با قد خم‌ گشته بیدل مگذر از طوف ادب

با قد خم‌ گشته بیدل مگذر از طوف ادب آه از آن جنگی ‌که میدانش سر پل می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آب زد بیدل به راهش عمرها چشم ترم

آب زد بیدل به راهش عمرها چشم ترم آن ستمگر یک نگه انعام نتوانست کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ادب فرسوده‌تر از اشک مژگان‌پرورم بیدل

ادب فرسوده‌تر از اشک مژگان‌پرورم بیدل من و پایی که تا کویش ز دامن برنمی‌آید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر سر بی‌مغز بیدل تا به‌کی لرزد دلت

بر سر بی‌مغز بیدل تا به‌کی لرزد دلت جوز پوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بس است آینه پرداز جرات من بیدل

بس است آینه پرداز جرات من بیدل عرق دمیدن و تا جبهه از حیا نرسیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه داریم درین باغ‌کدورت بیدل

بسکه داریم درین باغ‌کدورت بیدل لاله‌سان آینه زنگارنشین در بر ماست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل

به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به پستی نیز معراجی است‌گر آزاده‌ای بیدل

به پستی نیز معراجی است‌گر آزاده‌ای بیدل صدای آب شو ساز ترقی‌کن تنزل را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چار سوی تامل نیافتم بیدل

به چار سوی تامل نیافتم بیدل ترازویی ‌که ‌گرانتر ز دل بود سنگش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل

به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل تعلقی که نبودش‌، گسستنی که ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دل هم تا توانی چون نفس مایل مشو بیدل

به دل هم تا توانی چون نفس مایل مشو بیدل مبادا سیر این آیینه در راهت قفس باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی

به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی نشسته‌ایم و زما جای ما همان خالیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ششجهت ‌گل خورشید بستم و ننمودم

به ششجهت ‌گل خورشید بستم و ننمودم به حیرتم من بیدل دگرچه رنگ برآرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل

به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به مردن نیز غرق انفعال هستی‌ام بیدل

به مردن نیز غرق انفعال هستی‌ام بیدل ز خاکم تا غباری هست آب از سر نمی‌خیزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هر رنگ از من و ما درس عبرت بردنی دارد

به هر رنگ از من و ما درس عبرت بردنی دارد زخلق آن جنس معنیها زبیدل این سخن بردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هوس چو بیدل بیخبر در اعتبار جهان مزن

به هوس چو بیدل بیخبر در اعتبار جهان مزن چه بلاست ذوق‌ گهر شدن ‌که چو موج خود شکن آمدی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بهار عمر ندارد گلی دگر بیدل

بهار عمر ندارد گلی دگر بیدل نچید هیچکس اینجا به غیر خار نفس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌کشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل

به‌کشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل شکست‌این‌آبله‌چندان‌که‌جیحون‌کردصحرا را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما

بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما گشت مینا و قدح را باده در اجسام سم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آب گوهر از تشویش امواج منست

بیدل آب گوهر از تشویش امواج منست با دل نفسرده فارغ از هزار اندیشه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از آبرو گذشتن نیست

بیدل از آبرو گذشتن نیست از حیا غافلی‌، عرق دریاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از افسون سخن بلبل باغ چه‌گلی

بیدل از افسون سخن بلبل باغ چه‌گلی رنگ چمن می‌شکند بوی بهار ازپرتو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم

بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم بر سر داغم فشان خاکستر منصور را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از پیکر خمیده ما

بیدل از پیکر خمیده ما ناتوانی ‌کلاه ناز شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از حال دل‌کلفت نصیب ما مپرس

بیدل از حال دل‌کلفت نصیب ما مپرس وای برآیینه‌ای‌کان رانفس روشنگر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از خویشان نمی‌باید اعانت خواستن

بیدل از خویشان نمی‌باید اعانت خواستن مومیایی چاره‌فرمای شکست شیشه نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش

بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش صور می‌خندد طنینی کز مگس بالیده‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ضبط‌نفس مگذرکه در بزم حضور

بیدل از ضبط‌نفس مگذرکه در بزم حضور شمع راگل می‌کند بیتابی پروانه‌ات حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست

بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست شمع پیکانی در اینجا تیر روشن میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بید‌ل از لبیک و ناقوسم مپرس

بید‌ل از لبیک و ناقوسم مپرس عشق درگوشم نواها می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از هستی موهوم مپرس

بیدل از هستی موهوم مپرس ساز بنیاد نفس نابودست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازافسونگری‌ات خرس‌وبز آدم‌نشود

بیدل ازافسونگری‌ات خرس‌وبز آدم‌نشود چنگ به هرریش مزن ازهوس شانه برآ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس

بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس بی‌گداز دو جهان پر نشود ساغر ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اسباب جهان چیزی نبود

بیدل اسباب جهان چیزی نبود زندگی خواب پریشان دید و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌ام

بیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌ام آب داد آخر به رنگ اشک عریانی مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگرخطای ما درخور ساز زندگیست

بیدل اگرخطای ما درخور ساز زندگیست تا به‌ کفن رسیده‌ایم ناله سفید کرده‌ایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آن به‌که دود ریبشهٔ من در دل خاک

بیدل آن به‌که دود ریبشهٔ من در دل خاک ورنه چون تاک هزار آبله در راه من است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما شوق ما زنگ زد آیینهٔ‌گداز نماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغم‌کرده است

بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغم‌کرده است خار شد رنج تعلق باز در پایی‌که نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آیینه بپرداز غم د‌وری چند

بیدل آیینه بپرداز غم د‌وری چند آسمان نیز به انداز نظر نزدیک است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن

بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن عمریست تهی کاسه‌تر از دست دعاییم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب زندان بیقراران نبود جز آرمیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید

بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید آب مقید ما غیر از شراب مطلق حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به عرق شسته‌ام از شرم فضولی

بیدل به عرق شسته‌ام از شرم فضولی مکتوب نفس داشت جنون ملتمسی چند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان

بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان دستی که سودم از یأس بر گل تپانچه‌ها زد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل پی هستی به عدم می‌رسد اخر

بیدل پی هستی به عدم می‌رسد اخر غر‌بت تک وتازی‌ست‌که خواهد به وطن رفت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب