طلحه مهاجر
طلحه مهاجر
زندگینامه طلحه مهاجر طلحه مهاجر، شاعر بدخشانی استکه به گونهی عمیق اشتیاق به شعر دارد و تا اکنون اشعار زیادی در قالبهای مختلف سروده است….
از بدخشانم ولی میلم به سوی کابل است
از بدخشانم ولی میلم به سوی کابل است از بخارایم مسیرم سوی بلخ و زابل استمن به قربان هرات و مشهد و بم میشوم قلبم…
اندرابی و بدخشانی و پنجشیری مگو
اندرابی و بدخشانی و پنجشیری مگو اقتدار ما یکی باشد، جدا کردن خطاست وقتی میگویی فقط پروان و یا بلخ کهن ای برادر ریشه های…
پیشنهاد میکنم اسکرین شات گرفته و بعد از
پیشنهاد میکنم اسکرین شات گرفته و بعد از افطار بخوانید ترا در جمع این مردم به مثل مرد میبوسم برادر هایت هر چه بر سرم…
خراسانی ترین فرد خراسان شما هستم
خراسانی ترین فرد خراسان شما هستم بدخشانی ترین فرد بدخشان شما هستم سخن از شعر میگویم، سخن از نغمه رنگین من از بازماندگان نسلِ رخشان…
دلیل نارسیدن را چرا از من تو میپرسی
دلیل نارسیدن را چرا از من تو میپرسی خدا تقدیر ما را بد نوشت انگار باور کن طلحه مهاجر
کلاه کج به تو میزیبید ای شاه خراسانی
کلاه کج به تو میزیبید ای شاه خراسانی هنوزم مرد با غیرت به بلخ و هم بدخشانی فقط نام تو درج است در کتاب عشق…
من از چیزی که ترسیدم گريبانم گرفت آخر
من از چیزی که ترسیدم گريبانم گرفت آخر کسی را سر پناه دادم که او جانم گرفت آخر مرا یک لقمه نان از بهر لطف…
نفرین به آدمی که جهانش نگاه توست
نفرین به آدمی که جهانش نگاه توست نفرین به آدمی که ثوابش گناه توست نفرین به آدمی که به تو میخورد قسم نفرین بر آن…
اگر دخت خراسانی بدست آرد دل ما را
اگر دخت خراسانی بدست آرد دل ما را فدایش میکنم صد نرگس پُر بار و رعنا را ببخشم خاک مسکو جمله با پوتین و دستگاهش…
تا بگفتم من غزل گویم به وصف مادرم
تا بگفتم من غزل گویم به وصف مادرم اشک در چشمم به جوش آمد و باریدن گرفت در جهان والاتر از آغوش مادر جای نیست…
خنده بر لب دارم و اما دلم خوشبین نیست
خنده بر لب دارم و اما دلم خوشبین نیست فاش تر گویم که قلبم سخت و پولادین نیست قلب من نازک تر از برگ گل…
زمین و آسمان بر حال ما بدجور می گرید
زمین و آسمان بر حال ما بدجور می گرید بدین شب های تار ما همانا نور می گرید چه گویم سرزمین من پُر از درد…
کجا آخر شود دردی که من در سینه ام دارم
کجا آخر شود دردی که من در سینه ام دارم شکایت ها فراوان از غم دیرینه ام دارم چرا آیینه آنچه میرسد بر ما نمیتابد…
من از شرق و شمال از بطن درواز و بدخشانم
من از شرق و شمال از بطن درواز و بدخشانم من از کابل من از بلخم و یا از نسل پروانم زبان کوتاه تر از…
میترسم بالاخره با این بخشیدن بخشیدن ها کدام
میترسم بالاخره با این بخشیدن بخشیدن ها کدام روزی پای مان به محکمه بین المللی لاهه کشانده میشه . اگر آن دخت تخاری بدست آرد…
با حفظ حرمت به همه
با حفظ حرمت به همه آمرم مسعود و ملک من خراسان است عزیز رهبرم استاد و جای من بدخشان است عزیز خانه ام درواز و…
بی تو ای ماه شبان گزمه درین جا چه کنم ؟
بی تو ای ماه شبان گزمه درین جا چه کنم ؟ تو بگو دل بکنم یا که سراپا چه کنم ؟ بی تو آواره درین…
دختر شاه بدخشان از ره درواز ما
بدخشان دختر شاه بدخشان از ره درواز ما اندک اندک سوی پامیر و زرافشان میرود من که گویم جرم و زیباک جای آرامیدن است از…
زن اگر بالا نشیند کسر شأن مرد نیست
زن زن اگر بالا نشیند کسر شأن مرد نیست زن اگر محروم گردد این که دستاورد نیست هر چه میگویی بگو اما بدان این نکته…
کمی اجازه بده تا کمی سخن بزند
کمی اجازه بده تا کمی سخن بزند سخن تازه بر هر جا و انجمن بزند کمی اجازه بده تا که او ز پاکی خویش مشت…
من از شمعی که میسوزد به دور یار میترسم
من از شمعی که میسوزد به دور یار میترسم قناعت میکنم بر کم من از بسیار میترسم به تار موی یک دیوانه این عالم نمی…
هر که آمد روی زخم ما نمک پاشید و رفت
هر که آمد روی زخم ما نمک پاشید و رفت درد ما را حس نموده زیر لب خندید و رفت هر که آمد از بجای…
آی مردم در دلم غم دارم و درمان نیست
آی مردم در دلم غم دارم و درمان نیست یوسف گم گشته ام حالا چرا کنعان نیست عاشق دیوانه ام آواره در دشت و دمن…
تاج داران بدخشانم، خراسانی منم
تاج داران بدخشانم، خراسانی منم از بخارا و سمرقندم ، زرافشانی منم نغمه ها دارم به دشت و دامن پامیر ها من که فرزند بهشتم…
خانه اش ویران ، آنکه کشورم با زر فروخت
خانه اش ویران ، آنکه کشورم با زر فروخت مردمِ بیچاره ما را به خاکستر فروخت مردمان گفتند که او مردِ عمل در صحنه هاست…
شب یلدای من رنگ انار سرخ پُر خون است
شب یلدای من رنگ انار سرخ پُر خون است ندارم شکوه از دنیا که این قانونِ گردون است ندارم طاقت بغض و شکایت های خواهر…
گاهی دلم برای وطن تنگ میشود
گاهی دلم برای وطن تنگ میشود گاهی دلم گرفته و دلتنگ میشود وقتی تبر به ریشه ما میزنند مدام آنگاه دلم چو پاره ای از…
من از طرز نگاه خیره با افسون میترسم
من از طرز نگاه خیره با افسون میترسم من از ابر سیه بر دامن گردون میترسم به وصف خال لب گفتم بگویم مصرع شعری ولی…
منم تاجیک منم مرد عمل در صحنه دنیا
منم تاجیک منم مرد عمل در صحنه دنیا منم پشتون منم مرد کهن در پیکر صحرا منم ازبیک منم شمشیر فولادین با عزت منم ترکمن…
ای نگارم من به ديدارت به تهران آمدم
ای نگارم من به ديدارت به تهران آمدم ترک گفتم شهر خود را با دل و جان آمدم ای نگارم یا بیا مترو و یا…
تبر زدی تو به جسمم ولی بهار شدم
تبر زدی تو به جسمم ولی بهار شدم نسیم خوب و پُر از عطرِ خوشگوار شدم تبر زدی که بیفتم ز قلعه های بلند ولی…
در نبودت این جهان ویرانهگاهِ بیش نیست
در نبودت این جهان ویرانهگاهِ بیش نیست در جهان کس مثل من آواره و درویش نیست تو دلیل زندگانی، زندگیام بوده ای در کنارم محرم…
شعر _ طلحه مهاجر
شعر ; طلحه مهاجر دکلمه ; سارا تمام معرفت یعنی هزاره به مکتب میرود با رخت پاره به مکتب میرود با عزم راسخ چراغانی شده…
کو رفیقی که مرا سوی بدخشان ببرد
کو رفیقی که مرا سوی بدخشان ببرد بهر سیل گُل و هم لاله به شغنان ببرد نیست در شهر کسی دست مرا گیرد او نم…
من اگر عاشقم و مست و غزلخوان به تو چه ؟
من اگر عاشقم و مست و غزلخوان به تو چه ؟ من اگر بنده ی نا اهلم و شیطان به تو چه ؟ تو برو…
هریوا غرق خون است و هریوا چشم تر دارد
هریوا غرق خون است و هریوا چشم تر دارد هریوا میتپد در خود ، کسی آیا خبر دارد هریوا جان ما ویرانه، بی کس گشته…
با رفتن آن مه لقا روح و روانم میرود
با رفتن آن مه لقا روح و روانم میرود آخر چرا آن دلبر نا مهربانم میرود من گشته ام بی بال و پر دور از…
ترا از دور میبینم دلم ناجور میگردد
ترا از دور میبینم دلم ناجور میگردد دلم میگیرد و قلبم به سان گور میگردد مرا دیوانه میگویی مرا از خويش میرانی بدان آخر که…
درین شب جمعه ما را از قلبک هایتان مستفید
درین شب جمعه ما را از قلبک هایتان مستفید سازید . زده ام بر رخ خود تیره نقابی که مپرس گشته ام وز غم او…
شهر را آشفته دیدم ، مردمان را در به در
شهر را آشفته دیدم ، مردمان را در به در مادری را بی پسر ، هم دختری را بی پدر ای مسلمانان مگر اسلام دین…
گر تو کابل باشی یا پروان چه فرقی میکند
گر تو کابل باشی یا پروان چه فرقی میکند گر هریوا باشی یا بغلان چه فرقی میکند هموطن آزاده باش و هموطن را دوست دار…
من اگر یوسف شوم آیا زلیخا میشوی ؟
من اگر یوسف شوم آیا زلیخا میشوی ؟ من که تاریکم عصا و چشم بینا میشوی؟ من که مجنونم به دنبال تو جانم راست گو…
وقتی خبر شدم که زنده است فورا این شعر را
وقتی خبر شدم که زنده است فورا این شعر را سرودم و خدا میداند چقدر خوشحال بودم . به قول خداوند ( و به آنها…
از زمانی من ترا دیدم خریدارم هنوز
از زمانی من ترا دیدم خریدارم هنوز عاشق دیوانه ام در کنج بازارم هنوز کار من دل دادن و دلدادگی و عشق بود از زمان…
بانو باران آیت در جایی گفته بود که کسی به
بانو باران آیت در جایی گفته بود که کسی به دختران اندراب چیزی نمیبخشه ، با خود گفتم از ما چی رفته ، بیازو از…
ترا با دیگری بینم دلم پُر خون میگردد
ترا با دیگری بینم دلم پُر خون میگردد به والله اختیار از اختیار بیرون میگردد من اصلا با تو قهرم لیک باز آ در کنار…
درین جهان بی کسی من و خدای راز ها
درین جهان بی کسی من و خدای راز ها چگونه مستقل شوم که پُرم از نیاز ها چگونه دل کنم ز عشق و خاطرات با…
فرض کن دیوانه ام ، هشیار میخواهی چه کار
فرض کن دیوانه ام ، هشیار میخواهی چه کار گفته بودم عاشقم ، اقرار میخواهی چه کار هر چه میگویم ترا با جان و دل…
گفتم فراموشش کنم دیوانه گشتم بیشتر
گفتم فراموشش کنم دیوانه گشتم بیشتر گفتم بمانم خانه اش بی خانه گشتم بیشتر گفتم که ترک او کنم آواره گردم در جهان بیمار عشق…