چو لاله از دل افسرده تا به‌کی بیدل

چو لاله از دل افسرده تا به‌کی بیدل چراغ کشته توان داشت در ته دامن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون خط پرگار بیدل منزل ما جاده است

چون خط پرگار بیدل منزل ما جاده است جستجوهای هوس آغازکرد انجام را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چیده‌ام از خویش بر غفلت بساط آگهی

چیده‌ام از خویش بر غفلت بساط آگهی این حباب آیینهٔ دل دارد اما بیدل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل

حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل تو طبع نازکی داری و این ‌گلشن هوا دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل جز اینقدر که لگد افکنند و دندان گیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دلت از گریه نشد نرم گدازی

بیدل دلت از گریه نشد نرم گدازی خواب تو گران است به رخ آب دگر زن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خجلت شمر فرصت پرواز شراریم

خجلت شمر فرصت پرواز شراریم بیدل به چه امید توان ‌کرد توکّل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خموشی در فضای دل صفا می‌پرورد بیدل

خموشی در فضای دل صفا می‌پرورد بیدل غباری داشت گفت‌وگو نفس در خویش دزدیدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی

داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی با دو جهان شد طرف‌ بیدل تنهای من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در این‌گلشن‌که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل

در این‌گلشن‌که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل شنیدنهاست دیدنها و دیدنها شنیدنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در دامگاه قسمت روزی مقیدیم

در دامگاه قسمت روزی مقیدیم بیدل به بال ماگره افکند دانه‌ها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است این حریفان وصل می‌خواهند و بیدل انتظار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین چمن به چه‌ گل آشنا شوم من بیدل

درین چمن به چه‌ گل آشنا شوم من بیدل مگر چو لاله دو روزی به داغ یأس بجوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش

درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش مکار آینه تا حیرتی نرویانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل به‌توفان رفت هرجا جوهر طاقت‌گداخت

دل به‌توفان رفت هرجا جوهر طاقت‌گداخت خانه سیلابی‌ست بیدل‌گر ستون می‌گردد آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل‌از ننگ‌آب‌شد بیدل‌که‌پیش‌لعل‌خاموشش

دل‌از ننگ‌آب‌شد بیدل‌که‌پیش‌لعل‌خاموشش تبسم می‌کند موج‌ گهر گویی دهن دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دماغی در هوای پختگی پرورده‌ام بیدل

دماغی در هوای پختگی پرورده‌ام بیدل به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب

دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب خویش را چون نقش پا با خاک یکسان‌ کرد شمع‌ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رفت آن غباربیدل با نی سوارطفلی

رفت آن غباربیدل با نی سوارطفلی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه می‌پرسی

ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه می‌پرسی که ‌هست ‌این‌ قطره‌ خون ‌چون‌ غنچه ‌محروم ‌از چکیدنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردن‌ست بیدل

ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردن‌ست بیدل علامت عافیت ندارد چوگردد آب از تنور پیدا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن

ز ترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن که تری شکند دم عرض نفس پر و بال خدنگ‌کمان ادب حضرت ابوالمعانی بیدل…

ادامه مطلب

ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل

ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل بدین تدبیر دشوار دو عالم بر خود آسان کن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ساز قلقل مینا شنیده‌ام بیدل

ز ساز قلقل مینا شنیده‌ام بیدل که سنگ اگر شکنی نیست بی‌صدا گردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز شکست رنگ هستی اثر تو بیدل این بس

ز شکست رنگ هستی اثر تو بیدل این بس که به‌ گوش امتیازی چو صدا رسیده باشی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز معاشران چو بیدل غم لاله‌ کرد داغم

ز معاشران چو بیدل غم لاله‌ کرد داغم به چمن نمی‌توان رفت پی دل سیاه ‌کردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زبان آینه‌، پرداز می‌دهم بیدل

زبان آینه‌، پرداز می‌دهم بیدل بهارکرد مرا پرفشانی رنگت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زگرد جلوهٔ خود خاک بر سر ریختی بیدل

زگرد جلوهٔ خود خاک بر سر ریختی بیدل اگر نظارهٔ رفتار او کبک دری کردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین تنگیی‌که دارد بیدل بساط امکان

زین تنگیی‌که دارد بیدل بساط امکان ناگشته خالی از خویش امید جا نداریم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سجدهٔ عجز است بیدل ختم‌ کار سرکشی

سجدهٔ عجز است بیدل ختم‌ کار سرکشی عاقبت از داغ تیغ شعله اندازد شرر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سر وکار دنیا عیان است بیدل

سر وکار دنیا عیان است بیدل مکرر مکن منفعل‌، امتحان را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سروبرگ همت میکشی ز دماغ بیدل ما طلب

سروبرگ همت میکشی ز دماغ بیدل ما طلب که چو شمع ازهمه عضو خود قدح آفریند و درکشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش صبح بیدل درکنارم یک‌گلستان رنگ بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرم بیدردی عرق می‌خواهد ای بیدل مباد

شرم بیدردی عرق می‌خواهد ای بیدل مباد بی‌نمی‌ها دیده را محتاج پیشانی کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل چمن هم از رگ گل، چین کلفت بر جبین دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند از نفس آیینه‌ها را نیست در دل جزگره حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست چو ناله هیچ ندارد ز بس‌گداخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن بایدت مژگان به حیرت مشتمل برداشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل تا جهان را پر طاووس نگین می‌کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست گوهر غلتان ما را داد سر در آب‌، آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست آه ازآن روزی‌که آنجا هم نباشد بار ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع هرچه این بستند نقش و هر قدر آن ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل چو رنگ آتش ما ندارد ترانه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست همچو ابرو گوشهٔ چشمی‌ست بر حال منش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس خنده‌ای دارم که تا گل کردمی باید گریست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند تنگ شد بیدل به جنگ لشکر تصویر صلح حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان به خاکستر نفس می دزدد از اندیشه ی خویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند ز خاک یکدو ورق سایه برترش‌گیرید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل مبادا همچو طوطی بر پر و بالت شکر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب