به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا فلک…

ادامه مطلب

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش که از حیرت محرف می‌خورد صورتگر تیغش به جوی برگ گل آب از روانی دست می‌شوید به سعی…

ادامه مطلب

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت چه…

ادامه مطلب

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکسته‌ای نبری ز خیال کسان حسد…

ادامه مطلب

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…

ادامه مطلب

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد حلاوت‌خانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد درین‌بزم‌کدورت‌خیز، عشرت‌چه‌، حلاوت کو بقدر موج می اینجا جبین جام‌، چین دارد…

ادامه مطلب

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…

ادامه مطلب

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانه‌ای‌ست گوشه‌نشین چو سایه‌، جذبهٔ خورشید او سراپایم‌، چنان ربود که نگذاشت سجده‌ام به جبین سراغ مردمک…

ادامه مطلب

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم…

ادامه مطلب

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت غیر…

ادامه مطلب

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون‌ گل…

ادامه مطلب

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است خاک را آسودگی از پهلوی همواری است نیست غیراز سوختن عید مذلت پیشگان خار را در وصل آتش پیرهن‌گلناری…

ادامه مطلب

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام بر سر سایه چو دیوار فرود آمده‌ام آنقدر عجز سرشتم‌که ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…

ادامه مطلب

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص غیر از گره به رشته نبسته است ساز حرص عزلت گزیده‌ایم و به صد کوچه می‌تپیم آه…

ادامه مطلب

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن پیکرم خم ‌کرد ازین ویرانه دل برداشتن خفت بی‌اعتباری سخت سنگین بوده است چون حنا فرسوده‌ام از خون بحل…

ادامه مطلب

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه مردمک شد ز ازل سرمهٔ آواز نگاه در تماشای توام رنگ اثر باختن است همچو چشمم همه تن…

ادامه مطلب

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم نغمهٔ عیش…

ادامه مطلب

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل…

ادامه مطلب

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات حیرت…

ادامه مطلب

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود جوهر آیینه‌ ها بال سمندر می‌ شود گر چنین دارد اثر نیرنگ سودای خطش صفحهٔ خورشید هم‌محتاج…

ادامه مطلب

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش سر برون‌آر ازگریبان معنی برجسته باش گر نداری جرات از خانمان بر هم زدن همچو می‌خون در…

ادامه مطلب

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد عالم از جنون من‌کردکسب همواری سیل گریه سر دادم‌ کوه و دشت دامان…

ادامه مطلب

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه…

ادامه مطلب

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است سرمهٔ لاف جهان‌گل‌کردن دود شب است احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست آنچه ماگم‌کرده‌ایم از عرض مطلب‌،…

ادامه مطلب

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم در شبستان خیال که چراغان کردیم دل هر ذر‌هٔ ما تشنهٔ دیدار تو بود چشم بستیم و هزار…

ادامه مطلب

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را هاله‌کرد آخربه روی همچوماه آیینه را منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه…

ادامه مطلب

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید دماغ من پریشان است یا بوی تو می‌آید رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد خیال‌ست اینکه‌در…

ادامه مطلب

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم هر کس ز گل این باغ آیین دگر می‌بست من…

ادامه مطلب

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند این‌گره‌ گر واشود تارست و بس…

ادامه مطلب

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا…

ادامه مطلب

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی غباری را فراهم کرده‌ام در دامن بادی به خاک افتاده‌ام اما غرور شعله خویان را…

ادامه مطلب

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش به آیینی‌که شاخ‌گل هجوم غنچه می‌آرد چرا خونم حمایل نیست…

ادامه مطلب

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد جهان…

ادامه مطلب

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز گدای درگه حاجت چه ‌گردن افرازد بلندی مژه هم برکف…

ادامه مطلب

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت خزان به باد فنا داد و نوبهارم سوخت زمردمک نگهم داغ شد چوشمع خموش در انتظار تو سامان…

ادامه مطلب

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست آرزو مستوریی داردکه رسواکردنی‌ست چون حبابم داغ دارد حیرت تکلیف شوق دیده محروم نگاه و سیر دریاکردنی‌ست از نفس دزدیدن…

ادامه مطلب

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا از راه هوس چند دهی عرض محبت مکتوب نبندند به بال مگس…

ادامه مطلب

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند دل ز هستی چه خیال است مکدر نشود از نفس‌خانهٔ این آینه روشن…

ادامه مطلب

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم آن را که بجز من نیست من اوست نمی‌گویم اسرار کماهی را تأویل نمی‌باشد سر را سر…

ادامه مطلب

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم مژه واکردم و بر عالم تحقیق در بستم ز غفلت بایدم فرسنگها طی ‌کرد در منزل…

ادامه مطلب

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد مردیم تشنه در طلب آب تیغ او آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد افسوس ناله‌ای…

ادامه مطلب

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است گرد شکستهٔ ما بر فرق ماکلاه است عشق غیورا‌ز ما چیزی نخواست جزعجز سازگدایی اینجا منظور…

ادامه مطلب

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را هوایت نکهت‌گل راکند داغ دل‌گلشن تمنایت نگه در دیده…

ادامه مطلب

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک جمله پامال است…

ادامه مطلب

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی کز پیری‌ام آخر به خم افتاد جوانی مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی ای…

ادامه مطلب

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمی‌که من دارم‌کم ازگرداب نیست رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارم‌که در مضراب نیست…

ادامه مطلب

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا بی‌سبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم شد نفس آخربه لب انگشت…

ادامه مطلب

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق در آن جریده‌…

ادامه مطلب

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من چشم آهو سایه افکنده‌ست بر صحرای من از هوا پروردگان نوبهار وحشتم چون سحر از یکدگر پاشیدن…

ادامه مطلب

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام از دیر تا به ‌کعبه همین سنگ خورده‌ام هستی جنون معاملهٔ صبح و شبنم است اشکی چکیده تا رگ…

ادامه مطلب