدل
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است قاصد آواز دریدنهای مکتوبم بس است ربط این محفل ندارد آنقدر برهم زدن گر قیامت نیست آه عالم آشوبم بس…
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب گر در راحت زد همچونگهر سنگ است آب فتنه توفان است عرض رنگ وبوی این چمن در طلسم خاک…
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش میخورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چونگل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا جوهرآیینهٔ این دشت نقش…
به پیری از هوس زندگی خمار مکش
به پیری از هوس زندگی خمار مکش سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش تعلق من وما ننگ جوهر عشق است چو اشک گوهر غلتان دل به…
به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را
به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را چو آتشگردنافرازی ته پا میبرد ما را غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری کههرکس میرود چونسایه از…
به دل گر یک شرر شوق تو پنهان میتوان کردن
به دل گر یک شرر شوق تو پنهان میتوان کردن چراغان چشمکی در پرده سامان میتوان کردن به رنگ غنچه گردامان جمعیت به چنگ افتد…
به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند
به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن…
به صفحهای که حدیث جنون کنم تحریر
به صفحهای که حدیث جنون کنم تحریر ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر چه ممکن است در این انجمن نهان ماند سیاهبختی عاشق…
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنمکه نفس شراب سحر کشد نشد آن که از دل گرم…
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها میخورد تا شیر میگردد سفید اینجا مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن کهسعی هردوعالم چون…
به هوس چون پر طاووس چمنها دارم
به هوس چون پر طاووس چمنها دارم داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم بلبل من به نفس شور بهاری دارد میتوان غنچه صفت چیدگل از…
بهار آیینهٔ رنگیکه باشد صرف آیینت
بهار آیینهٔ رنگیکه باشد صرف آیینت شکفتن فرش گلزاریکه بوسد پای رنگینت عرق ساز حیا از جبههات ناز دگر دارد بهشبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت…
بهکویدوستکه تکلیف بینشانی بود
بهکویدوستکه تکلیف بینشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت جانی بود ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس کشیدن من بی تو شخکمانی بود گذشتم از سر…
بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم
بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم بر هر مژه توفان دگر تازه کند چشم تا کس نشود محرم مخمور نگاهت دست مژه…
بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس
بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس این جامه حریر است ز عریانی ما پرس آه است سراغ نم اشکی که نداریم چون گم شود آیینهٔ…
بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید
بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند ای سیران…
بیکمالینیست دل از شرم چون میگردد آب
بیکمالینیست دل از شرم چون میگردد آب از عرق آیینهٔ ما را فزون میگردد آب از دم گرم مراقبطینتان غافل مباش کزشرارتیشه اینجا بیستون میگردد…
پر افشانم چو صبح اما گرفتاری هوس دارم
پر افشانم چو صبح اما گرفتاری هوس دارم به قدر چاک دل خمیازهٔ شوق قفس دارم فسون اعتبار افسانهٔ راحت نمیباشد چو دریا درخور امواج…
پهلو به چرخ میزند امروز جاه عید
پهلو به چرخ میزند امروز جاه عید کج کرده است باز مه نو کلاه عید دارد ز ماه نو همه تن یک خط جبین یارب…
پیریام پیغامی از رمز سجود آورده است
پیریام پیغامی از رمز سجود آورده است یکگریبان سوی خاکم سر فرود آورده است شبهه پیماییست تحقیق خطوط ما و من کلک صنع اینجا سیاهی…
تا به در یوزهٔ راحت طلبیدن رفتم
تا به در یوزهٔ راحت طلبیدن رفتم مژه گشتم سر مویی به خمیدن رفتم صبح از بی نفسی قابل اظهار نبود زین گلستان به غبار…
تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها
تا چند به هر عیب و هنر طعنهزنیها سلاخ نهای، شرمی ازبن پوستکنیها چونسبحه درفنمعبدعبرت چهجنون است ذکر حق و برهم زدن و سرشکنیها چندانکه…
تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد
تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد اضطراب این سپند از آرمیدن داغ شد هیچکسچون نقشپا از خاکراهم برنداشت اینگل محرومی از درد نچیدن…
تا فلک درگردش است آفت بههرسوهاله است
تا فلک درگردش است آفت بههرسوهاله است در مزاج آسیا چندین شرر جواله است یأسکن خرمنگه درگشت امید زندگی ریزش یک مشت دندان حاصل صدساله…
تا نظر بر شوخی من نرگس خودکام داشت
تا نظر بر شوخی من نرگس خودکام داشت چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت باد دامانت غبارم را پریشانکرد و رفت سرمهام درگوشهٔ چشم عدم…
تب وتاب اشک چکیدهامکه رسد به معنی راز من
تب وتاب اشک چکیدهامکه رسد به معنی راز من زشکست شیشهٔ دل مگر شنوی حدیثگداز من سر وکار جوهر حیرتم بهکدام آینه میکشد که غبار…
تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد
تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد ندارد برگ راحت هر که را در دیده خس باشد ز هستی هرچه اندیشی غبار دل مهیا کن…
تهمتافسردگی بر طینت عاشق خطاست
تهمتافسردگی بر طینت عاشق خطاست ناله هرجا آینه گردید آزادینماست بیفنا مشکلکهگردد دل به عبرت آشنا چشم این آیینه را خاکستر خود توتیاست شرم باید…
جان هیچ وجسد هیچ ونفس هیچ وبقا هیچ
جان هیچ وجسد هیچ ونفس هیچ وبقا هیچ ای هستی توننگ عدم تا بهکجا هیچ دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر با این همه…
جراءت پیریم این بس که به چندین تک وتاز
جراءت پیریم این بس که به چندین تک وتاز قدم عجز رساندم به سر عمر دراز کاش بیفکر سحر قطع شود فرصت شمع وهم انجامگدازیست…
جمعی که با قناعت جاوید خو کنند
جمعی که با قناعت جاوید خو کنند خود را چوگوهر انجمن آبروکنند حیرت زبان شوخی اسرار ما بس است آیینهمشربان به نگه گفتگوکنند محجوب پردهٔ…
جهان ز جنس اثرهای این و آن خالیست
جهان ز جنس اثرهای این و آن خالیست به هرزه وهم مچینیدکاین دکان خالیست گرفته است حوادث جهان مکان را ز عافیت چه زمین و…
چارهٔ دردسر دیر محبت جلیست
چارهٔ دردسر دیر محبت جلیست شمع صفت عمرهاست قشقهٔ ما صندلیست رابط اجزای وهم یک مژه بربستن است تا به دوچشم استکار علم و عیان…
چشمواکن حسن نیرنگ قدم بیپرده است
چشمواکن حسن نیرنگ قدم بیپرده است گوش شو آهنگ قانون عدم بیپرده است معنییکز فهم آن اندیشه در خون میتپد این زمان درکسوت حرف و…
چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم
چنین ز شرم که گردید سرنگون جامم که از نگین چو نم از جبهه میچکد نامم سرشک پرده در حسرت تبسم کیست برون چو پسته…
چه دهد تردد هرزهات ز حضور سیر و سفر بهکف
چه دهد تردد هرزهات ز حضور سیر و سفر بهکف که به راه ما نگذشتهای قدمی ز آبله سر بهکف دلت از هوس نزدودهای، ره…
چه میشدگر نمیزد اینقدر رنج نفس هستی
چه میشدگر نمیزد اینقدر رنج نفس هستی مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی شرار جسته از سنگ انفعالش چشم میپوشد به این هستیکه…
چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس میسازد
چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس میسازد صدف را بیگهرگشتنکف افسوس میسازد تعلقهای هستی با دلت چندان نمیپاید نفس را یک دو دم این…
چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها
چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها ز یک تخم شرر صد کشت عبرت کردهام خرمن ازین…
چون آب روان پر مگذر بیخبر از خود
چون آب روان پر مگذر بیخبر از خود کز هرچه گذشتی، نگذشتی مگر از خود در بارگه عشق نه ردی نه قبولیست ای تحفهکش هیچ…
چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن میکنم
چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن میکنم میزنم آتش به خویش وگل به دامن میکنم محرم ناموس دردمگریهام بیکار نیست تا نمیرد این چراغ امداد…
چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما
چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است دهرتاکهسار شد…
حاصلم زبن مزرع بیبر نمیدانم چه شد
حاصلم زبن مزرع بیبر نمیدانم چه شد خاک بودم خون شدم دیگر نمیدانم چه شد ناله بالی میزند دیگر مپرس از حال دل رشته در…
حریف مشرب قمری نهای طاووسی نازی
حریف مشرب قمری نهای طاووسی نازی کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را نوای حیرتم آنهم به بند تار…
حکم عشق است که تشریف تمنا بخشند
حکم عشق است که تشریف تمنا بخشند داغ این لالهستانها به دل ما بخشند نتوان تاخت به انداز دماغ مستان بال شوقی مگراز نشئه به…