عاقله قریشی
نیتی کردم
نیتی کردم امشب حافظ، کنار دلهره هایم نشسته و خواب های سرخ مرا دانه دانه تعبیر می کند سرگردان کلماتی ام که یاری کنند یخ…
ماهی نیستیم
ماهی نیستیم که صیدی تور، صیادان شویم آرزو ها را دنبال می کنیم هدف را پیش میگیریم شناوریم! در دریای بی انتها ترس نیست ما…
قفس شكست
قفس شكست و لبخند بر لبم گُل كرد و شعر تازه اى برخاست از نفس هايم و ماه فرشى قدم هاى استوارم بود ز لاى…
سپاس اى دوست !
سپاس اى دوست ! از آن گل لبخند كه بر لبان ترك خورده ام كاشتى و گرد هاى از اندوه و درد را همه را…
دیگر ترسی نیست ما را
دیگر ترسی نیست ما را از شکستن دیوار ها سینه ما سپر گلوله هایی ست که با آن قد کشیدیم فریاد ما را خاموش نمیتوانید…
در بركه
در بركه رقص نيلوفر تماشا كردنى است كه انتظار ماه را حلقه حلقه به آغوش مى كشد عاقله قریشی
چشمانت را باز کن
چشمانت را باز کن پیش از اینکه بجنگی به اندازه کافی زخم خورده ام به جرم عاشق شدن سهم من از زندگی کوله بار آرزو…
پروانه من
پروانه من بعد رفتنات اشکهایم جاریست عاشقانه میسوزم جای پایت را دنبال میکنم تا برسم آب میشوم بدان،صادقانه دوستت دارم عاقله قریشی
بر عکس آنانی که
بر عکس آنانی که سیاه را مایه نفرت و مصیبت می دانند در آرامش شب من سیاهی را کنارت دوست دارم عاقله قریشی
آن قدر براى ديدار دوباره
آن قدر براى ديدار دوباره كاغذ پران مى شوم اوج مى گيرم كه به سقوط فكر نمى كنم مانند پرنده اى كه از شادى بال…
واژه واژه شعرت
واژه واژه شعرت به تار تار مويم گره خورده كاش بازو هاى مان را هم مانند چوتی هايم مى بافتيم عاقله قریشی
نقاشیی میشوم
نقاشیی میشوم بر دیوار های شهر در کتابهای درسی گاهی هم به دست کودکی که بعد انفجار در انتظار مادر است نقاشیی میشوم بر دستان…
لبریزم از نام آزادی
لبریزم از نام آزادی کبوتر سفید را نقاشی میکنم و سرود آزادی را زمزمه از لا به لای کتابم پروانه ها برای آزادی به پرواز…
قد کشیدم کنار درختی که
قد کشیدم کنار درختی که همنشین جوی قریه است این تار های سفید موی ما هزاران حکایت دارد از قشنگی های وطن که همیشه بهاران…
سایه دستانت
سایه دستانت مثل حجاب افتاده بر سرم طلوع چشمانت بر سر زمین دلم نور افشانی میکند از بودنت کنارم تمام حادثه ها گل میکند از…
دوست دارم در وصفت
دوست دارم در وصفت کلمات را عوض کنم اما جایت را نه نامت را بر سینهام خال کوبی میکنم تا در هر نفس کشیدن با…
در جغرافیای زندگی
در جغرافیای زندگی مرز های بسته را از سیم های خاردار ، رد کن شما می توانید بانو انعکاس صدای تان نان! کار! آزادی! تا…
تنها ترين مسافرى جامانده
تنها ترين مسافرى جامانده در امتداد خستگىِ جاده به مقصد آغوش تو مى انديشد اما تو ! چقدر بى خيال از كنار خاطرات شب هاى…
بهار آمد
بهار آمد یک دامن گل چیدم تا فرش قدمهایت کنم لبخندت موسیقی زندگی ست که بر رگهایم شناور است طنین صدایت عاشقانه بر قلبم حک…
بر شانهی بهار
بر شانهی بهار بغض زنان را بدرقه کنید از اشک های ریختهی در خیابان نقاشان فقط موج موهای خالی از لبخند را میکشند زنی آرزو…
اگر جنگ
اگر جنگ نمى بود! كاش جنگ نمى بود سفرها نان مى داشت سلاح گل شليک مى كرد گلوله ها گل مى نوشتند كلمه مهاجر رنگ…
هنوز طعم بوسه هایت
هنوز طعم بوسه هایت بر لب هایم مانده نسیم نفس هایت بر چهره ام می وزد هنوز عطر تنت را حس میکنم ماهی های احساس…
نامت را دوباره صدا میزنم
نامت را دوباره صدا میزنم از گلوی آرامم که زمزمه عاشقانه را هر روز برایت میخواند تنگ در آغوش خیال گرمی دستان نوازشگرات را بر…
ما دچار شادی امواج شدیم
ما دچار شادی امواج شدیم صخره ها بر قایق نیمه جان ما شلیک کردند چه بی رحمانه! هوای غصه بر تن ما بارید مثل طعمه…
قایق را پارو باید زد
قایق را پارو باید زد صخره ها را طی کرد تا به جزیره چشمانت رسید در محاصره آغوشت قلبم می تپد بلندی قامتت لبخندت کودک…
زیر چتر ، برگهای طلایی
زیر چتر ، برگهای طلایی آرام آرام پاییز را به یاد روز های، با تو بودن نقاشی میکنم وزش باد برگها را به رقص آورده…
دل لرزه هایم ، از حد گذشته
دل لرزه هایم ، از حد گذشته دستانم می لرزد دیگر تن خاکی ام را نقاشان با مداد می کشند خنده هایم را زیر چادر…
خیابان
خیابان در خیابان های مزدحم در میان هزاران عابر سر گردان می گردم تا عطر تن ات را دو باره بشنوم در میان بوق های…
جرمم عشق است
جرمم عشق است كه از نيم نگاهى دزدانه ات آغاز شد تا پشت ميله هاى تاريك چشمانت كشاندم بگذار حبس آغوشت باشم آزادى نميخواهم عاقله…
به تو مى انديشم
به تو مى انديشم به فاصله ها قايق را عبور از آب پارو بايد زد صخره ها را گل بايد كاشت دريا را پلى از…
بر ساقه های بیجان
بر ساقه های بیجان جوانه میزند نو نهالان تا صدای شان انعکاس کند بر جنگلی که پرندگاناش میخزند و مردمان شهر سرگردان به دنبال هیچاند…
آغوشت
آغوشت آرام ترین بستر روی زمین است بوسه هایت مسافران زود گذر اند نگران نیستم دفترم را پر کردم از خنده هایت عاقله قریشی
یلدا
یلدا هنوز خورشید میدرخشید سفره یلدا را پهن کردم شاخه های گل را برای تزیین چیدم شمع و آیینه گذاشتم برای نور و روشنایی زندگی…
میخواهم شعری بنویسم
میخواهم شعری بنویسم در وصف میهن که آخرش ارتباطی به جنگ نداشته باشد عاقله قریشی
گناهِ چشم نبود
گناهِ چشم نبود برق چشم تو آتش افگند در خرمنم كاش اين قدر قشنگ نبود منظره رود چشمانت تا هر رهگذرى را شوق غرق شدن…
عید آمد و من هنوز
عید آمد و من هنوز خیال آمدنت در سر دارم تا شفق بیدارم استخاره می گیرم دانه های تسبیح آمدنت !را مژده میدهند لبخند روی…
زنی، در بافت خیالاش!
زنی، در بافت خیالاش! غرق پرواز بلندست رویا هایش را به آسمان شفاف میسپارد قلباش زخم خورده از نا بسامانی های روزگار! پیش خدا گله…
دفتر خاطراتم
دفتر خاطراتم با نوشته های اشک آلود سنگین تر شده نمیدانم کدام صفحه اش را بخوانم از غروب؟ درخشش خورشید از پشت پنجره؟ از عبور…
خیابان ها از عبور خالی اند
خیابان ها از عبور خالی اند وقتی دختران کتابهای شان را مخفیانه میخوانند حرف ها بغض شدند نمی ریزد از دهان لای چادری پر چین…
تند باد های وحشی
تند باد های وحشی آینده سازان را به یغما بردند دختران! به کجا کوچ نموده اید؟ که در و دیوار مکتب دل تنگ صدای تان…
به دنبالت ، سر گردان
به دنبالت ، سر گردان شبها را سحر میکنم تا خود را پیدا کنم گم شده ام ! میان آرزوهای که خیال اش را میبافم…
با هزاران امید
با هزاران امید میخواستم همسفرم بمانی ابر باریدن گرفت هر دو زیر چتر پناه بردیم اما باد حسود نگذاشت میدانم ! سهم من نیستی دزدیده…
از نگاهت
از نگاهت فهمیدم دوستم داری سرود عشق را زمزمه میکنم گلهای پیراهنم را پیش قدمهایت میریزم بیا! سکوت لبانت را بشکن قطره قطره عسل بریز…
و من، راهی کوچههای کابلم !
و من، راهی کوچههای کابلم ! برف باریدن گرفت تن پوشیده از برف درختان شاخهها هم! فقط قلب پاک تو را، نقش بسته اند قدم…
نام تو را صدا میزنیم
نام تو را صدا میزنیم از سکوت زنانه خویش اشکهای ما صفحات روزنامه ها را سنگین کرده زنان ،پرنده ی در بند نیستند برای خشم…
گل باش
گل باش اگر روزی باران نبارید زمین ترک خورده را زینت بدی جای شلیک گلوله جوانه بزن غنچه کن در قلب هر انسان گل کن…
عکس یاد گاری را
عکس یاد گاری را كشيدم بيرون ز لا به لاى ورق هاى كهنه ى حافظ دوباره تازه شد آن يادهاى رنگارنگ دوباره برد مرا تا…
زنها نمی شکنند
زنها نمی شکنند زخم ها را مرهم مى شوند شمشيرها را گلدوزى مى كنند جاده ها را راه مى روند سفره را سير مى كنند…
دستانت را
دستانت را بر بافت موهایم قفل کن تا دل لرزه ها آرام شود پيش از ويران شدن شهر دل تهداب عشق را محكم كن تا…
خواستم بسرایم✍️
خواستم بسرایم✍️ در وصف آزادی به فکر سربازان در نبرد افتادم که شجاعانه مقامت میکنند به دستان حنا بسته زنان جوانی که هنوز منتظر اند…