موی دماغ جاه و حشم حل نمی‌شود

موی دماغ جاه و حشم حل نمی‌شود فغفور خاک‌گشت و سرش‌کل نمی‌شود ما و من هوسکدهٔ اعتبار خلق تقریر مهملی است‌که مهمل نمی‌شود زبن گرد…

ادامه مطلب

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است به خاتم قدح ما نگین ادراک است خمیر قالب من بود لای خم‌ کامروز کسی که ریشه دوانید در…

ادامه مطلب

ناموس عالم عین اندیشهٔ سوا برد

ناموس عالم عین اندیشهٔ سوا برد آیینه‌داری وهم از چشم ما حیا برد راحت به ملک غفلت بنیاد بی‌خلل داشت مژگان‌گشودن آخر سیلی شد و…

ادامه مطلب

نداشت دیده من بی‌تو تاب خندهٔ صبح

نداشت دیده من بی‌تو تاب خندهٔ صبح ز اشک داد چو شبنم جواب خندهٔ صبح تبسم‌ گل زخم جگر نمک دارد قیامتی است نهان در…

ادامه مطلب

نسیم شانه‌کند زلف موج دریا را

نسیم شانه‌کند زلف موج دریا را غبار سرمه دهد چشم‌کوه و صحرا را ز زخم ارهٔ دندان موج ایمن نیست گهر به دامن راحت چسان‌کشد…

ادامه مطلب

نشئه دودی است‌ که از آتش می می‌خیزد

نشئه دودی است‌ که از آتش می می‌خیزد نغمه گردی‌ست که ازکوچهٔ نی می‌خیزد از لب نو خط او گر سخن ایجادکنم جام را مو…

ادامه مطلب

نفس درازی‌ کس تا به چون و چند نیفتد

نفس درازی‌ کس تا به چون و چند نیفتد گره خوش است‌ که بیرون این‌ کمند نیفتد حیاست آینه‌پرداز اختیار تعلق اگر دل آب نگردد…

ادامه مطلب

نقشم از ضعف به اندیشهٔ دیدن نرسید

نقشم از ضعف به اندیشهٔ دیدن نرسید نامم ازگمشدگیها به شنیدن نرسید زین خمستان هوس نشئهٔ وهمی داریم که به تر، طیب دماغم نرسیدن نرسید…

ادامه مطلب

نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ

نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ مگر چو شمع‌ کنی دل به سوختن محظوظ در جنون زن و از کلفت لباس برآ چه زندگیست‌که باشدکس…

ادامه مطلب

نه تعین نه ناز می‌رسدم

نه تعین نه ناز می‌رسدم تا جبین یک نیاز می‌رسدم ناز اقبال نارسایی ها تا به زلف ایاز می‌رسدم تا ز خاکسترم اثر پیداست سوختن…

ادامه مطلب

نه لفظ از پرده می‌جوشد نه معنی می‌دهد رویم

نه لفظ از پرده می‌جوشد نه معنی می‌دهد رویم همان یک رفتن دل می‌کند گرد آنچه می‌گویم مپرس ازمزرع بیحاصل نشو و نمای من چو…

ادامه مطلب

نی در پرواز زد، نی‌ سعی جولان کرد شمع

نی در پرواز زد، نی‌ سعی جولان کرد شمع تا به نقش پا همین سیر گریبان‌ کرد شمع خودگدازی محرم اسرار امکان گشتن است هر…

ادامه مطلب

نیست خاکسترما شعله صفت بسترما

نیست خاکسترما شعله صفت بسترما رنگ آرام برون تاخته ازپیکر ما ناله‌ها در شکن دام خموشی داریم خفته پرواز در آغوش شکست پر ما اشک…

ادامه مطلب

هر سو نگرم دیده به دیدار حجابست

هر سو نگرم دیده به دیدار حجابست ای تار نظر پیرهنت این چه نقابست خمیازهٔ شوق تو به می کم نتوان ‌کرد ما را به…

ادامه مطلب

هرچند درین‌ گلشن هرسو گل خودروییست

هرچند درین‌ گلشن هرسو گل خودروییست از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن طول امل آفاق از عالم‌ گیسوییست…

ادامه مطلب

هرکس‌اینجا یکدودم‌دکان بسمل چید و رفت

هرکس‌اینجا یکدودم‌دکان بسمل چید و رفت ساعتی ‌در خاک ‌ره‌، ‌لختی به‌خون ‌غلتید و رفت هرکه را با غنچهٔ این باغ‌کردند آشنا همچوبوی‌گل به آه…

ادامه مطلب

هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است

هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است بهر وداع ما نفس‌ آغوش ما بس است زین بحر چون حباب کمال نمود ما آیینه‌داری دل…

ادامه مطلب

همچو بوی‌گل ز بس بی‌پرده است احوال من

همچو بوی‌گل ز بس بی‌پرده است احوال من می‌شود لوح هوا آیینهٔ تمثال من داده‌ای مشتی غبارم را به باد اما هنوز خاک می‌ربزد به…

ادامه مطلب

هوای تیغ تو افتاد تا مرا در سر

هوای تیغ تو افتاد تا مرا در سر به موج چشمهٔ خورشید می‌زند ساغر حضور منزل دل ختم جادهٔ نفس است پی درودن هر ریشه…

ادامه مطلب

هیچکس جز یأس‌، غمخوار من دیوانه نیست

هیچکس جز یأس‌، غمخوار من دیوانه نیست بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست چشمهٔ داغی به ذوق سوختن جوشیده‌ام آب‌ چون ‌خورشید غیر…

ادامه مطلب

وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دینها

وفاق تخم ثباتی نکاشت در دل و دینها به‌حکم یأس دمیدیم از این فسرده زمینها چو غنچه در پس زانوی انتظار جدایی نشسته در چمن…

ادامه مطلب

یاد ابروی کجی زد به دل ما ناخن

یاد ابروی کجی زد به دل ما ناخن موج شد بهر جگرکاری دریا ناخن سعی تردستی منعم چقدر پُر زور است می‌شکافد جگر سنگ در…

ادامه مطلب

یاران‌، چو صبح‌‌‍‌‍، قیمت وحشت‌گران کنید

یاران‌، چو صبح‌‌‍‌‍، قیمت وحشت‌گران کنید دامان چیده را به تصنع دکان ‌کنید جهد دگر به قوت ترک طلب‌ کجاست کاری کز آرزو نگشاید همان…

ادامه مطلب

آبیار چمن رنگ‌، سراب است اینجا

آبیار چمن رنگ‌، سراب است اینجا درگل خندة تصویرگلاب است اینجا وهم تاکی شمرد سال و مه فرصت‌کار شیشهٔ ساعت‌موهوم حباب‌است اینجا چیست گردون‌، هوس‌افزای…

ادامه مطلب

آخرزفقر بر سر دنیا‌ زدیم پا

آخرزفقر بر سر دنیا‌ زدیم پا خلقی‌ به جاه تکیه زد وما زدیم پا فرقی نداشت عز‌ت وخو‌اری‌درین بساط بیدارشد غنا به طمع تا زدیم…

ادامه مطلب

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم

از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم یک پر زدن به ناله نداده‌ست جا لبم جرأت مباد منکر عجز سپند من کم نیست اینکه سرمه کشید…

ادامه مطلب

از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است

از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است در توهمکدهٔ عافیت آسودن نیست رگ خوابی‌که به چشم تو نمودند…

ادامه مطلب

از شکست رنگم آب روی شاهی داده‌اند

از شکست رنگم آب روی شاهی داده‌اند همچو موجم سر به سیر کج‌کلاهی داده‌اند چشم باید واکنی ساغر به‌دست‌ غیر نیست نشئهٔ تحقیق از مه…

ادامه مطلب

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین درلبش حرف وفا…

ادامه مطلب

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل که تا…

ادامه مطلب

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن افتادن‌ست آخر اطفال را دوبدن از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد عمر دوباره گیرد چون ناخن از…

ادامه مطلب

اگر از گدازم نمی گل کند

اگر از گدازم نمی گل کند دو عالم ز من شیشه پُر مل ‌کند محیط است چون محو گردد حباب ز خود گم شدن جزو…

ادامه مطلب

اگر سیر زمین داری وگر افلاک می‌بینی

اگر سیر زمین داری وگر افلاک می‌بینی دماغ فرصت امروزست فردا خاک می‌بینی پری نفشانده‌ای تا وانماید رنگ این باغت قفس پرورده‌ای گل ازکمین چاک…

ادامه مطلب

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت نشئه، در، سر می به ساغر،‌گل به دامان بینمت همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم این زمان…

ادامه مطلب

آن سخا کیشان ‌که بر احسان نظر واکرده‌اند

آن سخا کیشان ‌که بر احسان نظر واکرده‌اند ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکرده‌اند سیر این‌ گلزار غیر از ماتم نظاره چیست دیده‌ها یکسر…

ادامه مطلب

آنکه ما را به جفا سوخته یا می‌سوزد

آنکه ما را به جفا سوخته یا می‌سوزد نتوان ‌گفت چرا سوخته یا می‌سوزد پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن که به یک برق ادا…

ادامه مطلب

اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است

اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است اینش مکن اندیشه‌که او از همه دور است آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است جایی‌که بطون منفعل…

ادامه مطلب

ای بهار جلوه بس‌کن کز خجالت یارها

ای بهار جلوه بس‌کن کز خجالت یارها در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها می‌شود محو از فروغ آفتاب جلوه‌ات عکس در آبینه همچون سایه…

ادامه مطلب

ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن

ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن عزت‌ کجاست تا نتوان خوار زیستن اندیشه‌ای که در چه خیال اوفتاده‌ای مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن تاکی…

ادامه مطلب

ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند

ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند یکتاست رشته‌ات به هر آواز پا مبند تمثال غیر و آینه‌ات این چه تهمت است رنگ شکسته…

ادامه مطلب

ای گشاد و بست مژگانت معمای پری

ای گشاد و بست مژگانت معمای پری جام در دستست از چشم تو مینای پری از تغافل تا نگاهت فرق نتوان یافتن یک جنون می‌پرورد…

ادامه مطلب

ای‌کعبه جو یقینی اگرکار بستن است

ای‌کعبه جو یقینی اگرکار بستن است احرام بستنت همه زنار بستن است گر محرمی علم نفرازی یه حرف پوچ این پنبه پرچمی‌ست‌که بر دار بستن…

ادامه مطلب

اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد

اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد که هزار آینه‌ام بر سر مژگان ‌گل کرد عالمی را ز دل خسته به شور آوردم ناله‌ای داشتم…

ادامه مطلب

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست زآمد ورفت نفس عمری‌ست زحمت می‌کشیم خانهٔ…

ادامه مطلب

بار ما عمری‌ست دوش چشم حیران می‌کشد

بار ما عمری‌ست دوش چشم حیران می‌کشد محمل‌اجزای ما چون شمع مژگان می‌کشد ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی کزغرورطاقت آسودن به جولان می‌کشد ما ضعیفان…

ادامه مطلب

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است شعلهٔ ایمن دیدارگل‌افشان شده است زین چراغان‌که طرب‌جوشی انجم دارد آسمانی دگر از آب نمایان شده است در…

ادامه مطلب

ببینم تاکی‌ام آرد جنون زین دامگه بیرون

ببینم تاکی‌ام آرد جنون زین دامگه بیرون پری افشانده‌ام در رنگ یعنی می‌تپم در خون بقدر هستی از بی‌اختیاری ساختم اما به ذوق دانه و…

ادامه مطلب

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن این صفحه رقم‌گیر وفا نیست قلم زن تحقیق به اسباب هوس ربط ندارد هنگامهٔ آیینه و تمثال…

ادامه مطلب

بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم

بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم بی عرق‌گل می‌کند از جبههٔ تصویر شرم در هوای ختم مقصد سرنگون تاز است مو تا طلوع…

ادامه مطلب

برکمرتا بهله آن‌ترک نزاکت مست بست

برکمرتا بهله آن‌ترک نزاکت مست بست نازکی در خدمت موی میانش دست بست بگذر از امید آگاهی‌که در صحرای وهم چشم‌ماکردی‌که خواهد تا ابد ننشست…

ادامه مطلب