غزلیات ابوالمعانی بیدل
برق با شوقم شراری بیش نیست
برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نیسواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض…
خیالی سد راه عبرت ماست
خیالی سد راه عبرت ماست گر این دیوار نبود خانه صحراست من وپیمانهٔ نیرنگکثرت دماغ وحدتم اینجا دو بالاست شرر خیزست چشم از اشکگرمم به…
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن یعنی که بیش اپن نتوان کم گریستن ای دیده با لباس سیهگریهات خوش است دارد گلاب جامهٔ ماتم…
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا…
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست ذوق عشرت میدهد اجزای جمعیت به باد گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ…
در سایهایابرو نگهت مست و خرابست
در سایهایابرو نگهت مست و خرابست چون تیغ ز سر درگذرد عالم آبست عاشق به چه امید زند فال تماشا در عالم نیرنگ توتا جلوه…
در گلستانی که چشمم محو آن طناز ماند
در گلستانی که چشمم محو آن طناز ماند نکهتگل نیز چون برگ گل از پرواز ماند بسکه فطرتها بهگرد نارسایی بازماند یک جهان انجام، خجلتپرور…
درتن ویرانه بیسعی قناعت وانشد جایی
درتن ویرانه بیسعی قناعت وانشد جایی به دامن پاکشیدم یافتم آغوش صحرایی به سعی خویش مینازمکه بااین نارساییها شدم خاک و رساندم دست تا نقشکف…
درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم
درین گلشن نه بویی دیدم و نی رنگ فهمیدم چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بیرنگی پری…
دل از دم محبت، چندین فتور دارد
دل از دم محبت، چندین فتور دارد این باده سخت تند است بر شیشه زور دارد نامحرم قضایی شوخی مکن درین دشت کان برق بر…
دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست
دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتشست از حضور آفتاب آیینهٔ ما آتشست پیکر ما همچو شمع ازگریهٔ شادیگداخت اشکهرجا بنگری آباست، اینجا آتشست تا…
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم چونگرد صبح عمریست هیچیم…
دل سحرگاهی بهگلشن یاد آن رخسار کرد
دل سحرگاهی بهگلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ گل را رخت آتشکار کرد ناز غفلت میکشیم از التفات آن نگاه خواب ما…
دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم
دلبر شد و من پا به دل سخت فشردم خاکم به سر ای وایکه جان رفت و نمردم جان سختی صبرم چقدر لنگ بر آورد…
دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم
دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم به مژگان زبن شبستانها سیاهی پاک میکردم به این گرد چمن چیزی که دارد اضطراب من گر…
دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است
دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است سودن دست ز پا یک دو قدم پیشتر است عالمی سوخت نفس، در طلبو رفت بهباد فکر شبگیر…
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت
دی حرف خرامش به لبم بالگشا رفت دل در بر من بود ندانم به کجا رفت خودداریو پابوس خیالش چه خیال است میبایدم از دست…
رازداران کز ادب راه لب گویا زدند
رازداران کز ادب راه لب گویا زدند مهر بر بال پری از پنبهٔ مینا زدند زین چمن یک گل سر و برگ خودآرایی نداشت هرکجا…
رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالیام
رفتم ز خویش و یاد نگاهیست حالیام مستی نماست آینهٔ جام خالیام یک روی و یک دلم به بد و نیک روزگار آیینه کرد جوهر…
رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما
رنگ شوخی نیست درطبع ادب تخمیر ما حلقه میسازد صدا را نسبت زنجیر ما مزرع بیحاصل جسم آبیار عیش نیست ناله بایدکاشتن در خاک دامنگیر…
روزی که هوسها در اقبال گشودند
روزی که هوسها در اقبال گشودند آخر همه رفتند به جایی که نبودند زین باغ گذشتند حریفان به ندامت هر رنگ که گردید کفی بود…
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید کف خاکیکه درکسب صفاکردند…
ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون
ز پرده آیی اگر از قبای تنگ برون بهروی گل ننشیند ز شرم رنگ برون خیال آن مژه خون میکند چه چاره کنم دل آب…
ز خویش رفتهام اما نرفتهام جایی
ز خویش رفتهام اما نرفتهام جایی غبار راه توام تا کیام زنی پایی تحیر تو ز فکر دو عالمم پرداخت به جلوهاتکه نه دین دارم…
ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم
ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم چوگردون ششجهت همواری من میکند جولان برون وحشتم گردیست در…
ز فیض ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم
ز فیض ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم به یاد چشمی از خود میروم ای فرصت…
زان نشئه که قلقل به لب شیشه دواند
زان نشئه که قلقل به لب شیشه دواند صد رنگ صریر قلمم ریشه دواند چون شمع اگر سوخت سر و برگ نگاهم خاکستر من شعله…
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم
زرنگ ناز چون گل بزم عشرت چیدنت نازم چو شمع از شوخی برق نگه بالیدنت نازم ز خاموشی به هم پیچیدهای شور قیامت را به…
زندگی شوخی کمین رمیست
زندگی شوخی کمین رمیست فرصت گیر و دار صبحدمیست بسکه تنگ است عرصهٔ امکان چون نگه هرطرف روی قدمیست پوست بر تن دربدن ممسک همچو…
زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر
زین بحر بیکران کم هر اعتبار گیر موج گهر شو و سر خود در کنار گیر الفتپرست کنج دلی، اضطراب چیست رخت نفس در آینهداری…
ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف
ساز تبختر است اگر مایهٔ شرف این خواجه بوق میزند اقبال چنگ و دف سیری کجاست تا نگری اقتدار خلق بالیدگی مخواه ز گاوان کم…
سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی
سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی سایه را نتوان ز خود کردن جدا افتادگی از شعاع مهر یکسر خاکساری میچکد بر جبین چرخ هم…
سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن
سر به زیر تیغ و پا بر خار باید تاختن چون به عرض آمد برون تار باید تاختن نغمهٔ تحقیق محو پردهٔ اخفا خوش است…
سرمایهٔ اظهار بقا هیچکسی کن
سرمایهٔ اظهار بقا هیچکسی کن پرواز هما یمن ندارد مگسی کن تا محو فنا نیست نفس ناله فشان باش تا قافله آرام پذیرد جرسی کن…
سعی نفس کفیل توست زحمت جستجو مبر
سعی نفس کفیل توست زحمت جستجو مبر ربشه دواندنش بسست پای رسیدن ثمر درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست سر به طواف پا…
سیل غمی که داد جهان خراب داد
سیل غمی که داد جهان خراب داد خاکم به باد داد به رنگی که آب داد راحت درین بساط جنونخیز مشکلست مخمل اگر شوی نتوان…
شب که جوش حسرتی زان نرگس خودکام داشت
شب که جوش حسرتی زان نرگس خودکام داشت چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت یاد آن شوقیکه از بیطاقتیهای جنون دل تپیدن نیز در راهت…
شبکه طاووس مرا شوق تو بالافشان داشت
شبکه طاووس مرا شوق تو بالافشان داشت یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت هرچه جوشید ز موج و کف این قلزم وهم نفسی…
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل گه از…
شکست رنگ که بود آبیار این گلشن
شکست رنگ که بود آبیار این گلشن به هر چه مینگرم ناله کرده است وطن به کلبهای که من از درد هجر مینالم به قدر…
شوخیانداز جرأتها ضعیفان را بلاست
شوخیانداز جرأتها ضعیفان را بلاست جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست آخر از سَرو ِ تو شور ِقمری ما شد بلند جلوِهٔ بالابلندان خاکساران…
شوق دیداری که از دل بال حسرت می کشد
شوق دیداری که از دل بال حسرت می کشد تا به مژگان میرسد آغوش حیرت میکشد بیرخت تمهید خوابم خجلت ارام نیست لغزش مژگان من…
صبح تمنا دمید، دل چمنستان کنیم
صبح تمنا دمید، دل چمنستان کنیم یوسف ما میرسد آینه سامان کنیم حاصل باغ مراد حوصله خواه وفاست آنچه نگنجد به جیب تحفهٔ دامان کنیم…
صفا گل کردهای تا کی غبار رنگ نشکستن
صفا گل کردهای تا کی غبار رنگ نشکستن تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر…
طبع خاموشان به نور شرم روشن میشود
طبع خاموشان به نور شرم روشن میشود درچراغ حسن گوهر آب روغن میشود پای آزادان به زنجیر علایق بند نیست نام را قش نگینها چین…
عالم ایجاد عشرتخانهٔ جزو و کل است
عالم ایجاد عشرتخانهٔ جزو و کل است در بهار رنگ هر جا چشم واگردد گل است گر تأمل زین چمن رمز خموشان واکشد در نمکدان…
عبرت انجمن جاییست مأمنی که من دارم
عبرت انجمن جاییست مأمنی که من دارم غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست رنگ و بو فراموش…
عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست
عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست افسری نیست که با نقش قدم توأم نیست روز و شب ناموران در قفس سیم…
علم و عیان خلق بجز شک نمیشود
علم و عیان خلق بجز شک نمیشود زین صفحه آنچه نیست رقم حک نمیشود تمثال جزو از آینهٔ کل نمودهاند بسیار تا نمیدمد اندک نمیشود…
عمریست در نظرها اشک عرق نقابیم
عمریست در نظرها اشک عرق نقابیم از شرم خودنمایی خون دلیم و آبیم جوشیدهایم از دل با صد خیال باطل دود همین سپندیم اشک همین…