صادق عصیان
باز آمدی که سبزه و شبنم بیاوری
باز آمدی که سبزه و شبنم بیاوری فصل و فضای تازه فراهم بیاوری باغ از شگوفه سیر شود، دشت از علف وقتی رسی و موسمِ…
حس میکنم اتفاقِ بد در پیش است
حس میکنم اتفاقِ بد در پیش است کاری به مرادِ دیو و دَد در پیش است طرحی که به صلح منتهی گردد نیست بحثی که…
نی پرچمِ دردِ مشترک بر دوشیم
نی پرچمِ دردِ مشترک بر دوشیم نی بهرِ رفاهِ همدگر میکوشیم ما پیکرِ پاره پاره در یک وطنیم پیراهنِ غم ز دستِ هم میپوشیم وقتی…
بعد از تکاندهندهترین روزهای سال
بعد از تکاندهندهترین روزهای سال شاعر دوباره یافته در زندهگی مجال باید به خود بیاید و احیا شود ز نو با روحِ پاره پاره و…
در بند مانده، در قفس افتاده زندگی
در بند مانده، در قفس افتاده زندگی از حال رفته، از نفس افتاده زندگی در دامِ دیو، در تَلهی لاشخوارها چشمانتظارِ دادرَس افتاده زندگی صادق…
هر پنجره با وحشتِ صد سنگ دچار است
هر پنجره با وحشتِ صد سنگ دچار است این خانه پُر از زندهگیِ فاجعهبار است “دربست” گشودیم دَرِ بستهی این بوم حالا اَتَنِ بوم و…
بنبستِ فاحش است، در انجام خون و خویش
بنبستِ فاحش است، در انجام خون و خویش باید گذشت از دلِ میدانِ گُرگ و میش در روزگارِ تیرهگرایی و تیرهگی پندارِ روشن است که…
دل نیست که زخمِ چاک چاکِ وطن است
دل نیست که زخمِ چاک چاکِ وطن است یک تِکَّه زغالِ توت و تاکِ وطن است بغض است نشسته جای وی، دل درگیر- با سنگ…
نگاهی به تِکههای یک مستند دادخواهی زنان
تِکه تِکه در تکهینخست به همراه خواهرش در جاده ایستاده و جمعی جلوترش در دومين سکانس دو پا روی یک سَکوست هی میدهد شعار ز…
برای هر سر و گردن شما یخن بودید
برای هر سر و گردن شما یخن بودید دهان و دستِ کرایی در این وطن بودید به لای و لوشِ تعصب چو کِرم لولیدید ز…
در بند مانده، در قفس افتاده زندهگی
در بند مانده، در قفس افتاده زندهگی از حال رفته، از نفس افتاده زندهگی نبضش ضعیف میزند و دَم نمیزند از شور و شوق؛ از…
هر روز انتحاری و هر روز انفجار
هر روز انتحاری و هر روز انفجار سرخورده ایم و خسته از اینگونه روزگار دیگر گپ از بهشت و جهنم گذشته است وقتی به دستِ…
به فال و فلسفه بحرانِ خانه حل نشود
به فال و فلسفه بحرانِ خانه حل نشود شگرد و شیوۀ دنیا اگر بَدَل نشود تمامِ کوششِ عالم عبث بود، مردُم! اگر به میل و…
دنیای شما ز خشم و خون لبریز است
دنیای شما ز خشم و خون لبریز است از جهل و جنایت و جنون لبریز است نفرین به شما و آن جهانبینیِ که از عقده…
هر صخره، دَژِ دلاورانِ وطن است
هر صخره، دَژِ دلاورانِ وطن است هر سنگ که سنگرِ دیارِ کهن است سربازِ فراز هندوکش تا پامیر چون “باز” پَیِ مهاِرِ زاغ و زغن…
بودای بامیان دلِ ما شکسته است
بودای بامیان دلِ ما شکسته است زردشتِ بلخِ بامیِ جان، خار و خسته است مانیِ مهر مائدهی رنگ رفتهییست مزدای عشق مزدکِ در خون نشسته…
در کوچه، زیرِ پُل، وسطِ جاده، جای کار
در کوچه، زیرِ پُل، وسطِ جاده، جای کار هرجا دلِ سیاهِ تو شاد است، بم گذار! “شمشادهای سرخِ خیابانی” ایم ما خو کرده با هوای…
همواره خواستند که تو شعلهور شوی
همواره خواستند که تو شعلهور شوی آتش شوی و دود شوی و هدر شوی پیوسته در تلاش و تکاپو فتاده اند تا همچنان برای جهان…
آشفته نباشد چه کند مردِ روانی؟!
آشفته نباشد چه کند مردِ روانی؟! دنیای بههمخورده پُراست از نگرانی وقتی که جهان جنگلِ خودشیفتهگان است در زیرِ “پُلِ سوخته” باید که بمانی درگیر…
پامیر دوباره شور و شر خواهد کرد
پامیر دوباره شور و شر خواهد کرد البرز، قیامِ تازه سر خواهد کرد هم پَرچمِ “تیربند و تّرکستان”، نیز “بابا” که قیامتِ دِگر خواهد کرد…
سربازِ نستوهِ وطن!
سربازِ نستوهِ وطن! جنگجوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن! از تو میخوانم سرود و از تو میگویم سخن ما به نیروی اهوراییِ تو بالیده ایم سالهایی…
همیشه رنگِ لباسِ تو آبیِ تیز است
همیشه رنگِ لباسِ تو آبیِ تیز است تَنِ تو از گُلِ ماهی و ماه لبریز است ستارهگان عطشآلودهآهوان و تو آب هوای برکۀ آغوشِ تو…
از شانهی اندرابها تا مرغاب
از شانهی اندرابها تا مرغاب آتش نفسانِ تازه گیرند شتاب بر هم بزنند خواب کرگسها را با شیوهی باشکوهِ شاهین و عقاب صادق عصیان
جنگجوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن!
جنگجوی قهرمان! سربازِ نستوهِ وطن! از تو میخوانم سرود و از تو میگویم سخن ما به نیروی اهوراییِ تو بالیده ایم سالهایی را که درگیر…
شوری که به زندهگیِ ما جان میداد
شوری که به زندهگیِ ما جان میداد حال و هیجانِ خوش فراوان میداد چیزی به جز از حلاوتِ عشق نبود حسی که همیشه فیض و…
یخبسته، منجمد شده، جاری نمیشود
یخبسته، منجمد شده، جاری نمیشود این فصلِ خوار و خاره، بهاری نمیشود نوروز طبق خواهش تقویم میرسد اما دریغ، ارجگزاری نمیشود تحریمِ سالِ هجریِ خورشیدی،…
یکطرف کفتارها یکسوی دیگر کرگسان
یکطرف کفتارها، یکسوی دیگر کرگسان میتپد در خونِ خود آهوی زخمی در میان بهرِ پرپر کردن و سلاخیاش صف بسته اند لاشخوارانِ سیهاندیش با چنگ…
چراغِ رابطهها را دوباره روشن کن
چراغِ رابطهها را دوباره روشن کن عنایتی به من و تیرهگیِ این تن کن ببین چقدر پراکنده و پریشانم بیا و چارهی آشفتهحالیِ من کن…
عشق بُنبست ندارد که تو باشی راهی
عشق بُنبست ندارد که تو باشی راهی شادم از لطف تو ای یار! در این همراهی بند بندِ نفسم بسته به دست و دل توست…
یکسال دِگر گذشت از دربهدری
یکسال دِگر گذشت از دربهدری با درد و دریغ و حسرت و خونجگری ماندیم میانِ یاُس و امید هنوز از زندهگیای که شد به تلخیسپری…
اول آواره، سپس در همهجا آواری
اول آواره، سپس در همهجا آواری در جهانی که جهنم شده از دشواری گَرد گُمگشتهی گیتیِ گرفتارِ گَزَند ذره ای، زهرِ فراق است به خونات…
تا اهرمنان در آن حوالی باشند
تا اهرمنان در آن حوالی باشند دنبال شکنجهی اهالی باشند از رنج رها نمیشود مردم، تا در چنگِ امارتِ خیالی باشند صادق عصیان
فرض کن پنجره ام، رُخ به رُخ ات وا شده ام
فرض کن پنجره ام، رُخ به رُخ ات “وا” شده ام یا دَرِ خانهی عشقم که تماشا شده ام فرض کن ساعت و آیینه و…
یکسو غمِ نان و یکطرف ترس از جان
یکسو غمِ نان و یکطرف ترس از جان از جانب هم هزار و یک دردِ نهان خورشیدزمین مانده در تیره دلی خلقی که فتاده اند…
ای دشمن جانی و جنایت پیشه!
ای دشمن جانی و جنایت پیشه! ای جهلِ مُسَلَّم و سیه اندیشه آمیزشِ نور و تیرهگی ممکن نیست فرق است میان تو و ما از…
تو باغ شوی و برگ و بارت باشم
تو باغ شوی و برگ و بارت باشم تو دشت شوی و لالهزارت باشم ای بلخِ ستوده! باردِه برگردم مستِ تو؛ مجاورِ”مزار”ت باشم صادق عصیان
کاش هر جای جهان دَور و کنارم باشی
کاش هر جای جهان دَور و کنارم باشی حس و حالم بدهی، شور و شرارم باشی گِردِ خود گَردِشِ همواره ندارد سودی چرخِ پیوسته همان…
هر مرتبه ما دُچارِ مشکل بودیم
هر مرتبه ما دُچارِ مشکل بودیم هر بار گواهِ دورِ باطل بودیم راندیم در آبهای سطحی، آخر کشتیِ فرونشسته در گِل بودیم صادق عصیان
این روزهای تلخ مجالم نمیدهند
این روزهای تلخ مجالم نمیدهند تا طوطیِ غزل بِچَرَد از لبِ تو قند شیرین شود دهانِ سمآلودِ واژهها در وصفِ چشمهای عسلگونت ارجمند! شعری که…
چقدر عاشقت آرام و بی نفس باشد؟!
چقدر عاشقت آرام و بی نفس باشد؟! پرندهوار گرفتارِ این قفس باشد چقدر خواهشِ پروازِ بال در بالات خیالبافیِ این بومِ بلهوس باشد دُچارِ وِز…
شوری که به زندهگیِ ما جان میداد
شوری که به زندهگیِ ما جان میداد حال و هیجانِ خوش فراوان میداد چیزی به جز از حلاوتِ عشق نبود حسی که همیشه فیض و…
با آنکه خسته ای و صدایت گرفته است
با آنکه خسته ای و صدایت گرفته است انکار میکنی که هوایت گرفته است لبخند میزند؛ هیجانیست؛ می رسد با شاخهی گلی که برایت گرفته…
چهسان این لحظههای سرد را باید تحمّل کرد؟
چهسان این لحظههای سرد را باید تحمّل کرد؟ نمیدانم چهقدر این درد را باید تحمّل کرد؟ رسیدن تا حضورِ روشنِ خورشید آسان نیست که زخم…
سرزمینت به چنگِ انگلها، در سَرَت هم تُمورِ
سرزمینت به چنگِ انگلها، در سَرَت هم تُمورِ بدخیم است روزگارت پُر از پریشانی، زندگیات لبالب از بیم است چار فصلِ سیاهِ در چرخش، هفته…
ای مردهگان سفسطهخوان! بوی گند تان
ای مردهگان سفسطهخوان! بوی گند تان تسخیر کرده زندهگیِ آزمند تان غیر از دروغ، کار و کمالی نداشتید هی تُف به هرچه یاوه و چیغ…
حَوّای من! بهشتِ حضورت پُر از انار
حَوّای من! بهشتِ حضورت پُر از انار ما آدمیم، میوهی ممنوعه را بیار بگشا تمامِ پنجرهها را به سمتِ عشق باید رها شویم از این…
ما زنده ز لطفِ این و آنیم هنوز
ما زنده ز لطفِ این و آنیم هنوز مدیونِ سخاوتِ جهانیم هنوز بیهوده سخن ز خودکفایی نزنید محتاجِ یکی دو قرص نانیم هنوز صادق عصیان
با دیودلان نمیشود سازش کرد
با دیودلان نمیشود سازش کرد این ددمنشان زن ستیز و نامرد نی اهل مروت اند و نی مدارا دارند پس راه دگر نمانده جز رزم…
خواهم، دوباره ماه شوی، مشتری شوی
خواهم، دوباره ماه شوی، مشتری شوی سرو و ستاره، یا- چه بدانم – پری شوی تشبیه و استعاره و… هی جان دهی به شعر نام…
ناجوی ستبرِ جنگلِ توفان بود
ناجوی ستبرِ جنگلِ توفان بود دریای پُر از صلابت و طغیان بود دروازهی آفتابیِ عرفان بود حماسهی عاشقانهی انسان بود امشب چِقَدَر هوای من روحانیست…