شگوفه باختری
نشد بيايي و با من دو باره سر بكنى
نشد بيايي و با من دو باره سر بكنى شبى به پاى خود از لحظه ها گذر بكنى نشد که بوسه بريزى درونِ جام لبم…
من جام ترک خورده که از سم پُر است
من جام ترک خورده که از سم پُر است آن سینه ِ سر بسته که با غم پُر است آهی بکش و بّیا و در…
كابلِ من! ز دامنت دورم
كابلِ من! ز دامنت دورم من دراین دور دست در گورم بى تو هر لحظه بى تو بودن ها مى زند نيش مثل زنبورم هم…
شاید تویی که در دل ما جا گرفته ای
شاید تویی که در دل ما جا گرفته ای اینسان که اختیار دل از ما گرفته ای من موج سرکشم که گریزانم از خودم توساحلی…
دل شکستن به جای شیشه چه سود
دل شکستن به جای شیشه چه سود دست دادن به دست تیشه چه سود گر تو خاموش ساختی دف وچنگ ناله ی نی میان بیشه…
حرف وطن بدان که با شعر ندا نمی شود
حرف وطن بدان که با شعر ندا نمی شود با غزل من و شما درد، دوا نمی شود گریه ز چشم این وطن جای دگر…
تمامِ زندگی ام شد تباه, یادم هست
تمامِ زندگی ام شد تباه, یادم هست ستاره در نگهم شد سیاه یادم هست عجیب نیست مرا داده ای به هیچ شبی زمانِ بردنِ من…
برخیز و بیا
برخیز و بیا چشمانم را در آغوشت گیر تنم بی نگاه تو سرد است بگذار زندگی را حتی یکبار گرم حس و لمس کنم شگوفه…
این دل دربند شاعرمیکندآخر مرا
این دل دربند شاعرمیکندآخر مرا یادآن لبخند شاعرمی کند آخر مرا می روم در کافه ای با یادِ شیرین صحبتی قهوه ای بی قند شاعر…
از میان خاطراتم باز می چینم تو را
از میان خاطراتم باز می چینم تو را در صدای خسته ی آواز می چینم تورا مثل دریا در تلاطم های خود پیچیده ام موجم…
يك نفر كنار جاده
يك نفر كنار جاده شبيه تاریخ عبور آدم ها را به تماشا ايستاده چشمانش دست ها را لمس مى كند و خون هاى ريخته بر…
نترس
نترس بهار نسیم عشق دارد تنها قامت های خمیده از آن می شکنند تو راست بمان پاییز را زمستان کفن می كند تا باز آب…
من با خود
من با خود آفتاب آورده ام تا ترا از تاریکی شب به صبح امید برسانم آنگاه دروازه های شب را ببندم که ترا به آن…
كابل من! ز دامنت دورم
كابل من! ز دامنت دورم گويى در دور دست در گورم بى تو هر لحظه بى تو بودن ها مى زند نيش مثل زنبورم هم…
شاعرم با حرفِ خود گویی که گوهر سفته ام
شاعرم با حرفِ خود گویی که گوهر سفته ام واژه های بی قرارم در غزل آشفته ام با صدای موج دریا چشم هایم آشناست ساحلم…
در هیچ جا شبیه تو زیبا کسی نبود
در هیچ جا شبیه تو زیبا کسی نبود آواره تر به عشق تو جز ما کسی نبود من مست مست می شوم از بوسه های…
چون برگ های زرد فراموش می شویم
چون برگ های زرد فراموش می شویم در زیر خاک و گرد فراموش می شوم پیچیده در خیال نسیمی بهار عشق در یک خزان سرد…
پیچیده در دهن نفسِ سرد یک گناه
پیچیده در دهن نفسِ سرد یک گناه در من نشسته لذّتِی ازدرد یک گناه می سازدم نگاهِ که تا عمق چشم من سوزانده است جانِ…
براى تو در اين شب ها دلم تنگ است
براى تو در اين شب ها دلم تنگ است در اين شب ها تک و تنها دلم تنگ است هواى چشم من ابرى و بارانى…
با یک دنیا ساز و سرود
با یک دنیا ساز و سرود به شوقِ روی تو چشمم در آب می رقصد میان سینه دل از اضطراب می رقصد چو می رسد…
از گریه های هر شب خلوت سخن بگو
از گریه های هر شب خلوت سخن بگو از لحظه ی شکستن و حسرت سخن بگو با هر صدا ز حنجره ی دار ها بخوان…
هی زن تو به بازار نیا باز گناه است
هی زن تو به بازار نیا باز گناه است لبخندِ لب و عطر و نما باز گناه است باید که تو در گوشه یی از…
می شویم از هجر هم افسانه روزی بعد از این
می شویم از هجر هم افسانه روزی بعد از این توبه تا کردیم از پیمانه روزی بعد از این می کشاند آتش حسرت دوباره شمع…
من از وقتی که در یک آسمان سرد محبوسم
من از وقتی که در یک آسمان سرد محبوسم ز هر چیزی که دارم دور و با یک درد محبوسم من آن برگم که خشکیده…
غزلِ ازگذشته ها
غزلِ ازگذشته ها بی تو بودن عاقبت گفتی که عادت می شود رفته رفته دوری ات مثل قیامت می شود بس که می گیرم سراغش…
سرودِ عشق هم با زندگی بیگانه خواهد ماند
سرودِ عشق هم با زندگی بیگانه خواهد ماند به لب ها نام آزادی فقط افسانه خواهد ماند به شوره زار چشمانم پس از طوفانِ ناکامی…
در شبم آرام تر ازخواب می آیی هنوز
در شبم آرام تر ازخواب می آیی هنوز در میان چشم هایم مثل رویایی هنوز باز هم با هر صدایی انتظارت می کشم خلوت آشفته…
چون سینه یی که دل ز برش دور گشته است
چون سینه یی که دل ز برش دور گشته است یامثل زخم کهنه که نا سور گشته است آخر شکست هر در و دیوار ِ…
پس از شکستنِ من از تو، آه جا مانده
پس از شکستنِ من از تو، آه جا مانده هنوز در دل آیینه_ ماه_ جا مانده چنان شکسته ام و ریز ریز پاشیدم تو گویی…
بگذار
بگذار در شعر هایم زنده گی کنم درست همان جایکه با تو قدم می زنم می خندم و خاموشانه ترا به آغوش می گیرم شگوفه…
ای کاش لحظه ها همه با تو به سر شود
ای کاش لحظه ها همه با تو به سر شود غم های دوریت دگر از دل به در شود حیف است بعد از این همه…
از بس که در دلم غم ابنای عالم است
از بس که در دلم غم ابنای عالم است دریا به حجم گریهٔ بسیار من کم است شفیقه دیباج یارقین ابر های نگاه تو که…
یک شهر خفته در دلِ ما در گرسنگی
یک شهر خفته در دلِ ما در گرسنگی وقتی که خواب نیست مرا در گرسنگی ژولیده آسمان وهوا پُر ز گریه است شاید به خواب…
میهن!خدا کند که بمیرم به جای تو
میهن!خدا کند که بمیرم به جای تو دشمن اگر زده است به تیرم به جای تو من بار رنج این همه تاریخ می کشم عمریست…
من از بسته ترین
من از بسته ترین پنجرهٔ امید با خورشیدِ که از نگاهٔ تو طلوع می کند گل می کنم و بهار را هدیه می دهم شگوفه…
عمریست بی تو خسته و سردند لحظه ها
عمریست بی تو خسته و سردند لحظه ها با هر نفس به سینه چو دردند لحظه ها گویی که خواب ها همه یکباره رفته اند…
سرد است گرم کن دل یخ بسته ی مرا
سرد است گرم کن دل یخ بسته ی مرا با شعر با ترانه تنِ خسته ی مرا آهسته لمس کن تو مرا با نگاهِ عشق…
در خلوت آغوش تو این خواب قشنگ است
در خلوت آغوش تو این خواب قشنگ است در جان و دل این لحظه ی نایاب قشنگ است چون خواب وصالت که در این دیده…
چه شده است آشیان غمزده را شاه ماران کمین نشسته در آن
چه شده است آشیان غمزده را شاه ماران کمین نشسته در آن باد و طوفان رها نمی کندش,سر نوشتی چنین نشسته در آن باز خورشید…
بیا
بیا به روز های اول برگردیم ترا عاشقانه بسرایم کتاب اشعارم هنوز نا تمام است شگوفه باختری
بر من هجوم برده از اندوه یک سپاه
بر من هجوم برده از اندوه یک سپاه آیینه می کشد به نگاهم خطِ گناه هرثانیه به وسعت یک سال می شود با هر نفس…
ای روزگارِخوش, تو بیا با بهانه ای
ای روزگارِخوش, تو بیا با بهانه ای این عمر رفت از کفِ ما با بهانه ای بیچاره گشته ایم که رفتیّ و آفتاب روشن نکرد…
از این قسمت شعر
از این قسمت شعر پیش نمی روم در همین سطر برایم بگو “دوستت دارم” راحت باش جز من و تو کسی این شعر را نمی…
یادم برای تو به خداوند گم شده
یادم برای تو به خداوند گم شده در شعله ها چو دانه ی اسپند گم شده دیریست شادی از لب این عمر رفته است در…
می سوزم به شعله ی خویش
می سوزم به شعله ی خویش که آتش اش از هیزم های خشکیده ی سر زمین تو افروخته شد دستان زمان دانه های نور گریخته…
من از این لحظه ها دلگیرم ای دوست
من از این لحظه ها دلگیرم ای دوست به ذهنِ هر قفس زنجیرم ای دوست پس از تو برگ برگ از خود بریزم خزانِ سرد…
فریاد من شکسته و گفتار من کم است
فریاد من شکسته و گفتار من کم است حتا غزل به خامه ی خونبار من کم است از بسکه زخم خورده ام از دست ناکسان…
سرزمین خسته ام با تیشه عادت کرده است
سرزمین خسته ام با تیشه عادت کرده است با شکستن سالها این شیشه عادت کرده است باغ های کوکنار از درد زردش می کند هر…
در جانِ من تلاطم دریاست باسکوت
در جانِ من تلاطم دریاست باسکوت هرموج می کشاندم از اوج تاسکوت ما چون دو راه رد شده ایم از کنار هم فریاد برده است…
چو برگ های فتاده به دست هر بادم
چو برگ های فتاده به دست هر بادم که هر قدر ببرد باز هم من آزادم من و درخت کنار همیم و دلگیریم بهارمن تویی…