غزلیات ابوالمعانی بیدل
بیگانه وضعیم یا آشناییم
بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد دهان غنچه زان…
بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است
بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است چشم زخمیگر هجوم آرد دعای جوشن است سینه چاکان میکنند از یکدگرکسب نشاط از نسیم صبح شمع…
بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام
بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام دور میگردد عرق تا میتراود در مشام بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من چون شرار کاغذم…
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربنگلشن گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…
بندگی با معرفت خاص حضور آدمیست
بندگی با معرفت خاص حضور آدمیست ورنه اینجاسجدهها چون سایه یکسر مبهمیست با سجودت از ازل پیشانیام را توأمیست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمیست آه…
به پهلو ناوک درد که دارد گوشهگیر من
به پهلو ناوک درد که دارد گوشهگیر من که میخواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من همان…
به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت
به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت دماغ زمزمهٔ بینیازیات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد…
به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز
به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز در امید مزن خون انتظار مریز مبند دل به هوای جهان بیحاصاا ز جهل، تخم تعلق به…
به روی عالمآرا گر نقاب زلف درپیچد
به روی عالمآرا گر نقاب زلف درپیچد بیاض صفحهٔ کافور را در مشک تر پیچد گهی چون طفل اشکمن درآغوش نگه غلتد گهی چون سبزهٔ…
به طوق فاخته نازد محبت از فن ما
به طوق فاخته نازد محبت از فن ما که زخم تیغ تو دارد طوافگردن ما زبان ناله ببستیم زین ادبکه مباد تبسم توکشد ننگ لبگزیدن…
به فکر دل لبم از ربط قیل و قالگذشت
به فکر دل لبم از ربط قیل و قالگذشت چسان نفسکشم آیینه در خیال گذشت کجاستتاب ز خودرفتنیکهچون یاقوت به عرضگردش رنگم هزار سالگذشت بهار…
به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی
به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی بر این نُه دیر آتش میزنم سر میدهم هویی ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا چو دل…
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه…
بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی
بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی قیامت…
بهگلزاریکه حسنت بینقابست
بهگلزاریکه حسنت بینقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرقگلکردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگسکیست گریبان چاکیام موج شرابست ز…
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…
بیاکه جام مروت دهیم حوصله را
بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوششهاست ز بار دل به زمین خفتهگیر…
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام در سایهٔ تأمل یادش نشستهام فریاد ما بهگو ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسستهام ای…
بیکس شهیدم خون هم ندارم
بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرتکش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبهزارم سنگی که زد یأس…
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد دهان غنچه زان…
پروانه شوم یا پر طاووس گشایم
پروانه شوم یا پر طاووس گشایم از عالم عنقا چه خیالست برآیم آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند در چشم خیالست به چشم همه…
پیری آمدگشت چشمازگریهامکمکم سپید
پیری آمدگشت چشمازگریهامکمکم سپید صبح عجز آماده دندانکرد از شبنم سپید این دم از تعمیر جسمم شرم باید داشتن کمکنند آنکهنه بنیادیکهگردد خم سپید چاره…
تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان
تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان مشتی به جبهه مالم از آن خاک آستان زین محفل جنون چقدر ربط میدهد آیینه محو…
تا چند به هر مرده و بیمار بگریم
تا چند به هر مرده و بیمار بگریم وقتست به خود گریم و بسیار بگریم زبن باغ گذشتند حریفان به تغافل تا من به تماشای…
تا دل به ساز زمزمهدار دوا رسید
تا دل به ساز زمزمهدار دوا رسید هرجا دلی شکست بهگوشم صدا رسید هرجا به یاد سرو تو اندیشه وارسید از دل صدای کوکوی قمری…
تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست
تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست یک جهان امید در خاکستر سودا نشست داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل گرد برمیخیزد از…
تا می ز جام همت بد مست میکشم
تا می ز جام همت بد مست میکشم جز دامن تو هر چه کشم دست میکشم عنقا شکار کس نشود گر چه همت است خجلت…
تب و تاب بیهُده تا کجا به گشاد بال و پر از نفس
تب و تاب بیهُده تا کجا به گشاد بال و پر از نفس سر رشته وقف گره کنم دلی آورم به بر از نفس به…
ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار
ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار آنچه پشت پاش بردارد تو بر دل برمدار تا نگردد همتت ممنون سامان غنا چون گهر زین…
تنها نه ذره دقت اظهار داشتهست
تنها نه ذره دقت اظهار داشتهست خورشید نیز آینه درکار داشتهست دل غرهٔ چه عیش نشیندکه زیرچرخ گوهر شکست و آینه زنگار داشتهست تنزیه در…
تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر
تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر صبح شد بیپرده از خواب گران بردار سر فال آهنگ شهادت زن که در میدان…
جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت
جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت ای خوش آن عهدیکه در محراب چشم…
جماعتیکه نظرباز آن بر و دوشند
جماعتیکه نظرباز آن بر و دوشند به جنبش مژه عرض هزارآغوشند ز حسن معنی دیوانگان مشو غافل که اینکبودتنان نیل آن بناگوشند به صد زبان…
جهانکجاست،گلی زان نقاب میخندد
جهانکجاست،گلی زان نقاب میخندد سحر تبسمی از آفتاب میخندد فنای ما چمنآرای بینقابی اوست به قدر چاک کتان، ماهتاب میخندد تلاش آگهیات ننگ غفلت است…
جوهر تمکین مرد از لاف برهم میشود
جوهر تمکین مرد از لاف برهم میشود ما و من چون بیش میگردد حیاکم میشود نیست آسان ربط قیل وقال ناموزون خلق سکته میخواند نفس…
چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار آنچه در وهمت نگنجد جلوهگر دارد بهار ساعتی چون بوی گل از قید پیراهن برآ از تو چشم…
چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش
چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش درآغوش کمان بر دل قیامت میکند تیرش مگر آن جلوه دریابد زبان حیرت ما را که چون…
چه دولت است که من نامت از ادب گیرم
چه دولت است که من نامت از ادب گیرم ز شرم دست تهی دامنی به لبگیرم به عشق اگر همه تن غوطهام دهند به قیر…
چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید
چه ممکن است که عاشق گل و سمن گوید مگر به یاد تو خونگرید و چمنگوید زبان حیرت دیدار سخت موهوم است نفس در آینه…
چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم
چو دریا یک قلم موجست شوق بیخودی جوشم تمنای کناری دارم و توفان آغوشم به شور فطرت من تیره بختی برنمیآید زبان شعلهام از دود…
چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
چو شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ بگیرپنبه ز مینا قدح بدست برونآ نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق دمی جنونکن وزین…
چوگوهر قطرهام تاکی به آب افتدکه برخیزد
چوگوهر قطرهام تاکی به آب افتدکه برخیزد زمانی کاش در پای حباب افتد که برخیزد جهانیگشت از نامحرمی پامال افسردن به فکر خود کسی زین…
چون سروکلفتی چند پیچیدهاند بر ما
چون سروکلفتی چند پیچیدهاند بر ما بار دگر نداریم دل چیدهاند بر ما بریک نفس نشاید تکلیف صد فغان بست نیهای این نیستان نالیدهاند بر…
چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفتهایم
چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفتهایم سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفتهایم دیدهها تا دل همه خمیازهٔ ما میکشند جای ما…
حاشاکه مرا طعنکسان بر سقط آرد
حاشاکه مرا طعنکسان بر سقط آرد چون خامه قط تازه خورد حسن خط آرد داغ است دل ساده زتشنیع تکلف بر مهملهها خردهگسرفتن نقط آرد…
حریفیهای عشق ازهرکس وناکس نمی آید
حریفیهای عشق ازهرکس وناکس نمی آید شنای قلزم آتش ز خار و خس نمیآید تلاش حرص دونطینت ندارد چاره از دنیا به غیر از رغبت…
حضورکلبهٔ فقر از تکلفات بریست
حضورکلبهٔ فقر از تکلفات بریست چراغ ما زسر شام تا سحرسحریست سر امید اقامت در این بساط کراست چوشمع مرکزرنگیم ورنگها سفریست صدای تست کزینکوه…
حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت
حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت جانکنیها، ریشهای در تیشهٔ فرهاد داشت دل بهکلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس آه از آن آیینهکز جوش…
خاموشم و بیتابی فریاد تو دارم
خاموشم و بیتابی فریاد تو دارم چندانکه فراموش توام یاد تو دارم این ناله که قد میکشد از سینهٔ تنگم تصویر نهال ز غم آزاد…