شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل چمن هم از رگ گل، چین کلفت بر جبین دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند از نفس آیینه‌ها را نیست در دل جزگره حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست چو ناله هیچ ندارد ز بس‌گداخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن بایدت مژگان به حیرت مشتمل برداشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل تا جهان را پر طاووس نگین می‌کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست گوهر غلتان ما را داد سر در آب‌، آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست آه ازآن روزی‌که آنجا هم نباشد بار ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع هرچه این بستند نقش و هر قدر آن ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل چو رنگ آتش ما ندارد ترانه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست همچو ابرو گوشهٔ چشمی‌ست بر حال منش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس خنده‌ای دارم که تا گل کردمی باید گریست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند تنگ شد بیدل به جنگ لشکر تصویر صلح حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان به خاکستر نفس می دزدد از اندیشه ی خویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند ز خاک یکدو ورق سایه برترش‌گیرید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل مبادا همچو طوطی بر پر و بالت شکر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد اینقدر چاک گریبان زکه آموخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان بیدل‌از هرحلقه ‌در خمیازه ‌حسرت چراست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهری در قلزم اسرار می‌بستند نقش

گوهری در قلزم اسرار می‌بستند نقش نقطه‌ای سر زد ز کلک بیدل اکنون ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید

ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید اشک‌مابیدل به‌هیچ‌افسانه‌نشکست‌و نریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مپرس از ساز جسم و الفت تار نفس بیدل

مپرس از ساز جسم و الفت تار نفس بیدل جنون داردکف خاکی‌که من دارم به زنجیرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حیرت محضیم بیدل هر کجا افتاده‌ایم

حیرت محضیم بیدل هر کجا افتاده‌ایم سرگرانیهای ما آیینه بالین بوده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از خط لعل‌ که امشب سرمه خواهد یافتن

از خط لعل‌ که امشب سرمه خواهد یافتن می پرد بیدل به بال موج چشم ساغرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از قد خم ‌گشته بیدل بر زمین پیچیده‌ایم

از قد خم ‌گشته بیدل بر زمین پیچیده‌ایم خاکساری خاتم ما را نگین گردیده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آزاد ظالم از اثر دستگاه اوست

آزاد ظالم از اثر دستگاه اوست بیدل به خون نشستن خنجرزدسته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آسوده‌ایم درکف خاکستر امید

آسوده‌ایم درکف خاکستر امید بیدل‌کراست بستر سنجاب در نظر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر انتظار باشد سبب حضور بیدل

اگر انتظار باشد سبب حضور بیدل همه‌ گر زمان وصل ‌است به درنگ می‌فرستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر ز دردسر هستی آگهی بیدل

اگر ز دردسر هستی آگهی بیدل نفس چو خامهٔ تصویر زینهار مکش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

امشب عیار حسرت بیدل‌ گرفته‌ایم

امشب عیار حسرت بیدل‌ گرفته‌ایم هر اشک بوته‌ای زگداز نگاه اوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این پشت و پهلویی که بمالید بر زمین

این پشت و پهلویی که بمالید بر زمین دلاک امتحانی رفع ‌کسل کنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با دل مأیوس عهدی بسته‌ایم و چاره نیست

با دل مأیوس عهدی بسته‌ایم و چاره نیست کس چه سازد نیست بیدل جای دیگر سوختن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

باز اندیشهٔ انشای که داری بیدل

باز اندیشهٔ انشای که داری بیدل که خط ازکلک تو چون ناله زمنقار دمید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آخر از این محیط خیالت‌ گذشتن است

آخر از این محیط خیالت‌ گذشتن است بیدل چرا چو موج‌ گهر پل نمی‌شوی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر دامن پاک تو غبارم من بیدل

بر دامن پاک تو غبارم من بیدل مگذار که دیگر به سر خویش نشینم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان

برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان نعل درآتش ز جوش رنگ می‌گردد بهار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه بیدل سازناموس محبت نازک است

بسکه بیدل سازناموس محبت نازک است شیشهٔ اشکی‌که رنگش بشکنی بی‌کوس نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به احوال من بیدل ‌کسی دیگر چه پردازد

به احوال من بیدل ‌کسی دیگر چه پردازد ز بس بیحاصلم از خاطر خود هم فراموشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به پاس راز محبت ‌گداخت طاقت بیدل

به پاس راز محبت ‌گداخت طاقت بیدل که تا سر مژه جنبد جگر به دامنش افتد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جهد مسند عزت نمی‌شود حاصل‌

به جهد مسند عزت نمی‌شود حاصل‌ نمی‌توان به فلک بیدل از دویدن رفت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به حرف و صوت این محمل ندارم نسبتی بیدل

به حرف و صوت این محمل ندارم نسبتی بیدل خموشی‌کرده‌ام روشن چراغ‌ کنج ادراکم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به خود ستایی بیهوده شرم دار ز همت

به خود ستایی بیهوده شرم دار ز همت که لاف دل زنی و بیدل از میانه برآیی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ذوق وحشت آن قوم سوختم بیدل

به ذوق وحشت آن قوم سوختم بیدل که ناله‌وار چو برخاستند، ننشستند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به سحرپوچ ز اعجاز دم زدن بیدل

به سحرپوچ ز اعجاز دم زدن بیدل در این حیاکده گوساله‌بانی هوس است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به عالم دگر افتادگرد وحشت بیدل

به عالم دگر افتادگرد وحشت بیدل نساخت مشرب مجنون ما زننگ به صحرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر

به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به نور طلعت او چشم بیدلان روشن

به نور طلعت او چشم بیدلان روشن که را توهّم مهر کسی و ماه‌ کسی است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هستی من وما ضروریست بید‌ل

به هستی من وما ضروریست بید‌ل نفس نیست جز مایهٔ خود ستایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وهم عافیت چون غنچه محروم ازگلم بیدل

به وهم عافیت چون غنچه محروم ازگلم بیدل شکستی کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌چشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی

به‌چشم خونفشان بیدل توآن بحرگوهرخیزی که لاف آبرو پیشت‌گدازد ابر نیسان را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بوی یأًس از چمن جلوهٔ امکان پیداست

بوی یأًس از چمن جلوهٔ امکان پیداست دگر ای بیدل غافل چه امید است اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب