غزلیات ابوالمعانی بیدل
غفلت از عاقبت عقوبتزاست
غفلت از عاقبت عقوبتزاست سیلی انجام بیخبر ز قفاست از ستمگر چه ممکن است ادب شعله را سر به جیب پا به هواست موی مژگان…
فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب
فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب گردنی خم کن و معراجکلاهی دریاب دام تسخیر دو عالم نفس نومیدیست ای ندامتزده سررشتهٔ آهی دریاب فرصت…
فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد
فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد تردد چو نفس سوزد ز خود بستر برون آرد به اشکی کلفت از دل کی توان بردن که…
فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست
فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست جبین متاعم و دکان سجدهای دارم تو نیز خاک شو، ای…
قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور
قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور که نیست خانهٔ زنجیر بیصدا معمور وجود عاریت آیینهدار تسلیم است مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور محیط…
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود…
قیامت کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم
قیامت کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم جهان شد صبح محشر زیر لب خندیدنت نازم در آغوش نگه گرد سر بیتابیات گردم به تحریک نفس…
کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است
کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است غیر مشکلکه شود دام اسیران وفا قفس وحشت صبحم…
کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد
کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد به خاک تا نگرد چشم خم بهگردنش افتد خوش است ناز تجرد به دیدههای نفروشی خجالت استکه…
کنونکه میگذرد عیش چون نسیم زباغ
کنونکه میگذرد عیش چون نسیم زباغ چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ ز شبنم گلم این نکته نقد آگاهیست کهگرد آبله پایی شکستهاند…
کو عبرت آگهی که به تحقیق راه او
کو عبرت آگهی که به تحقیق راه او جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی کزاشک تیغ…
گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل
گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل روزگاری شد به کار عشق حیرانست دل سودن دست است یکسر آمد و رفت نفس میشود روشن…
گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند
گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند عبرت بهانهجوست بر این خندهها بخند گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است در زیر لب…
گر چنین بخت نگون عبرت کمین پیدا شود
گر چنین بخت نگون عبرت کمین پیدا شود هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست جای خط…
گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد
گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد با تشنه لبی ساز و مخور آبی از این بحر تا حلق تو…
گر، دمی، بوس کفتگردد میسر تیغ را
گر، دمی، بوس کفتگردد میسر تیغ را تا ابد رگهایگل بالد ز جوهر تیغ را ازکدورت برنمیآید مزاج کینهجو بیشتر دازد همین زنگار در بر…
گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین
گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین میکشد خشکی کف اهل کرم در آستین در قمار زندگی یا رب چه باید باختن چون حبابم…
گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من
گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من بهار حیرتم از رنگ آثارم چه…
لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست
لاف ما و من یکسر دعوی خداییهاست خاکگرد و بر لب مال ایا چه بیحیاییهاست اوج جاه خلقی را بیدماغ راحتکرد بیشتر سر این بام…
ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن کو
ما غربت آشیانیم ای بلبلان وطن کو هر چند پر فشانیم پرواز آن چمن کو از شمع بزم مقصود نی شعلهایست نی دود باید پری…
مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست
مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست آینه در پیش گیر محرم تحقیق باش غیر ز خود رفتنت پیش توآینده…
محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم
محو دلم مپرس ز تحقیق عنصرم آیینه خنده است دماغ تحیرم آن نالهام که با همه پرواز نارسا تا دل توان رسید ز نقب تاثرم…
مژگان گشا جهان ته بال نگاه گیر
مژگان گشا جهان ته بال نگاه گیر صیدت به زیر پاست ز شاهین کلاه گیر بال هما ز شش جهتم سایهافکن است اقبال گو کلاغ…
مغتنمگیرید دامان دل آگاه را
مغتنمگیرید دامان دل آگاه را محرمان لبریزیوسف دیدهاند این چاه را در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست همچونال خامه در دل خشکمپسند آهرا زحمت…
مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد
مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد تو خارج نغمهای ساز سخن صد زیر و بم دارد صلای عام میآید بهگوش از ساز این…
من وآن فتنه بالاییکه عالم زیر دست استش
من وآن فتنه بالاییکه عالم زیر دست استش اگر چرخ است خاک استش وگر طوباست پست استش به اوضاع جنون زان زلف بیپروا نیام غافل…
میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم
میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم هوس چه ریشه کند در زمین شرم دمیدن چو تخم اشک…
ناتوانی گر چنین اعضای ما خواهد شکست
ناتوانی گر چنین اعضای ما خواهد شکست استخواندریکدگرچونبوریاخواهد شکست حاصلدل ، جز ندامت نیست ، از تعمیر جسم بار این کشتی غرور ناخدا خواهد شکست…
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما
نبود به غیر نام تو ورد زبان ما یک حرف بیش نیست زبان در دهان ما چون شمع دم زشعلهٔ شوق تومیزنیم خالی مباد زین…
ندانم مژدهٔ وصل که شد برق افکن هوشم
ندانم مژدهٔ وصل که شد برق افکن هوشم که همچون موج از آغوشم برون میتازد آغوشم به صد خورشید نازد سایهٔ اقبال شام من که…
نشد آیینه کیفیت ما ظاهر آرایی
نشد آیینه کیفیت ما ظاهر آرایی نهان ماندیم چون معنی به چندین لفظ پیدایی به غفلت ساخت دل تا وارهید از غیرت امکان چهها میسوخت…
نشئهٔگوشهٔ دل از دیر و حرم نمیرسد
نشئهٔگوشهٔ دل از دیر و حرم نمیرسد سر به هزار سنگ زن درد بهم نمیرسد آنچه ز سجدهگلکند نیست به ساز سرکشی من همه جا…
نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این
نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این کجاست جوهر آیینه سینه خستنش است این هزار تفرقه جمع است در طلسم حواست شکسته بر گل…
نگاه وحشی لیلی چه افسونکرد صحرا را
نگاه وحشی لیلی چه افسونکرد صحرا را کهنقش پای آهو چشممجنونکرد صحرارا دل از داغ محبتگر به این دیوانگی بالد همانیکلالهخواهدطشتپرخونکردصحرارا بهار تازهرویی حسن فردوسی…
نمیگنجم به عالم بسکه از خود گشتهام فانی
نمیگنجم به عالم بسکه از خود گشتهام فانی حبابم را لباس بحرتنگ آمد به عریانی ز بس ماندم چو چشم آینه پامال حیرانی نگاهم آب…
نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم
نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم غباری پیش رویم بود نذر پشت پا کردم شبی سیر خیال آن حنایی نقش پا…
نه نفس تربیتم کرد و نه دامان مددی
نه نفس تربیتم کرد و نه دامان مددی آتشم خاک شد ای سوخته جانان مددی شوق دیدارم و یک جلوه ندارم طاقت مگر آیینه کند…
نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد
نیام تیغ عالمگیر مستی موج می باشد خدنگ دلنشین نغمه را قندیل نی باشد به دل غیر از خیال جلوهات نقشی نمییابم به جز حیرتکسی…
نیشی تا علم همت عنقا برداشت
نیشی تا علم همت عنقا برداشت کلهی بود که ما را ز سرما برداشت ازگرانباری این قافلهها هیچ مپرس کوه یک نالهٔ ما بر همه…
هر که اینجا میرسد بیاعتدالی میکند
هر که اینجا میرسد بیاعتدالی میکند شمع هم در بزم مستان شیشه خالی میکند تا به گردون چید آثار بنای میکشی طاق این میخانه را…
هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر میشود
هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر میشود صورت پست و بلند دهر منبر میشود چشم حرص افزود مقدار جهان مختصر همچو اعداد اقل کز صفر…
هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت
هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت دل به هرنقشیکه بستم صورت آیینه بود نسخهٔ…
همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست
همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست عریان تنی لباسیم کو آستین کجا دست بیانفعالی از ما ناموس آبرو برد تا جبهه بیعرق شد…
همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد
همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد بس که در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم…
هوس در مزرع آمال گو صد خرمن انبارد
هوس در مزرع آمال گو صد خرمن انبارد شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد غبار گفتگو بنشان مبادا فتنه انگیزی نفسها رفته رفته شور…
وحشت مدعا جنون ثمر است
وحشت مدعا جنون ثمر است ناله بالفشانده ی اثر است سوختن نشئهٔ طراوت ماست شمع از داغ خویش گل به سر است شب عشرت غنیمت…
وقت استکنیمگریه با هم
وقت استکنیمگریه با هم ای شمع شب است روز ما هم دوریم جدا زدامن یار چون دست شکسته از دعا هم هستی چقدر رعونت انشاست…
یاد شوقی کز جفاهایت دل ما شاد بود
یاد شوقی کز جفاهایت دل ما شاد بود در شکست این شیشه را جوش مبارکباد بود آبیار مزرع دردم مپرس از حسرتم هرکجا آهی دمید…
یارب چهسانکنم به هوای دعا بلند
یارب چهسانکنم به هوای دعا بلند دستی که نیست چون مژه جز بر قفا بلند صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود هویی…
اجابتی ندمید از دعایکس به دو دست
اجابتی ندمید از دعایکس به دو دست مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست ز عجز ساختهام با هوای عالم پوچ منو دلیکه چو دندانگرفته…