شوق من بیدل درین ‌کهسار پرافسرده‌ کیست

شوق من بیدل درین ‌کهسار پرافسرده‌ کیست ناله‌ای دارم که می‌بالد نیستانش ز سنگ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفا در عرض سامان هنرگم‌ کرده‌ام بیدل

صفا در عرض سامان هنرگم‌ کرده‌ام بیدل ز جوهر حیرت آیینهٔ من بال وپر دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طربها خاک توست آنجاکه دل بی‌مدعا گردد

طربها خاک توست آنجاکه دل بی‌مدعا گردد درین‌گلشن چمن فرشست بیدل مقدم شبنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت ایجادست بیدل تنگی آغوش شرم

عبرت ایجادست بیدل تنگی آغوش شرم بی‌گریبان نیستم هر چند مژگان خم‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس در سوادکشور ما سایه دارد آفتاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام می‌کند از چشم من بیدل همان سیماب گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست بیدل ار باری بری‌، باری به دوش این باربر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست چو موج‌ گوهر‌م در زیر پا دل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود سایهٔ ‌گل چون پریشان شد بهار سنبل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست بر سلامت نوحهٔ درد شکستن می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاستنهای من بیدل به درد انتظار

کاستنهای من بیدل به درد انتظار هست پیغامی به آن گیسو که من هم مو شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کراست شبهه در ایجاد بی تعین بیدل

کراست شبهه در ایجاد بی تعین بیدل همان‌که در عدمم دیده‌اند بودم و هستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل

کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل دل از بس آب شد ساز نفس را تر صدا کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر ادب بیدل نپیچد پنجه‌ام در آستین

گر ادب بیدل نپیچد پنجه‌ام در آستین می‌کند گل از گریبان حسرت دیرینه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر ننالم‌کجا روم بیدل

گر ننالم‌کجا روم بیدل ششجهت بیکسی ومن‌تنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم بادیان‌کشتی من دامن صحرا بس است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس اینقدر آب از خجالت‌وضع عریان خودیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم خانمانها نیز رخت خود به صحرا می‌کشند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مپرس از اعتبار پوچ بیدل

مپرس از اعتبار پوچ بیدل احد زین صفرها چندین هزارست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند بیدل هنوزمنت‌پرمی‌کشیم ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است بیدل آواره یعنی خانه ویران شما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب درلباس هستی ما جزنفس یک‌تارنیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آسودگی مجویید از وضع اشک بیدل

آسودگی مجویید از وضع اشک بیدل این جوهر چکیدن آب‌گهر نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل توان برداشتن از خاک راهت نقش بیدل هم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر رنگ نفس‌ کوهیست بر آیینه‌ام بیدل

اگر رنگ نفس‌ کوهیست بر آیینه‌ام بیدل خموشی عاقبت این بار بر می‌دارد از دوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

امتیازی در میان آمد دورنگی نقش بست

امتیازی در میان آمد دورنگی نقش بست کرد بیدل ساغر ما را گل رعنا شراب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ای غرور اندیشه بر وهم جهانگیری مناز

ای غرور اندیشه بر وهم جهانگیری مناز قدرتی ‌گر هست دست بید‌ل وامانده ‌گیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان

با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان گر همه مدح است تا بر لب رسد نم می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بار ما بیدل به دوش عاجزی‌ست

بار ما بیدل به دوش عاجزی‌ست سایه را افتادگی ها می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اثرها بنگر اما ازتصرف دم مزن بیدل

اثرها بنگر اما ازتصرف دم مزن بیدل به چون وچند نتوان حکم‌کردن صنع بی‌چون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل زین رقم‌کلک قضا بی‌مژه ی تر نگذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برق جنون دمی‌ که زد آتش به صفحه‌ام

برق جنون دمی‌ که زد آتش به صفحه‌ام بیدل به یک جهان نقطم انتخاب دید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه بیدل با نسیم‌کوی او خوکرده‌ام

بسکه بیدل با نسیم‌کوی او خوکرده‌ام می‌کشد طبعم چو زخم‌از بوی‌گل آزارها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت بیدل اینجا داشت از رنگ آتش هموارگل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل اگر مژگان توانی واکنی فتح دو صف دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جام خندهٔ‌گل مست عشرتی بیدل

به جام خندهٔ‌گل مست عشرتی بیدل نرفته‌ای به خیال تبسم لب‌گور حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس

به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین‌ کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دریای الم بیدل حبابیم

به دریای الم بیدل حبابیم بنای ما به آب دیده برپاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ذوق دل نفسی طوف خویش‌ کن بیدل

به ذوق دل نفسی طوف خویش‌ کن بیدل تو کعبه در بغلی جابجا چه می‌جویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به سعی جولان هوش بیدل نگشت پیدا سراغ قابل

به سعی جولان هوش بیدل نگشت پیدا سراغ قابل مگر زپرواز رنگ بسمل رسی به فهم پر خدنگش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به طبع دوستان یادت گرانی می‌کند بیدل

به طبع دوستان یادت گرانی می‌کند بیدل به دامان فراموشی بزن دست و ز دلها رو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ‌کنج عالم نسیان دل‌ گمگشته‌ام بیدل

به ‌کنج عالم نسیان دل‌ گمگشته‌ام بیدل ز یادم نیست غافل هرکه می‌سازد فراموشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به منع حسرت بیدل‌که دارد ناز خودکامی

به منع حسرت بیدل‌که دارد ناز خودکامی شکر هم می‌خورد آب از تبسمهای شیرینت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل که سر ادب به پایش چو حنا بلند کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل

به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل نمی برون نتراویده‌ای زلال تو چیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌این فطرت‌که درفکر سراغ خودگمم بیدل

به‌این فطرت‌که درفکر سراغ خودگمم بیدل چه‌خواهم‌گفت اگر ‌حیرت زمن پرسد نشانش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بود گریه دزیدن چشم بیدل

بود گریه دزیدن چشم بیدل چو زخمی‌ که او آب دزدیده باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی‌بضاعتان بیدل ناگزیر آفاتند

بی‌بضاعتان بیدل ناگزیر آفاتند رنج خار و خس بردن از برهنه‌پاییهاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب