عاقله قریشی
دیگر ترسی نیست ما را
دیگر ترسی نیست ما را از شکستن دیوار ها سینه ما سپر گلوله هایی ست که با آن قد کشیدیم فریاد ما را خاموش نمیتوانید…
در بركه
در بركه رقص نيلوفر تماشا كردنى است كه انتظار ماه را حلقه حلقه به آغوش مى كشد عاقله قریشی
چشمانت را باز کن
چشمانت را باز کن پیش از اینکه بجنگی به اندازه کافی زخم خورده ام به جرم عاشق شدن سهم من از زندگی کوله بار آرزو…
پروانه من
پروانه من بعد رفتنات اشکهایم جاریست عاشقانه میسوزم جای پایت را دنبال میکنم تا برسم آب میشوم بدان،صادقانه دوستت دارم عاقله قریشی
بر عکس آنانی که
بر عکس آنانی که سیاه را مایه نفرت و مصیبت می دانند در آرامش شب من سیاهی را کنارت دوست دارم عاقله قریشی
آن قدر براى ديدار دوباره
آن قدر براى ديدار دوباره كاغذ پران مى شوم اوج مى گيرم كه به سقوط فكر نمى كنم مانند پرنده اى كه از شادى بال…
واژه واژه شعرت
واژه واژه شعرت به تار تار مويم گره خورده كاش بازو هاى مان را هم مانند چوتی هايم مى بافتيم عاقله قریشی
نقاشیی میشوم
نقاشیی میشوم بر دیوار های شهر در کتابهای درسی گاهی هم به دست کودکی که بعد انفجار در انتظار مادر است نقاشیی میشوم بر دستان…
لبریزم از نام آزادی
لبریزم از نام آزادی کبوتر سفید را نقاشی میکنم و سرود آزادی را زمزمه از لا به لای کتابم پروانه ها برای آزادی به پرواز…
قد کشیدم کنار درختی که
قد کشیدم کنار درختی که همنشین جوی قریه است این تار های سفید موی ما هزاران حکایت دارد از قشنگی های وطن که همیشه بهاران…
سایه دستانت
سایه دستانت مثل حجاب افتاده بر سرم طلوع چشمانت بر سر زمین دلم نور افشانی میکند از بودنت کنارم تمام حادثه ها گل میکند از…
دوست دارم در وصفت
دوست دارم در وصفت کلمات را عوض کنم اما جایت را نه نامت را بر سینهام خال کوبی میکنم تا در هر نفس کشیدن با…
در جغرافیای زندگی
در جغرافیای زندگی مرز های بسته را از سیم های خاردار ، رد کن شما می توانید بانو انعکاس صدای تان نان! کار! آزادی! تا…
تنها ترين مسافرى جامانده
تنها ترين مسافرى جامانده در امتداد خستگىِ جاده به مقصد آغوش تو مى انديشد اما تو ! چقدر بى خيال از كنار خاطرات شب هاى…
بهار آمد
بهار آمد یک دامن گل چیدم تا فرش قدمهایت کنم لبخندت موسیقی زندگی ست که بر رگهایم شناور است طنین صدایت عاشقانه بر قلبم حک…
بر شانهی بهار
بر شانهی بهار بغض زنان را بدرقه کنید از اشک های ریختهی در خیابان نقاشان فقط موج موهای خالی از لبخند را میکشند زنی آرزو…
اگر جنگ
اگر جنگ نمى بود! كاش جنگ نمى بود سفرها نان مى داشت سلاح گل شليک مى كرد گلوله ها گل مى نوشتند كلمه مهاجر رنگ…