عاقله قریشی
یلدا
یلدا هنوز خورشید میدرخشید سفره یلدا را پهن کردم شاخه های گل را برای تزیین چیدم شمع و آیینه گذاشتم برای نور و روشنایی زندگی…
میخواهم شعری بنویسم
میخواهم شعری بنویسم در وصف میهن که آخرش ارتباطی به جنگ نداشته باشد عاقله قریشی
گناهِ چشم نبود
گناهِ چشم نبود برق چشم تو آتش افگند در خرمنم كاش اين قدر قشنگ نبود منظره رود چشمانت تا هر رهگذرى را شوق غرق شدن…
عید آمد و من هنوز
عید آمد و من هنوز خیال آمدنت در سر دارم تا شفق بیدارم استخاره می گیرم دانه های تسبیح آمدنت !را مژده میدهند لبخند روی…
زنی، در بافت خیالاش!
زنی، در بافت خیالاش! غرق پرواز بلندست رویا هایش را به آسمان شفاف میسپارد قلباش زخم خورده از نا بسامانی های روزگار! پیش خدا گله…
دفتر خاطراتم
دفتر خاطراتم با نوشته های اشک آلود سنگین تر شده نمیدانم کدام صفحه اش را بخوانم از غروب؟ درخشش خورشید از پشت پنجره؟ از عبور…
خیابان ها از عبور خالی اند
خیابان ها از عبور خالی اند وقتی دختران کتابهای شان را مخفیانه میخوانند حرف ها بغض شدند نمی ریزد از دهان لای چادری پر چین…
تند باد های وحشی
تند باد های وحشی آینده سازان را به یغما بردند دختران! به کجا کوچ نموده اید؟ که در و دیوار مکتب دل تنگ صدای تان…
به دنبالت ، سر گردان
به دنبالت ، سر گردان شبها را سحر میکنم تا خود را پیدا کنم گم شده ام ! میان آرزوهای که خیال اش را میبافم…
با هزاران امید
با هزاران امید میخواستم همسفرم بمانی ابر باریدن گرفت هر دو زیر چتر پناه بردیم اما باد حسود نگذاشت میدانم ! سهم من نیستی دزدیده…
از نگاهت
از نگاهت فهمیدم دوستم داری سرود عشق را زمزمه میکنم گلهای پیراهنم را پیش قدمهایت میریزم بیا! سکوت لبانت را بشکن قطره قطره عسل بریز…
و من، راهی کوچههای کابلم !
و من، راهی کوچههای کابلم ! برف باریدن گرفت تن پوشیده از برف درختان شاخهها هم! فقط قلب پاک تو را، نقش بسته اند قدم…
نام تو را صدا میزنیم
نام تو را صدا میزنیم از سکوت زنانه خویش اشکهای ما صفحات روزنامه ها را سنگین کرده زنان ،پرنده ی در بند نیستند برای خشم…
گل باش
گل باش اگر روزی باران نبارید زمین ترک خورده را زینت بدی جای شلیک گلوله جوانه بزن غنچه کن در قلب هر انسان گل کن…
عکس یاد گاری را
عکس یاد گاری را كشيدم بيرون ز لا به لاى ورق هاى كهنه ى حافظ دوباره تازه شد آن يادهاى رنگارنگ دوباره برد مرا تا…
زنها نمی شکنند
زنها نمی شکنند زخم ها را مرهم مى شوند شمشيرها را گلدوزى مى كنند جاده ها را راه مى روند سفره را سير مى كنند…
دستانت را
دستانت را بر بافت موهایم قفل کن تا دل لرزه ها آرام شود پيش از ويران شدن شهر دل تهداب عشق را محكم كن تا…
خواستم بسرایم✍️
خواستم بسرایم✍️ در وصف آزادی به فکر سربازان در نبرد افتادم که شجاعانه مقامت میکنند به دستان حنا بسته زنان جوانی که هنوز منتظر اند…
تمام خواب های که دیده ام
تمام خواب های که دیده ام خیال های که بافتم از تمام زیبایی های دنیا همه فقط ترا از من می خواستند عاقله قریشی
به کجا کوچ میکنی
به کجا کوچ میکنی در این پاییز مگر زوزه ی باد را نمی شنوی؟ فریاد میزند غرورت را به کجا دفن میکنی؟ بعد شکستن دل…
از طنین نفس هایت
از طنین نفس هایت زمین دوباره سبز میشود غنچه های پیراهنم گل می کنند تا فرش راهت شوند بر بام ایستاده ام به تماشای هلال…
وطنم! وصف زیبایی تو آنقدر زیاد است
وطنم! وصف زیبایی تو آنقدر زیاد است که در سروده سپید من نمیگنجد بهترین واژهها را باید نوشت قشنگیات! کابوس سنگها را میشکند آب و…
موهایم را
موهایم را به باد سپردم تا به ساحل دلت موج بزند اهل خیال بافی ام موهایم را رها میکنم رویا هایم با تو باشد از…
گروه پادگانه
گروه پادگانه روزگاری قشنگی داشتیم دست به دست هم گام به گام، جاده خاکی را هم صدا هم دل با صمیمیت زمزمه می کردیم…
صدایت را ثبت
صدایت را ثبت و چشمانت را نقاشی کردم برگ های خاطرات را در لابه لای برگ های دفترم گذاشته ام چنان با تو در آمیختهام…
زندگی ادامه دارد
زندگی ادامه دارد در پیراهنی که! قشنگتر میشویم در نقاشی که لبخند میزنیم در بیت های شعری که ما را عاشقانه به آغوش می کشد…
دشت هاى مزار
دشت هاى مزار با لب هايت چه نسبت دارند؟! كاش خاك بودم با لبخند ات يك دشت لاله از سينه ام مى روياندى عاقله قریشی
دختری مو های بلندش را شانه میزد
دختری مو های بلندش را شانه میزد در کتاب رویا هایش با خیالات خودش بازی میکرد با شنیدن صدای لرزان مادرش “زود باش ، باید…
جنگ
جنگ میدانی از تو متنفرم کاش می شد اسمت را از دنیا پاک کرد کاش میشد سیلاب توفان زلزله تو را ببلعد دیگر اشک غم…
به بلندی پامير
به بلندی پامير صدايت ميكنم طنين برگشت صدايم نام توست سنگ ها بيدار مى شوند اما از تو صدايى نمى شنوم عاقله قریشی
باز هم انفجار
باز هم انفجار روز مان با دود و بوى باروت ، خون آغاز مى شود باز صداى ناله و شيون هاى جانسوز زن و مرد…
از سرم
از سرم چون انبوه جنگلى كه آتش گرفته، پرنده هايى پريشان تا آسمان پنجشير پر مىكشند و دوباره به اين آتشكده بر مىگردند منتظرم قاصدك…
هواى تازه مى وزد
هواى تازه مى وزد دوباره سبز مى شود زندگى بهار در راه است دوباره گل و شاپرک جوانه مى زند ز لاى شاخه هاى سرخ…
میخواهم رو به رویت بنشینم
میخواهم رو به رویت بنشینم نگاهم را غرق در چشمان عسلی ات کنم تا از دیدارت سیراب شوم حتی وقتی نیستی از خاطره ها بهار…
کنار برکه
کنار برکه به تماشای قو نشسته بودم نگاهت مرا به تور انداخت رقص لبانت برد مرا تا کرانه آبی در خیالم سرم را روی شانهات…
شگوفا میشوی
شگوفا میشوی از لابه لای گلهای رُز پروانه های مست بالک زنان هم صدایت میشوند زنبور های عسل شیرنی زبانت را چشیده اند پیش از…
زیباست اینجا
زیباست اینجا صدایت پیچیده گوشه های چادرم بیرون زدند برای رقصیدن لشکر موهایم نشسته برای نوازش دستانت دمیدی میان گلهای پیراهنم رنگ های قالین از…
دست نگهدارید
دست نگهدارید ما را نکشید به جرم زن بودن مثل ترک های انار دل شکسته ایم هنوز بوی باروت گلوی پیر و جوان را بسته…
خسته ترین مردم دنیا
خسته ترین مردم دنیا از جنگ ایم در سخت ترین روز ها زنی در جاده های گرسنه بدنبال نان است وجودش آراسته از دانش دستانش…
تلخ ترین روزیکه
تلخ ترین روزیکه دچار پرواز شدیم به سمت نامعلوم جهان پر پر شدن سقوط ما را تماشا کرد چهره های ما بیرنگ لبان ما ترک…
بهاران خجسته باد
بهاران خجسته باد بوی گل میدهد آغوشت آمدنت ! فصل بهار را با خود دارد بلندی قامتت خانه را چراغانی کرد پرده ها با ساز…
با ظرافت تمام
با ظرافت تمام بهترین واژه ها را در قالب شعر سپید جا دادم زبان خیابان را یادگرفتم وقتی عبور عابران ،بی برگشت است سرنوشت زخمی…
از پنجره چشمانام
از پنجره چشمانام به گندمزار وجودت خسته ترین روز ها را در غربت با ابرهای تیره که از شانه های ما بالا میرود عید آوارگی…
هر چند با سفره خالی
هر چند با سفره خالی سالهاست ، زانوی غم را بغل کردند! زلزله فریاد مناره های شهر را و آواز شکستن سنگها را بر صفحه…
من و تو
من و تو پر پروازیم بسوی یک مقصد طلسم جدایی را بشکن پهن کن سفره ی از عشق بر بام آرزو ها از دوریت درخت…
کبوتران بی بال
کبوتران بی بال بر فراز فرودگاه کابل با هزاران امید برای آرزو های شان پر و بال زدند از سیم خاردار عبور کردند افسوس پر…
عشق سرد، مردمان شهر
عشق سرد، مردمان شهر هزاران روح زخمی دارد حتی! کاینات نمکین نمیتواند بر چهره های شان لبخند را نقاشی کند تاریکی خورشید وقتی تابید که…
زنها ریشه در خاک دارند
زنها ریشه در خاک دارند شبیه درخت اند با برگهای، رنگارنگ شان طراوت و زیبایی را به شاخه ها میدهند عشق می ورزند عطر گلها…
دلم گرفت!
دلم گرفت! از این بازی روزگار وطنم ! هنوز تن زخمی و خونینات از جنگ! بوی دود و باروت بر شانه هایت صدای شیون و…