غزلیات ابوالمعانی بیدل
همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر
همنشین با من ز تشویش هوسها کین مگیر خوابم از سر میبرد نام پر بالین مگیر کاروان صبح و سامان توقف خفته است بار بر…
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را
هوس مشتاق رسوایی مکن سودای پنهان را به روی خندهٔ مردم مکش چاکگریبان را به برق ناله آتش در بهار رنگ و بو افکن چو…
واکرد صبح آهی بر دل در تبسم
واکرد صبح آهی بر دل در تبسم تا آسمان فشاندم بال و پر تبسم دل بی تو زین گلستان یاد شکفتنی کرد بردم ز جوش…
وهم بلند وپست جاه چند دلت سیهکند
وهم بلند وپست جاه چند دلت سیهکند گر گذری ز بام و در سایه بساط ته کند رفع غبار وهم و ظن آن همهکذب داشتهست…
یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت
یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت لالهسان از گرمی این می دل پیمانه سوخت نالهها رفت از دل و احرام آزادی نبست پرتو خود…
یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود
یکدو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت هرگلی کامسالم آمد در نظر…
احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است
احتیاجی با مزاج سبزه وگل شامل است هرچه میروید ازین صحرا زبان سایل است اعتبارات غنا و فقر ما پیداست چیست خاک از آشفتن غبارست…
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم
آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم خاک را نفی خود اثبات چمنها کردن است آنقدر مردم به راه…
از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن
از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن گوشهٔ چشم کمان از تیر نتوان یافتن طینت کامل خرد از تهمت نقصان بریست رنگ خون هرگز به…
از دلمبگذشت و خوندر چشم حیرتساز ماند
از دلمبگذشت و خوندر چشم حیرتساز ماند گرد رنگی یادگارم زان بهار ناز ماند پیش از ایجاد توهم جوهر جان داشت جسم تا پری در…
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، که بگویم چه شنیدم عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت…
آزادی آخر بد باخت با من
آزادی آخر بد باخت با من رنج کمر شد چینهای دامن مزدور عجز است تسلیم الفت دل هر چه برداشت گشتم دو تا من زیر…
آسوده است شوق ز دل پیش نگذری
آسوده است شوق ز دل پیش نگذری ای موج خون نگشته ازین ریش نگذری از طبع ذرهگر تپشی واکشی بس است در پردهٔ خیال ازین…
آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است
آفت سر و برگ هوس آرایی جاه است سر باختن شمع ز سامانکلاه است غافل مشو از فیض سیهروزی عشاق نیل شب ما غازهکش چهرهٔ…
اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش
اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش توان شنید صدای ز دام جستن خویش مقیم منزل تحقیق گشتن آسان نیست بده غبار دو عالم به…
اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم
اگردریا نگیرد خرده بر بیش و کم شبنم ز مغروری ندارند اینگل اندامان غم شبنم صبا بوی سر زلف که میآرد درین گلشن که زخم…
امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب
امشب ز ساز میناگرم است جای مطرب کوک است قلقل می با نغمههای مطرب دریوزه چشم داریم ازکاسههای طنبور درحق ما بلند است دست دعای…
انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح
انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح چندین خمار رنگ شکست از شراب صبح از زخم ما و لمعهٔ تیغ تو دیدنیست خمیازه کاری…
آه دود آختهای میخواهم
آه دود آختهای میخواهم روز شب ساختهای میخواهم زین محیطم هوس گوهر نیست دل نگداختهای میخواهم فارغ از طوق وفا نتوان زیست گردن فاختهای میخواهم…
ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل
ای از خرامت نقش پا خورشید تابان در بغل از شوخیگرد رهت عالمگلستان در بغل ابرویت از چین جبین زه کرده قوس عنبرین چشم از…
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت
ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت با صد حدوثکیف وکم از مزرع ناز قدم یک ریشه…
ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت
ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت از خانه هوای ارنی برده به طورت ای کاش تغافل، مژهات باز نمیکرد غیبت شد از افسون نگه…
ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست
ای عدمپرورده لاف هستیات جای حیاست بینشانی را نشان فهمیدهای تیرت خطاست سایه را وهم بقا در عجز خوابانیده است ورنه یک گام از خودت…
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی سیل خیزست حیا آنهمه عریان نشوی چهبهار و چهخزان رنگ گل حیرت توست جلوهای نیست گر آیینه نمایان…
این حرصها که دامن صد فن شکستهاند
این حرصها که دامن صد فن شکستهاند عرض کلاه داده و گردن شکستهاند دارد شراب غفلت ابنای روزگار بد مستیی که ساغر مردن شکستهاند بیتابی…
آیینه بر خاک زد صنع یکتا
آیینه بر خاک زد صنع یکتا تا وانمودند کیفیت ما بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم خود را به هر رنگکردیم رسوا در پرده پختیم سودای…
با هستیام وداع تو و من چه میکند
با هستیام وداع تو و من چه میکند با فرصت نیامده رفتن چه میکند بخت سیه زچشمکسان جوهرم نهفت شبهای تار ذره به روزن چه…
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام
باز برخود تهمت عیشی چو بلبل بستهام آشیانی در سواد سایهٔ گل بستهام نسخهٔ آیینهٔ دل دستگاه حیرتست چون نفس ناچار پیمان با تأمل بستهام…
بازم به دل نوید صفایی رسیده است
بازم به دل نوید صفایی رسیده است از پیشگاه آینه صبحی دمیده است این صیدگاهکیستکه از جوشکشتگان بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است…
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود
بر آستان تو تا جبهه نقش پا نشود حق نیاز به این سجدهها ادا نشود ز تیره بختی خود میل در نظر دارد به خاک…
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا
بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا آه از فسون غول به آواز آشنا امروز نیست قابل تفریق و امتیاز در سرمهگرد میکند آواز…
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوتکه تب دارد و تب نیست وهماستکه در ششجهتش ریشه دویدهست سرسبزی این مزرعه بیبرگکنب نیست چشمی به…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز خاک میگردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح گیرد آب و رنگ میشود…
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب
بسکه دارد برق تیغت درگذشتنها شتاب رنگ نخجیر تو میگردد ز پهلویکباب ناز اگرافسون نخواند مانع آن جلوهکیست در بنای وهم غیرآتش زن وبرخود بتاب…
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو
بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربنگلشن گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت دوستان را ما وتو…
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی میتوان…
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین گل رنگی چو عمر…
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته
به دست تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…
به رنگی یأس جوشیدهست با دل
به رنگی یأس جوشیدهست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است کو چشم غمت باب دل است اما کجا…
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت…
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درینگلشن نه گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون کلاهش…
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد ز موج گل زمین تا آسمان زنار میبندد چسان خاموش باشم بیتوکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست ز جیب ناز خطش سر برون نمیآرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه میگدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…
بیثمری حصار شد در چمن امید ما
بیثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما…