شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است
تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است هر بسمل، آشیان طرب، زبر بال داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست
جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست در بساط رنگ نتوان بیش از این مختار شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر
جز مبتذلی چند که عامست در این عصر بیدل نرسیده است به یاران سخن من حضرت ابوالمعانی بیدل رح
جهل ما بیدل به آگاهی نساخت
جهل ما بیدل به آگاهی نساخت نو ربر ظلمت شب تارست و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چشم اورا نیست بیدل سیری از خون ریختن
چشم اورا نیست بیدل سیری از خون ریختن جام می از باده پیمایی نگردد سرگران حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چند باید بود مغرور طراوت های وهم
چند باید بود مغرور طراوت های وهم شبنمستان نیست بیدل چشم تر دارد بهار حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چه خوش آنکه ترک سببکنی بهٔقین رسی وطربکنی
چه خوش آنکه ترک سببکنی بهٔقین رسی وطربکنی زحقیقتآنچه طلبکنی به طریق بیدل ما طلب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چو بیدل آنکه غبار ره نیاز تو شد
چو بیدل آنکه غبار ره نیاز تو شد به چشم هر دو جهان ناز توتیاگردید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چو شمعاز تیغتسلیم وفاگردن مکش بیدل
چو شمعاز تیغتسلیم وفاگردن مکش بیدل اگر سررفت، گو رو، رنگ برروی تو میآید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چوبیدل چه میخواهی از هست ونیست
چوبیدل چه میخواهی از هست ونیست که هیچی و هیچ آرزوکردهای حضرت ابوالمعانی بیدل رح
چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم
چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم تعظیم برنخیزد از روی مسند ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
حال من بیدل نمیارزد به استقبال وهم
حال من بیدل نمیارزد به استقبال وهم صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
حریف دعوی دیگر کجاست جرأت بیدل
حریف دعوی دیگر کجاست جرأت بیدل به پای فیل فتد گر به پشه در فکنیمش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل درپن بیابان خلقی به عجز فرسود
بیدل درپن بیابان خلقی به عجز فرسود چون نقشپا قستیم ما هم به پرپا دست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست
خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست خواب ما آخر بر این بستر پریشان میشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
خطاست بیدل زتنگدستی به فکرروزی المپرستی
خطاست بیدل زتنگدستی به فکرروزی المپرستی چو کاسه هر کس به خوان هستی دهن گشوده است آش دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
خواه برگنج قناعت خواه در قصر غنا
خواه برگنج قناعت خواه در قصر غنا روزکی چند است بیدل هرکسی مهمان حرص حضرت ابوالمعانی بیدل رح
دام ماگرمروان نیست تعلق بیدل
دام ماگرمروان نیست تعلق بیدل خارپا مانع جولان نشود آتش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کردهایم
در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کردهایم بیدل آخر از نگاه واپسین پیدا شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم
در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
درآن محفل که لعل او تبسم میکند بیدل
درآن محفل که لعل او تبسم میکند بیدل اگر پاس ادب داری نخواهی خاک بوسیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
درین دبستان به سعی کامل نخواندم افسون نقش باطل
درین دبستان به سعی کامل نخواندم افسون نقش باطل کمالم این بس که نام بیدل به خط استاد مینگارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
دستگاه مستی ارباب معنی باده نیست
دستگاه مستی ارباب معنی باده نیست بیدل از چشم تر خود میکشد ساغر محیط حضرت ابوالمعانی بیدل رح
دل چه باشد تا نگردد خون به یاد طرهاش
دل چه باشد تا نگردد خون به یاد طرهاش گر همهسنگاست بیدل زینفسون میگردد آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
دلگرد جنون میکند امروز ببینید
دلگرد جنون میکند امروز ببینید در خانهٔ ما بیدل دیوانه نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
دهان یار ناپیداست بیدل
دهان یار ناپیداست بیدل به فهم خود تأمل میتوان کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ذره موهوم را شرم نسنجد به هیچ
ذره موهوم را شرم نسنجد به هیچ بیدل ما را همین سنگ ترازو کنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
رگ گردن به حیا راست نیاید بیدل
رگ گردن به حیا راست نیاید بیدل تا ته پاست نظر بر مژه خم میباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز احسانهای تیر او چه سنجد بیخودی بیدل
ز احسانهای تیر او چه سنجد بیخودی بیدل مگر انصاف آگاهی نهد دل در ترازویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل
ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل چو صبح خندهٔ زخمم نمکفشانی بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز جیب عاجزی چون آبله گل کردهام بیدل
ز جیب عاجزی چون آبله گل کردهام بیدل سر خوناب مغزی سایه پرورد کف پایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز خودکامی برون آ، بینیاز خلق شو بیدل
ز خودکامی برون آ، بینیاز خلق شو بیدل که اوج قصر همّتها همین یک نردبان دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز سرو و قمریان پیداست بیدل کاندرینگلشن
ز سرو و قمریان پیداست بیدل کاندرینگلشن بهسر خاکستر است از دورگردون طبع موزون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز عاجزی در اقبال امن زن بیدل
ز عاجزی در اقبال امن زن بیدل که طاقتت به جهان هلاک میفکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ز ننگ دعویگردنکشی حذر بیدل
ز ننگ دعویگردنکشی حذر بیدل که داغ شمع ته پاگل دماغ سریست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن
زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن غیر طفلی نیست بیدل مرشد این خانقاه حضرت ابوالمعانی بیدل رح
زندانی اندوه تعلق نتوان بود
زندانی اندوه تعلق نتوان بود بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ حضرت ابوالمعانی بیدل رح
زین یأس منزل ما را چه حاصل
زین یأس منزل ما را چه حاصل همخانه بیدل همسایه عنقا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سحر بیدل شکایتنامهها باید رقم کردن
سحر بیدل شکایتنامهها باید رقم کردن بیا تا دودهگیرم از چراغ انتظار امشب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سراغ رفتن عمریست عرض هستیام بیدل
سراغ رفتن عمریست عرض هستیام بیدل چو صبحم تا نفس باقیست گرد محمل خویشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سعی قدمکجا وطریق فناکجا
سعی قدمکجا وطریق فناکجا بیدل به خنجرنفس این ره بریدنست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سیاهبختی من سرمهٔ گلو شده بیدل
سیاهبختی من سرمهٔ گلو شده بیدل به رنگ حلقهٔ زنجیرزلف سخت خموشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شبنم به هر فسردن محو هواست بیدل
شبنم به هر فسردن محو هواست بیدل دل عقدهای ندارد در رشتههای آهم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شش جهت شور سپندی است ندانم بیدل
شش جهت شور سپندی است ندانم بیدل دل آواره کجا سوخته یا میسوزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شکوهٔخوبان مکن بیدلکهدر اقلیمحسن
شکوهٔخوبان مکن بیدلکهدر اقلیمحسن رسم وآیین جفا خاصیت روی نکوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
صبح تا دم میزند بیدل هجوم شبنم است
صبح تا دم میزند بیدل هجوم شبنم است گر نفس بر لب رسانم میشود آب استخوان حضرت ابوالمعانی بیدل رح
طاقتم از ناتوانیهای مژگان مایه داشت
طاقتم از ناتوانیهای مژگان مایه داشت یک نگه بیدل به زور صد عصا برداشتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عاقبت بیدل ز چشم خویش باید رفتنت
عاقبت بیدل ز چشم خویش باید رفتنت ذره هم کم نیست، تا باشی همین مقدار باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عرضمطلب دیگر واظهار صنعتدیگر است
عرضمطلب دیگر واظهار صنعتدیگر است بیدل زآیینه نتوان ساخت وضع جام را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عقده ناپیداست در تار نفس
عقده ناپیداست در تار نفس لیک بیدل روز و شب وامیکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح