آن پری‌گویند شب خندید بر فریاد ما

آن پری‌گویند شب خندید بر فریاد ما ای فراموشی تو شاید داده باشی‌!یاد ما بس‌که در پروازگرد جستجوها ریختیم گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد…

ادامه مطلب

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت

اندیشه در نزاکت معنی کمال داشت حسن فروغ مهر نقاب هلال داشت شیرازهٔ غبار هوس‌گشت خجلتم خاکم تسلی از عرق انفعال داشت دل رفت از…

ادامه مطلب

آه‌با مقصدتسلیم‌نپیوستم‌من

آه‌با مقصدتسلیم‌نپیوستم‌من نقش پا گشتم و در راه تو ننشستم من نسبت سلسلهٔ ریشهٔ تاکم خون‌ کرد پا به‌ گل داشتم و آبله‌ها بستم من…

ادامه مطلب

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته سجده در بارت زمین بر آسمان انداخته هرکجا پایی به راهت برده عجز لغزشی بر سپهر ناز طرح‌…

ادامه مطلب

ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب

ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب پیغام عجز من ز غرورت شنیدنی‌ست مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب در…

ادامه مطلب

ای ز عنایت آشکار شخص تو و مثال تو

ای ز عنایت آشکار شخص تو و مثال تو آینهٔ جمال تو آینهٔ جمال تو از تب‌ و تاب آب و گل‌ تا تک و…

ادامه مطلب

ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر

ای قاصد تحقیق ز تسلیم مددگیر هر چند رهت تا سر زانوست بلد گیر فرصت اثر کاغذ آتش زده دارد چشمی به خیال آب ده…

ادامه مطلب

ای هوس آوارگان چند تک و پو کنید

ای هوس آوارگان چند تک و پو کنید سعی نفس آب شد سوی عرق رو کنید آینه‌دار حضور غیب پرستد چرا حاصل تحقیق چیست‌ گر…

ادامه مطلب

این صبح که جولانها بر چرخ برین هستش

این صبح که جولانها بر چرخ برین هستش دامن شکن همت ‌گردد دو سه چین هستش پر هرزه درا مگذار زین قافلهٔ آفات شور نفسی…

ادامه مطلب

با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را

با بد ونیک است یک رنگ هوس آیینه را نیست اظهار خلاف هیچکس آیینه را سرمهٔ بینش جهان‌در چشم ماتاریک‌کرد شوخی جوهر بود در دیده…

ادامه مطلب

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته‌ام

با هیچکس حدیث نگفتن نگفته‌ام درگوش خویش گفته‌ام و من نگفته‌ام زان نور بی‌زوال که در پردهٔ دل است با آفتاب آنهمه روشن نگفته‌ام این…

ادامه مطلب

باز دامان دل آهنگ چه گلشن می‌کشد

باز دامان دل آهنگ چه گلشن می‌کشد ناله‌ای تا می‌کشم طاووس‌گردن می‌کشد بسکه استحقاق‌گرد بی‌پر و بالم رساست هرکه دامان تو می‌گیرد سوی من می‌کشد…

ادامه مطلب

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد که نفس نازده هر شب سحرم می‌گذرد درد اندوه خوش است از طرب بیکاری حیف دستی‌که ز دل برکمرم…

ادامه مطلب

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد

بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد نصیبهٔ دل روشن بود کدورت دهر همین به خانهٔ آیینه زنگ…

ادامه مطلب

بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن

بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن کم نیستی زگل قدحی را به رنگ زن چشمی به وحشت آب ده از باغ اعتبار مهری تو…

ادامه مطلب

برق با شوقم شراری بیش نیست

برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نی‌سواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض…

ادامه مطلب

بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب

بزم ما را نیست غیر از شهرت عنقا شراب کز صدای جام نتوان فرق ‌کردن تا شراب ظرف‌و مظروف توهم‌گاه هستی حیرت است کس چه…

ادامه مطلب

بسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ است

بسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ است نفس غنچه‌برآبینهٔ شبنم زنگ است از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود بزم بی‌رنگی آیینه سراپا رنگ است در مشرب زن…

ادامه مطلب

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم می‌کند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…

ادامه مطلب

بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا می‌کنم

بعد ازین درگوشهٔ دل چون نفس جا می‌کنم چشم می‌پوشم جهانی را تماشا می‌کنم زان دهان بی‌نشان هرگاه می‌آیم به حرف بر لب ذرات امکان…

ادامه مطلب

بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمی‌باشا

بنای رنگ فطرت بر مزاج دون نمی‌باشا زمین خانهٔ خورشید جز گردون نمی‌باشد شکست‌ کار دنیا نیست تشویش دماغ من خیال موی چینی در سر…

ادامه مطلب

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من که می‌خواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من همان…

ادامه مطلب

به حیرت آینه پرداختند روی تو را

به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار به‌کام سنگ برد…

ادامه مطلب

به دل دارم چو شمع از شعله‌های آه سامانی

به دل دارم چو شمع از شعله‌های آه سامانی مرتب کرده‌ام از مصرع برجسته دیوانی خراش تازه‌ای در طالع نظاره می‌بینم درین گلشن ز شوخی…

ادامه مطلب

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد بیاض صفحهٔ ‌کافور را در مشک تر پیچد گهی چون طفل اشک‌من درآغوش نگه غلتد گهی چون سبزهٔ…

ادامه مطلب

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن…

ادامه مطلب

به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن‌ گشتم

به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن‌ گشتم سراب موج نقش بوریای خویشتن‌ گشتم به تمثال خمی چون ماه نو از من قناعت‌کن بس…

ادامه مطلب

به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی

به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی تو فطرت عدمی از عدم چه فهمیدی نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه دید سرت…

ادامه مطلب

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد حلاوت‌خانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد درین‌بزم‌کدورت‌خیز، عشرت‌چه‌، حلاوت کو بقدر موج می اینجا جبین جام‌، چین دارد…

ادامه مطلب

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی ختن فکری‌ که بندد آشیان در حلقهٔ مویی سحر آهی‌ که جوشد با هوای سیر…

ادامه مطلب

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم سراغ خود ز نقش بوریای خویش می‌جویم هدایت آرزویم می‌کشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعما عصای…

ادامه مطلب

بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری

بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری ای چمنستان جمال‌، آینه دارد سحری زندگی یک دو نفس‌، این همه پرواز هوس کاغذ آتش…

ادامه مطلب

بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است

بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است چمن ز رنگ‌گل و لاله مستی‌انگیز است به‌گلشنی‌که نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است…

ادامه مطلب

بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشه‌ام

بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشه‌ام بوی می آخر صدا شد از شکست شیشه‌ام دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب مهر خاموشیست داغ…

ادامه مطلب

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است خاک را آسودگی از پهلوی همواری است نیست غیراز سوختن عید مذلت پیشگان خار را در وصل آتش پیرهن‌گلناری…

ادامه مطلب

پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست

پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست آتش به سرخاک‌که آن هم به سرم نیست رحم است به نومیدی حالم‌که رفیقان رفتند به جایی‌که در آنجاگذرم…

ادامه مطلب

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما

بسکه از ساز ضعیفی‌ها خبر داریم ما چنگ می‌گردیم اگر یک ناله برداریم ما عاشقان را صندل آسودگی دردسرست تا به سر، دردی نباشد، دردسر…

ادامه مطلب

بسکه چون‌گل پرده‌ها بر پرده شد سامان مرا

بسکه چون‌گل پرده‌ها بر پرده شد سامان مرا پیرهن در جلوه آبم‌گرکنی عریان مرا تا به پستی‌ها عروج اعتبارم‌گل‌کند خامشی چون آتش یاقوت زد دامان…

ادامه مطلب

بسکه می‌جوشد ازین دریای حسرت حب جاه

بسکه می‌جوشد ازین دریای حسرت حب جاه قطره هم سعی حبابی دارد از شوق ‌کلاه می‌رود خلقی به‌کام اژدر از افسون جاه شمع را سرتا…

ادامه مطلب

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید ای یاد تو برق…

ادامه مطلب

به باغی که چون صبح خندیده بودم

به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…

ادامه مطلب

به حیرت آینه پرداختند روی تو را

به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار به‌کام سنگ برد…

ادامه مطلب

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…

ادامه مطلب

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است‌ کو چشم غمت باب دل است اما کجا…

ادامه مطلب

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بی‌کلاهی گر این است…

ادامه مطلب

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه‌، موجیست بی‌نشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…

ادامه مطلب

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون ‌که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون‌ کلاهش…

ادامه مطلب

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو موی‌کاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…

ادامه مطلب

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط ‌که موجود بودن‌ست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…

ادامه مطلب

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…

ادامه مطلب