هرگه روم از خویش به سودای وصالش

هرگه روم از خویش به سودای وصالش توفان ‌کند از گرد رهم بوی خیالش خواندند به‌کوثر ز لب یار حدیثی از خجلت اظهار عرق‌کرد زلالش…

ادامه مطلب

همتی‌ گر هست پایی بر سر دنیا زنید

همتی‌ گر هست پایی بر سر دنیا زنید همچو گردون خیمه‌ای در عالم بالا زنید خانه‌پردازی نمی‌باید پی آرام جسم این غبار رفته را در…

ادامه مطلب

همین دنیاست کانجامش قیامت پرده‌در گردد

همین دنیاست کانجامش قیامت پرده‌در گردد دمد پشت ورق از صفحه هنگامی‌که برگردد مژه بربند و فارغ شو ز مکروهات این محفل تغافل عالمی دارد…

ادامه مطلب

هوش تا عافیت آیینهٔ مستی نشود

هوش تا عافیت آیینهٔ مستی نشود نیست ممکن‌که‌کندکاری و عاصی نشود باخبر باش که نگذشته‌ای از عالم وهم نقش فردای تو تا آینهٔ دی نشود…

ادامه مطلب

وداع دورگرد عرضهٔ آرام رم کردم

وداع دورگرد عرضهٔ آرام رم کردم سحر گل کردم و کار دو عالم در دو دم کردم روا کم دارد اطوارم‌ که گردد در دل…

ادامه مطلب

وهم شهرت بهانه‌ایم همه

وهم شهرت بهانه‌ایم همه همه ماییم و مانه‌ایم همه من و ما راست ناید از من و ما ساز او را ترانه‌ایم همه عشق‌ اینجا…

ادامه مطلب

یاران فسانه‌های تو و من شنیده‌اند

یاران فسانه‌های تو و من شنیده‌اند دیدن ندیده و نشنیدن شنیده‌اند نامحرمان انجمنستان حسن و عشق آواز بلبل آنسوی گلشن شنیده‌اند غافل ز ماجرای دل…

ادامه مطلب

قیامت خنده‌ریزی بر مزار من‌ گل ‌افشان شد

قیامت خنده‌ریزی بر مزار من‌ گل ‌افشان شد ز شور آرزو هر ذرّهٔ خاکم نمکدان شد به شغل سجدهٔ او گر چنین فرسوده می‌گردد جبین…

ادامه مطلب

آخر چو شمع سوختم از برگ و ساز خویش

آخر چو شمع سوختم از برگ و ساز خویش یارب نصیب‌ کس نشود امتیاز خویش لیلی‌ کجاست تا غم مجنون خورد کسی از خویش رفته‌ایم…

ادامه مطلب

از بس قماش دامن دلدار نازک است

از بس قماش دامن دلدار نازک است دستم زکار اگر نرود کار نازک است از طوف‌گلشنت ادبم منع می‌کند کیفیت درشتی این خار نازک است…

ادامه مطلب

از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است

از چمن تا انجمن جوش بهار رحمت است دیده هرجا باز می‌ گردد دچار رحمت است خواه ظلمت‌کن تصور خواه نور آگاه باش هرچه اندیشی…

ادامه مطلب

از سپند مایه می‌یابد سراغ ناله را

از سپند مایه می‌یابد سراغ ناله را گرد پیشاهنگ کرد این کاروان دنباله را داغ حسرت سرمه‌گرداند به دلها ناله را برلب آواز شکسن نیست…

ادامه مطلب

از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح

از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح آفتاب آیینه ‌کارد در ره جولان صبح باطن پیران فروغ‌آباد چندین آگهی‌ست فیض دارد گوهری ازگنج بی‌پایان…

ادامه مطلب

ازین بساط‌کسی داغ آرمیدن رفت

ازین بساط‌کسی داغ آرمیدن رفت که با وجود نفس غافل ازتپیدن رفت درین چمن سرتسلیم آفتیم همه گلی‌که برق خزانش‌نزد به چید‌ن رفت ز بس‌گد‌از…

ادامه مطلب

اشک ‌گهر طینت ما راه تپش سر نکند

اشک ‌گهر طینت ما راه تپش سر نکند طفل دبستان ادب این سبق از بر نکند وسوسه بر هم نزند رابطهٔ ساز یقین کوه‌گران حوصله…

ادامه مطلب

آگاهی دل انجمن اختلاف شد

آگاهی دل انجمن اختلاف شد عکسش فروگرفت چو آیینه صاف شد کام و زبان به سرمه‌اش از خاک پرکند گویاییی‌که تشنهٔ لاف وگزاف شد بر…

ادامه مطلب

اگر زین رنگ‌، تمکین می‌زند موج از سراپایش

اگر زین رنگ‌، تمکین می‌زند موج از سراپایش خرام خویش هم مشکل تواند برد از جایش به غارت رفتهٔ گرد خرام او دلی دارم که…

ادامه مطلب

الهی سخت بی‌برگم به ساز طاعت‌اندوزی

الهی سخت بی‌برگم به ساز طاعت‌اندوزی همین یک الله الله دارم آن هم‌گر تو آموزی ز تشویش نفس بر خویش می‌لرزم ازین غافل که شمع…

ادامه مطلب

آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است

آن جنگجو به ظاهر گرپشت داده است پنهان دری ز فتح نمایان‌گشاده است از بسکه سعی همت مردان فروتنی‌ست پشت سپه قوی به سوار پیاده…

ادامه مطلب

آنروز که پیدایی ما را اثری بود

آنروز که پیدایی ما را اثری بود در آینهٔ ذره غبار نظری بود نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل نقاش هوس خامهٔ موی ‌کمری بود…

ادامه مطلب

آهی به هوا چتر زد و چرخ برین‌ شد

آهی به هوا چتر زد و چرخ برین‌ شد داغی به غبار الم آسود و زمین شد بشکست طلسم دل و زد کوس محبت پاشید…

ادامه مطلب

ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها

ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست حیرت است از قبله روگرداندن…

ادامه مطلب

ای جوش بهارت چمن‌آرای تغافل

ای جوش بهارت چمن‌آرای تغافل چون چشم تو سر تا قدمت جای تغافل عمریست‌ که آوارهٔ امید نگاهیم ازگوشهٔ چشم تو به صحرای تغافل از…

ادامه مطلب

ای ز لعلت سخن ‌گلاب فروش

ای ز لعلت سخن ‌گلاب فروش نگه از نرگست شراب فروش تیغ ناز تو موجها دارد از سر بیدلان حباب فروش زبن دو نیرنگ قطع…

ادامه مطلب

ای فکر نازکت را شبهت ‌کمینی از مو

ای فکر نازکت را شبهت ‌کمینی از مو تشویش عطسه تا کی مانند بینی از مو در کارگاه فطرت نام شکست ننگست باید قلم نبندد…

ادامه مطلب

ای هوس قطع نفس ‌کن ساعتی دنگم‌ گذار

ای هوس قطع نفس ‌کن ساعتی دنگم‌ گذار بیخماری نیست مستی شیشه در سنگم‌گذار بوی منت برنمی‌دارد دماغ همتم از غرض بردار دست و بر…

ادامه مطلب

این غافلان که آینه‌پرداز می‌دهند

این غافلان که آینه‌پرداز می‌دهند در خانه‌ای که نیست کس آواز می‌دهند خون شد دل از معامله‌داران وهم و ظن تمثال ماست آن چه به…

ادامه مطلب

با چنین شوخی نشیند تا به‌کی بیکار گل

با چنین شوخی نشیند تا به‌کی بیکار گل رخصت نازی‌ که‌ گردد گرد آن دستار گل نالهٔ ما را، ز تمکینت بهای دیگر است می‌کند…

ادامه مطلب

باد صحرای جنون هرگه‌ گل‌افشان می‌شود

باد صحرای جنون هرگه‌ گل‌افشان می‌شود جیبم از خود می‌رود چندانکه دامان می‌شود پای تا سر عجز ما آیینه‌ نازکدلی‌ست خاک را نقش قدم زخم…

ادامه مطلب

باز درس خاشاکم سطر شعله‌خوانیهاست

باز درس خاشاکم سطر شعله‌خوانیهاست خون بسمل شوقم ساز من روانیهاست کیست ضبط خودداری تاکشد عنان من تا شکست رنگی هست عرض ناتوانیهاست بی‌زبانی عاشق…

ادامه مطلب

بالی از آزادی افشاندم قفس پیما شدم

بالی از آزادی افشاندم قفس پیما شدم خواستم ناز پری انشاکنم مینا شدم صحبت بی‌گفتگویی داشتم با خامشی برق زد جرات لبی واکردم وتنها شدم…

ادامه مطلب

بر تپیدنهای دل هم دیده‌ای واکردنی‌ست

بر تپیدنهای دل هم دیده‌ای واکردنی‌ست رقص بسمل عالمی دارد تماشاکردنی‌ست یا به خود آتش توان زد یا دلی بایدگداخت گر دماغ عشق باشد اینقدرهاکردنی‌ست…

ادامه مطلب

بر طمع‌، طبع خسیسی‌ که تفاخر دارد

بر طمع‌، طبع خسیسی‌ که تفاخر دارد آبرو را عرق سعی تصور دارد با بخیلان نه همین طبع‌ گدا ناصاف است کیسهٔ خود هم ازین…

ادامه مطلب

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت نغمهٔ تار نفس بی‌مژدهٔ وصلی نبود نبض دل تا می‌تپید آواز…

ادامه مطلب

بزم‌گردون صبح‌خیز ازگرد بیتاب من است

بزم‌گردون صبح‌خیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است یک‌جهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔ‌موهوم هستی تشنهٔ‌ناب‌من است…

ادامه مطلب

بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت

بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت می‌توان از آتش سنگ نگینم نام سوخت الفت فقر از هوسهای غنایم بازداشت خاک این ویرانه در مغزم…

ادامه مطلب

بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست

بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست یک قلم چون آبله‌گشتیم عریان زیرپوست گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر…

ادامه مطلب

بعد ازینت سبزه خط در سیاهی می‌رود

بعد ازینت سبزه خط در سیاهی می‌رود ای ز خود غافل زمان خوش نگاهی می‌رود می‌شود سرسبزی این باغ پامال خزان خوشدلی‌هایت به گرد رنگ…

ادامه مطلب

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست ورنه اینجاسجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمی‌ست آه…

ادامه مطلب

به پیری از هوس زندگی خمار مکش

به پیری از هوس زندگی خمار مکش سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش تعلق من وما ننگ جوهر عشق است چو اشک گوهر غلتان دل به…

ادامه مطلب

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را چو آتش‌گردن‌افرازی ته پا می‌برد ما را غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری که‌هرکس می‌رود چون‌سایه از…

ادامه مطلب

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد…

ادامه مطلب

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن…

ادامه مطلب

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر چه ممکن است در این انجمن نهان ماند سیاه‌بختی عاشق…

ادامه مطلب

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه‌، موجیست بی‌نشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…

ادامه مطلب

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…

ادامه مطلب

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم بلبل من به نفس شور بهاری دارد می‌توان غنچه صفت چیدگل از…

ادامه مطلب

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت شکفتن فرش گلزاری‌که بوسد پای رنگینت عرق ساز حیا از جبهه‌ات ناز دگر دارد به‌شبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت…

ادامه مطلب

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود گذشتم از سر…

ادامه مطلب

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد آن دل‌که تهی باشد ازکینه نمی‌باشد هر جلوه که در پیش است گردش به قفا دریاب فردایی این عالم…

ادامه مطلب