شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل حریر ما به دل دارد هوای برشکالی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل هرکسی شایستهٔ خواب عدم
نیست بیدل هرکسی شایستهٔ خواب عدم از تو تا افسانهای باقیست بیداری هنوز حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل تو همگرگوش داری نالهای خواهیشنید اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهیست
هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهیست هر رگ تاکی به چشمش رشتهٔگوهر بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل
هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل شعله از شرم نشیند پس زانوی چراغ حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همت درین بیابان سرمنزل قرین است
همت درین بیابان سرمنزل قرین است بیدل تو در طلب باش گو راه سر نگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هنگام شیب بیدلکفر است شعلهخویی
هنگام شیب بیدلکفر است شعلهخویی محرابکبر نتوانکردن قد دوتا را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد
هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد کوه میگردد همه گر سایه بر سر میکنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلیست
یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلیست باز پیوستن ندارد آنچه از ما باز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک گام اگر ز وهم تعلق گذشتهای
یک گام اگر ز وهم تعلق گذشتهای بیدل درازکن به بساط فراغ پا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل ساخت آخر بوی این گل با دماغ خویشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مرگ را در طینت آسوده طبعان راه نیست
مرگ را در طینت آسوده طبعان راه نیست آتش یاقوت بیدل ایمن از خاکستر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
معنی آرام بیدل میتوان معلومکرد
معنی آرام بیدل میتوان معلومکرد گر به رنگ موج بر قلب تپیدنها زنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگیر خرده بهمضمون خون چکیدهٔ بیدل
مگیر خرده بهمضمون خون چکیدهٔ بیدل ستم فشار مکن زخم تازه بستهٔ ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد تویی و قطع منزلها من ویک لغزش پایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس
موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس کم شدن از وهم هستی جزء را کل میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناله را روزی که اوج اعتبار نشئه بود
ناله را روزی که اوج اعتبار نشئه بود چونجرس بیدل بهجای باده دل در جام داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارم نشئهٔ دیگر به هر سرگشتگی بیدل
ندارم نشئهٔ دیگر به هر سرگشتگی بیدل چوگردابم درینمحفل خطساغر همین باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نرسیدم به هیچ جا بیدل
نرسیدم به هیچ جا بیدل تا کجا امتیاز میرسدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نفس به صد یاس میگدازم دگر ز حالم مپرس بیدل
نفس به صد یاس میگدازم دگر ز حالم مپرس بیدل چو شمع رحم است بر اسیریکه مرگش از سوختن برآرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل نشانده است جنون در دل سویدایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نهالگلشن قدر سخنوری بیدل
نهالگلشن قدر سخنوری بیدل به قدر معنی برجسته گردنافرازست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیافتم چمن عافیت چو دامن عزلت
نیافتم چمن عافیت چو دامن عزلت به پای خفتهٔ بیدل ز باغ و راغ گذشتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست جز رقص سپند آیینهدار وجد خلق
نیست جز رقص سپند آیینهدار وجد خلق لیک بیدلکیست تا فهمدکهدنیا آتش است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیستی بیدل به داد خود نمایی میرسد
نیستی بیدل به داد خود نمایی میرسد عاقبت خود را به رنگ رفته پنهان کرد شمع حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر که را دیدم توانایی به خاک افکنده بود
هر که را دیدم توانایی به خاک افکنده بود بیدل اینجا نیست غیر از مرکب طاقت حرون حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست
هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست چشم به هر چه وا کند بیدل ماست مستحق حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همچو آتش سر مکش بیدلکه در تدبیر امن
همچو آتش سر مکش بیدلکه در تدبیر امن خاک بنیاد ترا دارد به پا افتادگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ہنیاد تو تا چند شود سدّ ره عمر
ہنیاد تو تا چند شود سدّ ره عمر بیدل کف خاکی ره سیلاب نگیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس بیدل حریف طرف دامانش نشد
هیچکس بیدل حریف طرف دامانش نشد شرم آن پای حنایی عالمی را دست بست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل
یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل گرعرق رخت به سیلت ندهد جای حیاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد
یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد غیر مجنون نیستکس در خیمهٔ لیلای ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
محرم فنا بیدل زیر بارکسوت نیست
محرم فنا بیدل زیر بارکسوت نیست شعلهجامهای دارد از برهنه دوشیها حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان
مرگ اهل سوز باشد حرف سرد ناصحان شمع را تیغ است بیدل جنبش دامان صبح حضرت ابوالمعانی بیدل رح
معنی آشفتگی بیدل ز زلف یارپرس
معنی آشفتگی بیدل ز زلف یارپرس نسخهٔ فکر پریشان جمع در طبع رساست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگر سعی ندامت هم دلی انشاکند بیدل
مگر سعی ندامت هم دلی انشاکند بیدل نفس دستی به صد امید برگ تاک میمالد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من نه زان گمشدگانم بیدل
من نه زان گمشدگانم بیدل که رسد باد به گرد اثرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
میبرد خواب بهار نازم از یاد خطش
میبرد خواب بهار نازم از یاد خطش بیفسونی نیست بیدل سایهٔ دیوار گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناله را روزیکه اوج اعتبار نشئه بود
ناله را روزیکه اوج اعتبار نشئه بود چونجرس، بیدل بهجایباده، دلدرجامداشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نتوان به چشم داد سراغ نمود من
نتوان به چشم داد سراغ نمود من بیدل به یمن ضعف چو معنی خیالیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندامت برد از آیینهام زنگ هوس بیدل
ندامت برد از آیینهام زنگ هوس بیدل به سودنهای دست این صفحه را پاک از رقم کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نشانها نیست غیراز نام آن هم تا بی بیدل
نشانها نیست غیراز نام آن هم تا بی بیدل جهانی دیدهای، بشمار نقش بال عنقا را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نفس تا میکشم چون غنچه ازخود رفتهامبیدل
نفس تا میکشم چون غنچه ازخود رفتهامبیدل ز غفلت در بغل مینای من سنگ ستم دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نگردد گوشهگیری دام راه وحشتم بیدل
نگردد گوشهگیری دام راه وحشتم بیدل اشارت مشربم درکنج ابرو بال و پر دارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل
نهفته است قضا سرنوشت معنی بیدل رقمکجاست مگر خطکشی جریدهٔ ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست به جولان شوق عرصهٔ آفاق تنگ
نیست به جولان شوق عرصهٔ آفاق تنگ بیدل اگر نیستید از چه فسردن برید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل وحشتم جز پاس ناموس جنون
نیست بیدل وحشتم جز پاس ناموس جنون کسوت عریانتنیها دامن از من چیده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیستی شیخکه نفرت رسد از رندانت
نیستی شیخکه نفرت رسد از رندانت تو خمار از چهکشی بیدل اگر مستم من حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر نفس بیدل بتابی دیگرم خون میکند
هر نفس بیدل بتابی دیگرم خون میکند رشتهٔ آهی که از زلف بتان دزدیدهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح