غزلیات ابوالمعانی بیدل
کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را
کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را گنبد دستارکو بردارد آواز تو را جزصدای لفظنامربوط او معنیکجاست نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را…
گداز سعی دلیل است جستجوی تو را
گداز سعی دلیل است جستجوی تو را شکست آینه، آیینه است روی تو را ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم بهشتو دوزخ…
گر آیینهات در مقابل نماند
گر آیینهات در مقابل نماند خیال حق و فکر باطل نماند نه صبحیست اینجا نه بامیست پیدا کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند همینپوست…
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما
گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم شانه زنگیسو، سحر انشاکن…
گر کمال اختیار خواهم کرد
گر کمال اختیار خواهم کرد نیستی آشکار خواهم کرد جیب هستی قماش رسواییست به نفس تار تار خواهم کرد صفر چندی گر از میان بردم…
گردباد امروز در صحرا قیامت کاشتهست
گردباد امروز در صحرا قیامت کاشتهست موی مجنون بیسر و پاگردنی افراشتهست چون سحرگرد نفس بر آسمانها بردهایم بیطنابی خیمهٔ ما ناکجا برداشتهست در ازل…
گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس
گره چو غنچه نباید زدن به تار نفس فکندنی است ز سر چون حباب بار نفس زمانه صد سحر از هر کنار میخندد به ضبط…
گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است
گلکردن هوس ز دل صاف تهمت است موج و حباب چشمهٔ آیینه حیرت است ما را که بستن مژه باشد دلیل هوش چشمگشاده آینهٔ خواب…
لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او
لباس کعبه پوشید از خط مشکین عذار او نگه را این زمان فرض است طوف لالهزار او بهارم کرد ذوق محرم فتراک او بودن به…
ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن
ما و نگاه شرمگین از تک و تاز دوختن آبله سا به پای عجز چشم نیاز دوختن ضبط نفس زکف مده فرصت چاره نازک است…
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما
مپسند جزبه رهن تغافل پیام ما لعل ترا نگین نگرفتهست نام ما پوشیده نیست تیرگی بخت عاشقان آیینهٔ چراغ به دست است شام ما کس…
محوگریبان ادبکی سر به هر سو میزند
محوگریبان ادبکی سر به هر سو میزند موجگهر از ششجهت بر خویش پهلو میزند واکردن مژگان ادب میخواهد از شرم ظهور اول دراین گلشن بهار…
مژهواری ز خواب ناز جستی
مژهواری ز خواب ناز جستی دو عالم نرگسستان نقش بستی تغافل مهرگنجکاف و نون بود تبسم کردی و گوهر شکستی ز آهنگیکه افسون نفس داشت…
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم به عرض سجده ما جبهه بیچکیدن…
مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید
مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید دراینجا موی پیری هم به صد شبگیرمیآید من و ما نیست غیر از شکوهٔ وضع گرفتاری ز…
موج پوشید روی دریا را
موج پوشید روی دریا را پردهٔ اسم شد مسما را نیست بیبال اسم پروازش کس ندید آشیان عنقا را عصمت حسن یوسفی زد چاک پردهٔ…
میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب
میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب خانهٔ آیینهای داریم و می گردد خراب در محیط عشق تا سر درگریبان بردهایم نیست چونگرداب رزقما…
ناله میافشاند پر در باغ ما بلبل نبود
ناله میافشاند پر در باغ ما بلبل نبود عبرتی بر رنگ عشرت خنده میزد گل نبود سیر این باغم نفس درپیچ وتاب جهد سوخت موج…
نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث
نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث شیشهایداشت قدمآمده بر سنگ حدوث نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث…
نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا
نرسیدی به فهم خود ره عزم دگرگشا به جهانیکه نیستی مژه بربند و درگشا زگرانجانیات مبادکه شود ناله منفعل به جنون سپند زن پی منقار…
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
نشد حجاب خیالم غبار جسمانی حباب رانه ز پیراهن است عریانی جز اینقدر نشد از سرنوشت من ظاهر که سجده میچکدم چون نگین ز پیشانی…
نفس آشفته میدارد چوگل جمعیت ما را
نفس آشفته میدارد چوگل جمعیت ما را پریشان مینویسدکلک موج احوال دریا را در این وادیکه میبایدگذشت از هرچه پیش آید خوشآن رهروکه در دامان…
نقاش تاکشد اثر ناتوان او
نقاش تاکشد اثر ناتوان او بندد قلم ز سایهٔ موی میان او از بحر عشق رخت سلامتکه میبرد کشتی شکستن است دلیل کران او حزنی…
نگه ز روی تو تا کامیاب میگردد
نگه ز روی تو تا کامیاب میگردد تحیر آینهٔ آفتاب میگردد زگرمجوشی لعلت بهکسوت تبخال حباب بر لب ساغرکباب میگردد چه نشئه بود ندانم به…
ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه
ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است جاه زبن چمن رشکیست بر اقبال وضع غنچهام کز شکست دل دهد…
نه عبادت، نه ریاضت کردم
نه عبادت، نه ریاضت کردم بادهها خوردم و عشرت کردم میهمان کرمی بود خیال با فضولی دو دم الفت کردم هر چه زین مایدهام پیش…
نهال زندگی بالیدنی وحشتکمین دارد
نهال زندگی بالیدنی وحشتکمین دارد نفسگر ریشه پیدا میکند ننگ از زمین دارد عدم سرمایهایم از دستگاه ما چه میپرسی شرار از نقد هستی یک…
نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را
نیست با مژگان تعلق اشک وحشت پیشه را دانهٔ ما دام راه خوی داند ریشه را عیش ترک خانمان از مردم آزاد پرس کس نداند…
نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است
نیک و بدم از بخت بدانجام سفید است چندان که سیاه است نگین نام سفید است سطری ننوشتم که نکردم عرق از شرم مکتوب من…
هرجا خرام ناز تو تمکین عیان کند
هرجا خرام ناز تو تمکین عیان کند حیرت در آب آینه کشتی روان کند زخمی که خندد از دم تیغ تبسمت خون چکیده را چمن…
هرکجا دستت برون از آستینگردیده است
هرکجا دستت برون از آستینگردیده است شاخگل از غنچهها دامان چینگردیده است نیکو بد درساز غفلت رنگ تمییزی نداشت چشم ما از بازگشتن کفر و…
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب چون سحربرآه محمل بست درهجران شب تیرهبختان را ز نادانی به چشم کم مبین صبح با آن روشنیگردیست از…
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد برخم تسلیم زن تا سر به پشتپا رسد تا ز مستی تردماغی، انفعال آماده باش آخر از صهبا…
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد چقدر ز منت…
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن امل آشفته است آرایش سنبل تماشا کن تعلقهاست یکسر حلقهٔ زنجیر سودایت دو روزی گر هوس…
وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد
وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد تا به دامان قیامت چین دامان بشکفد اشک مژگانپرورم، از حسرتم غافل مباش نالهاندودست آن گل کز…
وقت پیری شرم دارید از خضاب
وقت پیری شرم دارید از خضاب مو، سیاهی دیدهاست اینجابهخواب چشم دقت جوهری پیداکنید جز به روزن ذرهکم دید آفتاب اعتبارات آنچه دارد ذلت است…
یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است
یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است میگزد جوهر آیینه کف دست تهی باخبر باشکه افلاس…
یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم
یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم یارب به روی نامکهگردید وا لبم تا چند پرسی از من آشفته حال دل چون ساغر شکسته…
احتیاجی که سر مرد به خم میآرد
احتیاجی که سر مرد به خم میآرد آبرو میبرد و جبههٔ نم میآرد همه کس گرسنهٔ حرص به ذوق سیریست رنج باریکهکشد پشت شکم میآرد…
آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند
آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند جاده پیچید به خود صورت منزل بستند حیرت هر دو جهان درگرو هستی ماست یکدل ینجا به صد آیینه…
از جیب هزار آینه سر بر زدهای باز
از جیب هزار آینه سر بر زدهای باز ایگل ز چه رنگ این همه ساغر زدهای باز تمثال چه خون میچکد از آینه امروز نیش…
از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن
از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن نقش قدم نشئه ز پیمانه طلب کن از پهلوی دل شعله خرامند نفسها ای اشک تو هم آتش…
از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند
از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند تا قیامت منتش بیسنگ دندان بشکند راحت اهل وفا خواهی مخواه آزار دل تا مباد این…
ازتب شوق که دارد اینقدر تاب استخوان
ازتب شوق که دارد اینقدر تاب استخوان کز تپش چون اشک شمعم میشود آب استخوان از خیال کشتنم مگذر که بیتاب ترا میزند بال نفس…
اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد
اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد جبین به تسلیم بینیازی بهخاک اگر نفکنی…
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست انگور را ز ریشه برآورد تاک ما…
اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن
اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن ز مطلب هر چه گم کردد درین آیینه پیدا کن ز خود نگذشتهای از محمل لیلی چه میپرسی…
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن رفت ایامی که غیر از نشئهام در سر نبود میخورم چون…
امشب ان مست ناز میرسدم
امشب ان مست ناز میرسدم رفتن از خویش باز میرسدم عشق را با من امتحانی هست نقد رشکم گداز میرسدم گریه و ناله عذرخواه منند…