عمر خیام – پښتو
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست – حکیم عمر خیام
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست هر سر که غبار سر آن کوست خوشست از دوست بناوک غم آزرده مشو خوش باش که هر…
عمرت چه دو صد بود چه سه صد چه هزار – حکیم عمر خیام
عمرت چه دو صد بود چه سه صد چه هزار زین کهنه سرا برون برندت ناچار گر پادشهی و گر گدای بازار این هر دو…
چون هست زمانه در شتاب ای ساقی – حکیم عمر خیام
چون هست زمانه در شتاب ای ساقی برنه بکفم جام شراب ای ساقی هنگام صبوح قفل از در بکشای تعجیل که آمد آفتاب ای ساقی…
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر – حکیم عمر خیام
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر باغ طربت به سبزه آراسته گیر و آنگاه بر آن سبزه شبی چو شبنم بنشسته و بامداد برخاسته…
هر لذت و راحتی که خلاق نهاد – حکیم عمر خیام
هر لذت و راحتی که خلاق نهاد از تهر مجر دان در آفاق نهاد هر کس که ز طاق منقلب گشت بجفت آسایش خود ببرد…
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است – حکیم عمر خیام
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است دریاب که هفتۀ دیگر خاک شده است می نوش و گلی بچین که تا در نگری گل…
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری – حکیم عمر خیام
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری چندین چه خوری بیهوده تیماری چون می نرود باختیارت کاری خوش باش درین نفس که هستی باری چې…
ای باده تو شربت من رسوایی – حکیم عمر خیام
ای باده تو شربت من رسوایی چندان بخورم ترا من شیدایی کز دُور مرا هر که ببیند گوید ای خواجه شراب از کجا میآیی دا…
هر یک چندی یکی بر آید که منم – حکیم عمر خیام
هر یک چندی یکی بر آید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه…
صد خانه ز خوناب دلم ویران است – حکیم عمر خیام
صد خانه ز خوناب دلم ویران است وز گریۀ زار بیم صد چندانس از هر مژه ناودان خون است روان گر من مژه را بهم…
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید – حکیم عمر خیام
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زآنکه فروشند چه…
آنها که خلاصۀ جهان ایشانند – حکیم عمر خیام
آنها که خلاصۀ جهان ایشانند بر اوج فلک براق فکرت رانند در معرفت ذات تو مانند فلک سر گشته و سرنگون و سرگردانند چې په…
یارب تو جمال آن مهر انگیز – حکیم عمر خیام
یارب تو جمال آن مهر انگیز آراسته یی به سنبل عنبر بیز پس حکم همی کنی که در وی منگر این حکم چنان بود که…
سنت بکن و فرضیه حق بگذار – حکیم عمر خیام
سنت بکن و فرضیه حق بگذار و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار در خون کس و مال کسی قصد نکن در عهدۀ…
تا راه قلندری نپویی نشود – حکیم عمر خیام
تا راه قلندری نپویی نشود رخساره به خون دل نشویی نشود سودا چه پزی که تا چو دلسوختگان یکباره به ترک خود نگویی نشود چې…
آنی که دم مسیح یار تو شده است – حکیم عمر خیام
آنی که دم مسیح یار تو شده است بخشیدن جان همیشه کار تو شده است جان بخشش تواست گر فدای تو کنیم هم گوهر گنج…
من دامن زهد و توبه پی خواهم کرد – حکیم عمر خیام
من دامن زهد و توبه پی خواهم کرد با موی سپید قصد ی می خواهم کرد پیمانه عمر من به هفتاد رسید این دم نکنم…
رو بر سر افلاک و جهان خاک انداز – حکیم عمر خیام
رو بر سر افلاک و جهان خاک انداز می میخور و گِرد خوبرویان می تاز چی جای عتاب آمد و چه جای نیاز کز جمله…
تن زن چو بزیر فلک بیباکی – حکیم عمر خیام
تن زن چو بزیر فلک بیباکی من نوش چو در جهان آفت ناکی چون اول و آخرت بجز خاکی نیست انگار که بر خاک نه…
آنکس که بخوبان لب خندان دادست – حکیم عمر خیام
آنکس که بخوبان لب خندان دادست خون جگری بدردمندان دادست گر قسمت ما نداد شادی غم نیست شادیم که غم هزار چندان دادست چې ګلرخو…
ماییم در اوفتاده چون مرغ بدام – حکیم عمر خیام
ماییم در اوفتاده چون مرغ بدام دلخسته روزگار و آشفته مدام سرگشته در این دایرۀ بی در و بام نا آمده بر مراد و نا…
ساقی دل من زدست اگر خواهد رفت – حکیم عمر خیام
ساقی دل من زدست اگر خواهد رفت بحر است کجا خود بدر خواهد رفت صوفی که چو ظرف تنگ از خویش پر است یک جرعه…
بیمارم و تب در امتحانم دارد – حکیم عمر خیام
بیمارم و تب در امتحانم دارد نا خوردن می قصد بجانم دارد وین طرفه نگر که هر چه در بیماری جز باده خورم همه زیانم…
آنها که بفکرت در معنی سفتند – حکیم عمر خیام
آنها که بفکرت در معنی سفتند در ذات خداوند سخنها گفتند سر رشته اسرار ندانست کسی اول زنخی زدند و آخر خفتند د معنی چې…
من بی می ناب زیستن نتوانم – حکیم عمر خیام
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشیدن بار تن نتوانم من تنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من…
دنیا همه سر بسر ترا خواسته گیر – حکیم عمر خیام
دنیا همه سر بسر ترا خواسته گیر صد گنج بزر و گوهر آراسته گیر پس بر سر آن گنج چو بر صحرا برف روزی دو…
بر من قلم قضا جو بی من دانند – حکیم عمر خیام
بر من قلم قضا جو بی من دانند پس نیک و بدش ز من چرا می دانند دی، بی من و امروز، چو دی بی…
آنرا منگر که ذوفنون آید مرد – حکیم عمر خیام
آنرا منگر که ذوفنون آید مرد در عهد و وفا نگر که چون آید مرد از عهده عهد اگر برون آید مرد از هرچه گمان…
من باده خورم و لیک مستی نکنم – حکیم عمر خیام
من باده خورم و لیک مستی نکنم الا بقدح دراز دستی نه کنم دانی غرضم ز می پرستی چه بود تا همچو تو خویشتن پرستی…
در ده صنما که جهانرا تابیست – حکیم عمر خیام
در ده صنما که جهانرا تابیست ز آن می که گل نشاط را زو آبیست بشتاب که آتش جوانی آبیست در یاب که بیداری دولت…
با روی نکو و لب و جوی و مل و ورد – حکیم عمر خیام
با روی نکو و لب و جوی و مل و ورد تا بتوانم عیش و طرب خواهم کرد تا بوده ام و باشم و خواهم…
افسوس که نامۀ جوانی طی شد – حکیم عمر خیام
افسوس که نامۀ جوانی طی شد وین تازه تهار زندگانی طی شد آن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی آمد…
ماییم خریدار می کهنه و نو – حکیم عمر خیام
ماییم خریدار می کهنه و نو و انگاه فروشنده جنت به دو جو دانی که پس از مرگ کجا خواهی رفت می پیش من آر…
در کارگه کوزه گری کردم رای – حکیم عمر خیام
در کارگه کوزه گری کردم رای در پایه چرخ دیدم استاد بپای میکرد دلیر کوزه رادسته و سر از کلۀ پادشاه و از دست گدای…
بر دار پیاله و سبو ای دلجو – حکیم عمر خیام
بر دار پیاله و سبو ای دلجو بر گرد بگرد سبزه زار و لب جو کاین چرخ بسی قد بتان مهرو صد بار پیاله کرد…
اندازۀ عمر بیش از شصت منه – حکیم عمر خیام
اندازۀ عمر بیش از شصت منه هر جا که قدم نهی به جز مست منه زان پیش که کاسه سرت کوزه کنند تو کوزه ز…
می خور که بزیر گل بسی خواهی خفت – حکیم عمر خیام
می خور که بزیر گل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت زنهار به کس مگو تو این راز…
زین خانه که به صد نوا آمده ایم – حکیم عمر خیام
زین خانه که به صد نوا آمده ایم رفتند بسی ز ما و ما آمده ایم از رفته و آینده نگفته است کسی باید بکجا…
با یار چو آرمیده باشی همه عمر – حکیم عمر خیام
با یار چو آرمیده باشی همه عمر لذات جهان چشیده باشی همه عمر هم آخر عمر رحلتت باید کرد خوابی باشد که دیده باشی همه…
از جمله رفتگان این راه دراز – حکیم عمر خیام
از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا به ما گوید راز پس بر سر این دو راهۀ آز و نیاز تا هیچ…
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رُستست – حکیم عمر خیام
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رُستست ور بر تن تو عمر لباسی چُستست در خیمه تن که سایه بانی است ترا هان تکیه مکن…
خورشید سپهر بی زوالی عشق است – حکیم عمر خیام
خورشید سپهر بی زوالی عشق است مرغ چمن خجسته فالی عشق است عشق آن نبود که همچو بلبل نالی هر گه که بمیری و نه…
تا در تن تست استخوان ورگ و پی – حکیم عمر خیام
تا در تن تست استخوان ورگ و پی از خانۀ تقدیر منه بیرون پی گردن منه ارخصم بود رستم زال منت مکش ار دوست بود…
آن لعل در آبگینۀ ساده بیار – حکیم عمر خیام
آن لعل در آبگینۀ ساده بیار وان محرم و مونس هر آزاده بیار چون می دانی که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد…
ماه رمضان چنانکه امسال آمد – حکیم عمر خیام
ماه رمضان چنانکه امسال آمد بر پای خرد بند گران آمد ای بار خدای خلق را غافل ساز تا پندارند که ماه شوال آمد د…
در دایره سهر نا پیدا غور – حکیم عمر خیام
در دایره سهر نا پیدا غور می نوش به خوشدلی که دور است بجور نوبت جو بدور تو رسد آه مکن جا می است که…
ایام جوانی است و شراب اولیتر – حکیم عمر خیام
ایام جوانی است و شراب اولیتر با خوش پسران باده ناب اولیتر این عالم فانی چو خراب است و یباب از باده در و مست…
از رنج کشیدن آدمی حُر گردد – حکیم عمر خیام
از رنج کشیدن آدمی حُر گردد قطره چو کشد حبس صدف دُر گردد گر مال نماندسر بماند بجای پیمانه چو شد تهی دگر پُر گردد…
ما عاشق و آشفته و مستیم امروز – حکیم عمر خیام
ما عاشق و آشفته و مستیم امروز در کوی بتان باده پرستیم امروز از هستی خویش بکلی رسته پیوسته بمحراب الستیم امروز نن له هر…
خوش باش که پخته اند سودای تو دی – حکیم عمر خیام
خوش باش که پخته اند سودای تو دی فارغ شده اند از تمنای تو دی قصه چه کنم که بی تقاضای تودی دادند قرار کار…