شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
ندارد بزم پیری نشئهای از زندگی بیدل
ندارد بزم پیری نشئهای از زندگی بیدل چو قامت حلقهگردد ساغر دور فنا باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندانم کجا رفتم از خوبش بیدل
ندانم کجا رفتم از خوبش بیدل به یاد خرامی خرامیده بودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نشئهٔ آسودگی در ساغر یأس است و بس
نشئهٔ آسودگی در ساغر یأس است و بس راحت جاوید دارد هرکه بیدل میشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نقش پرتو برنمیدارد جبین آفتاب
نقش پرتو برنمیدارد جبین آفتاب غیر هم اوبود لیک ازنام بیدل ننگ داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نه مخموری نه مستی چیست بیدل
نه مخموری نه مستی چیست بیدل دماغت از چه عالم آفریدند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نوی بیدل از ساز امکان نرفت
نوی بیدل از ساز امکان نرفت نشد کهنه تجدید ایجادها حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل ذرهای کز من تپش سرمایه نیست
نیست بیدل ذرهای کز من تپش سرمایه نیست چون هوای نیستی در طبع امکان ساریام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیستم بیدل چو تخم از خاکساری ناامید
نیستم بیدل چو تخم از خاکساری ناامید آخر این افتادگیهایم عصا خواهد شدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر طرف چون اشک بیدل میدویم
هر طرف چون اشک بیدل میدویم تا کجا بیلغزش افتدگام ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجا رفتیم سیر خلوت دل داشتیم
هرکجا رفتیم سیر خلوت دل داشتیم بیدلآغوش فلک هم روزنی زین خانه بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همچو اهل قبر بیدل بینفس باشی خوش است
همچو اهل قبر بیدل بینفس باشی خوش است تا نبندد رشتهات بر سازگردون احتیاج حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همه لطفی و از حال من بیدل نهای غافل
همه لطفی و از حال من بیدل نهای غافل نظر پوشیده سوی خاکساران دیدنت نازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس در عالم اقبال فارغبال نیست
هیچکس در عالم اقبال فارغبال نیست رخش نتوان تاختن بیدل به پشت بامها حضرت ابوالمعانی بیدل رح
وفا سر رشتهای دارد که هرگز نگسلد بیدل
وفا سر رشتهای دارد که هرگز نگسلد بیدل نمیافتد زگردن گر فتاد از دست زنارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک قلم بیدل غبار وحشت نظارهایم
یک قلم بیدل غبار وحشت نظارهایم عشق نتوانست ما را بیتحیر رام کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مجوتمکین عالی فطرت از دون همتان بیدل
مجوتمکین عالی فطرت از دون همتان بیدل ثبات رنگ انجم نیستگلهای زمینی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل
مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل سحر مشکل که به کیفیت اعجاز رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مشق معنیام بیدل بر طبایع آسان نیست
مشق معنیام بیدل بر طبایع آسان نیست سر فرو نمیآرد فکر من به هر زانو حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگر ز چشمش غلط نگاهی فتاد بر حال زار بیدل
مگر ز چشمش غلط نگاهی فتاد بر حال زار بیدل وگرنه آن برق بینیازی پی گیاه که میخرامد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل از طرق ادب نگزیدهام ره دامنی
من بیدل از طرق ادب نگزیدهام ره دامنی که ز لغزش آبلهزا شود قدم یقین به گمان کج حضرت ابوالمعانی بیدل رح
منگمکرده بضاعت به چه نازم بیدل
منگمکرده بضاعت به چه نازم بیدل دلکی بود ازبن پیش در آن گیسو ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناتوانی بیدل از تشویش قدرت فارغ است
ناتوانی بیدل از تشویش قدرت فارغ است عقده در بیناخنیها بیشتر واکردهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نامداریها گرفتاریست در دام بلا
نامداریها گرفتاریست در دام بلا بیدل انگشت شهان را طوقگردن خاتم است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارد کاوش دل صرفهٔ امن کسی بیدل
ندارد کاوش دل صرفهٔ امن کسی بیدل در این ناسور توفانهای خون خفتهست مخراشش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندانم گلفروش باغ نیرنگ کیام بیدل
ندانم گلفروش باغ نیرنگ کیام بیدل هزار آیینه دارد در پر طاووس تمثالم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نظر باز چراغان تأمل نیستی بیدل
نظر باز چراغان تأمل نیستی بیدل شرار سنگ هم در بیضه پروردهست طاووسی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نقش خمیازهٔ واژون حبابم بیدل
نقش خمیازهٔ واژون حبابم بیدل آه ازین ساغر عبرت که بنایم کردند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نه به عزت آنهمه مایلم نه به جاه و رتبه مقابلم
نه به عزت آنهمه مایلم نه به جاه و رتبه مقابلم صدف قناعت بیدلم ز دل شکستهگهر بهکف حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نی مطلبی بود، نی مدعایی
نی مطلبی بود، نی مدعایی ما را به هر رنگکردند بیدل حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل را به غیر از خاک راه بیکسی
نیست بیدل را به غیر از خاک راه بیکسی آنکه گاهی ازکرم دستی گذارد بر سرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیستم بیدل هوس پروانهٔ این انجمن
نیستم بیدل هوس پروانهٔ این انجمن چشم عبرت بر نگاه واپسین مالیدهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر کجا بیدل از این باغ نهالست بلند
هر کجا بیدل از این باغ نهالست بلند در هوای قد او ناله کشیدهست قدی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجا سرکردهام بیدل دعای دولتش
هرکجا سرکردهام بیدل دعای دولتش جوشآمین از زمین تا آسمان پیچیده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هم ز وضع اشک خود بیدل غبار خویشگیر
هم ز وضع اشک خود بیدل غبار خویشگیر کزگریبان تا برون آوردهای سر سجدهای حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همیشه تشنه لب خون ما بود بیدل
همیشه تشنه لب خون ما بود بیدل چوشیشه هرکه به دست آورد دل ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس بر در نزد بیدل ز زندانگاه چرخ
هیچکس بر در نزد بیدل ز زندانگاه چرخ عجز ما این خانهٔ دلگیر روشن میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یاد ما حسن تو را آینهٔ استغناست
یاد ما حسن تو را آینهٔ استغناست نالهٔ بلبل بیدل علمشانگل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک قلم عرصهٔ تسلیم فناییم چو صبح
یک قلم عرصهٔ تسلیم فناییم چو صبح بیدل از ما به نفس نیز توان گرد انگیخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مجو از طفلخویان، فطرت آزادگان بیدل
مجو از طفلخویان، فطرت آزادگان بیدل به پرواز نگهکی سرسا اشک از دویدنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح
محال بود بر اسباب پا زدن بیدل
محال بود بر اسباب پا زدن بیدل به پشت دست نزد ناخن از حیا انگشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مخواه غیر توهم ز اغنیا بیدل
مخواه غیر توهم ز اغنیا بیدل که ابر مزرع این قوم بنگ میبارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مصرع آهی که گردد از شکست دل بلند
مصرع آهی که گردد از شکست دل بلند گر فتد موزون به گوش بیدل شیدا زنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگر ز زلف تو دارد طریق بست وگشاد
مگر ز زلف تو دارد طریق بست وگشاد گه بیدل اینهمه مضمون دلگشا بستهست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل اینقدر از جنون به خیال هرزه تنیدهام
من بیدل اینقدر از جنون به خیال هرزه تنیدهام رقم جریدهٔ مدعا غلط است اگر نکنم غلط حضرت ابوالمعانی بیدل رح
منه بر نقش پایش جبهه بیدل
منه بر نقش پایش جبهه بیدل بر این آیینه عکس سجده زنگ است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناخن تدبیر پیدا کرد وهم
ناخن تدبیر پیدا کرد وهم بیدل اکنون عقدهٔ مشکل شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نامداریها گرفتاریست در دام بلا
نامداریها گرفتاریست در دام بلا بیدل انگشت شهان را طوق گردن خاتمست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل
ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندوی چو بیدل بیخبر دم پیری از پی کر و فر
ندوی چو بیدل بیخبر دم پیری از پی کر و فر که تهیست قافلهٔ سحر ز متاع رنگ و درای گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نغمه همه درنشئه پیمایی قیامت میکند
نغمه همه درنشئه پیمایی قیامت میکند موج می تار است بیدلکاسهٔ طنبور را حضرت ابوالمعانی بیدل رح