سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل

سراپا محوشد تا جمله آگاهی شوی بیدل بقدر گم ‌شدنها هرکه اینجا رهنما دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سعی امل از قد دوتا چاره ندارد

سعی امل از قد دوتا چاره ندارد بیدل به ره‌کوهکنی تیشه دواند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سوخت بیدل غافل از خود شعلهٔ تصویر ما

سوخت بیدل غافل از خود شعلهٔ تصویر ما یک شرر برق نگاهی وام نتوانست‌کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی

شبم آمد به‌کف بیدل حضور دامن وصلی که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان

شرم می‌دارد درشتی از ملایم‌طینتان غالب افتاده‌ست بیدل سرب بر الماسها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکوه فطرتم فرشست هرجا می‌روی بیدل

شکوه فطرتم فرشست هرجا می‌روی بیدل ز هستی تا ‌عدم یک سایه افکنده است شمشادم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صبح امیدیم بیدل آفتاب عشق‌کو

صبح امیدیم بیدل آفتاب عشق‌کو تیغ میلی می‌کشد خواب‌گران زخم را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ضعیفم آنقدربیدل‌که با صد شعله بیتابی

ضعیفم آنقدربیدل‌که با صد شعله بیتابی نچیند تا ابد دامن شکست رنگ در رویم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی

عاجزی بیدل ندارد چاره از خفّت کشی نقش پایم تاکجا تدبیر پا مالی‌ کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد

عجز طاقت سد راه رفتن از خویشم نشد بیدل از واماندگی سر تا به پای شمع‌ پاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست

عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست بیدل اینجا ناخن از انگشت‌های شانه ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمری‌ست می‌کنم عرق ومی‌چکم به خاک

عمری‌ست می‌کنم عرق ومی‌چکم به خاک بیدل سرشته‌اند گلم از حیای ابر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست

غریق بحر ز فکر حباب مستغنی‌ست رسیده‌ایم به جایی‌که بیدل آنجا نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیرمن زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد

غیرمن زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد عالمی صاحبدل‌است امّاکسی بید‌ل نشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فضل‌حق وافی‌ست بیدل از فنا غمگین مباش

فضل‌حق وافی‌ست بیدل از فنا غمگین مباش عمر باطل بود اگر بسیار و گر اندک‌ گذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قباهای هنر از عیب جویی چاک شد بیدل

قباهای هنر از عیب جویی چاک شد بیدل چو عریانی لباسی نیست‌ گر مژگان بهم دوزی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قید جسم افزود بیدل وحشت آزادگان

قید جسم افزود بیدل وحشت آزادگان درخور بند از زمین چون نیشکر برخاستند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کجاست مشتری لفظ و معنی‌ام بیدل

کجاست مشتری لفظ و معنی‌ام بیدل پری متاعم و دکان شیشه‌گر دارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کس از رمز گرفتاران دل آگه نشد بیدل

کس از رمز گرفتاران دل آگه نشد بیدل قیامت کرده است آواز زنجیری به تاریکی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کنار عافیت‌گم بود در بحر طلب بیدل

کنار عافیت‌گم بود در بحر طلب بیدل شکست از موج ماگل‌کرد بیرون ریخت ساحلها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر اهل سخن بیدل سامان‌ غنا خواهند

گر اهل سخن بیدل سامان‌ غنا خواهند چون نسخهٔ اشعارت ‌گنجینه نمی‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گربه سپهرم التجاست ورمه و مهرم آشناست

گربه سپهرم التجاست ورمه و مهرم آشناست بیدل بیکس توام غیر تو کیست یار من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گریه هم‌بیدل لب خشکم چومژگان‌ترنکرد

گریه هم‌بیدل لب خشکم چومژگان‌ترنکرد وحشتی زین وادی بی‌آب می‌باید مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

لاله سودایی‌ست بیدل ورنه هر گلزار دهر

لاله سودایی‌ست بیدل ورنه هر گلزار دهر هرکجا داغی‌ست‌چشمش با دل ما روشن است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت

ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت ناله در سینهٔ بیدل چو رگ خارا خشک حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حوادث‌مژدهٔ‌امن‌است اگردل‌جمع‌شدبیدل

حوادث‌مژدهٔ‌امن‌است اگردل‌جمع‌شدبیدل گهرافسانه‌داندشورش امواج‌جیحون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از خط او دم مزن بیدل ‌که این حرف غریب

از خط او دم مزن بیدل ‌که این حرف غریب بر زبان خامه ی صنع الاهی می رود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از قطره تا محیط وبال تعلق است

از قطره تا محیط وبال تعلق است بیدل خوش‌آنکه الفت جزووکلیش نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من

ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من در دلم‌شمشیر نازش سخت بیرنگ است آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اشک ما بیدل ز درد نارسایی خاک شد

اشک ما بیدل ز درد نارسایی خاک شد ریشه‌ای پیدا نکرد این تخم هر جا ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر بار هستی گران نیست بیدل

اگر بار هستی گران نیست بیدل خمیدن چرا زحمت دوش‌ کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر شمع رخش صد انجمن روشن‌ کند بیدل

اگر شمع رخش صد انجمن روشن‌ کند بیدل تحیر آتشی دارد که جز در من نمی‌گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان

آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان صد بیابان می‌دود از ربشه آن سو دانه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این‌ عقده امید که دل نقش بسته‌است

این‌ عقده امید که دل نقش بسته‌است بیدل به رشته‌ ای‌ که توان‌ کرد وامبند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با شکست رنگ بیدل‌کرده‌ام جولان عجز

با شکست رنگ بیدل‌کرده‌ام جولان عجز رفتن از خویشم قدم در هیچ جا ننهاده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آبم ازین درد که آن مست ناز

آبم ازین درد که آن مست ناز آینه می‌خواهد و من بیدلم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اختلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست

اختلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست ورنه یکرنگ‌است خون در پیکر طاووس و زاغ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل

بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل جز درد سر ندارد از موی سر فزودن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل غبار گشتن و بر مسند هوا ننشستن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه مخمورگرفتاری‌ست بیدل صید من

بسکه مخمورگرفتاری‌ست بیدل صید من جوش ساغر می‌شمارد حلقه‌های دام را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به آزادی پری می‌زد نفس در باغ ما بیدل

به آزادی پری می‌زد نفس در باغ ما بیدل تخیل‌ گشت زندانش توهُم‌ کرد محبوسش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این وضعی که می‌ریزم عرق در دشت و در بیدل

به این وضعی که می‌ریزم عرق در دشت و در بیدل غبار خودسری کاش اندکی نمناک می‌کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جزتسلیم‌، ساز جرأت دیگر نمی‌بینم

به جزتسلیم‌، ساز جرأت دیگر نمی‌بینم خمیدن می‌کشد بیدل کمان ناتوانان را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به حیرت می‌کشم نقشی و از خود می‌روم بیدل

به حیرت می‌کشم نقشی و از خود می‌روم بیدل فریبم می‌دهد تمثال از آیینه بیرونی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به درد عاجزی من‌که می‌رسد بیدل

به درد عاجزی من‌که می‌رسد بیدل که برنخاست ز بستر صدای بیمارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به رنگ آبله عمری‌ست بیدل

به رنگ آبله عمری‌ست بیدل ز خجلت دیدهٔ من در ته پاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به سعی ظلم‌کی رفع مظالم می‌شود بیدل

به سعی ظلم‌کی رفع مظالم می‌شود بیدل به آب خنجروشمشیرنتوان‌کشت آتش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به عشق اگر شوی آگه ز خواب راحت بیدل

به عشق اگر شوی آگه ز خواب راحت بیدل عجب‌ که بالش ناز از پر خدنگ نگیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به گریه عرض رموز وفا مبر بیدل

به گریه عرض رموز وفا مبر بیدل برات دیده مکن فضلهٔ جگر خواری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هر بنا که رسد دست طاقتت بیدل

به هر بنا که رسد دست طاقتت بیدل به غیر ریختن رنگ اختیار مریز حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب