در خلق گر انصاف شود آینه‌دارت

در خلق گر انصاف شود آینه‌دارت بیدل چو خودت کس ننماید بتر از خود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در فضای امتحان افسردگی پرواز ماست

در فضای امتحان افسردگی پرواز ماست طایر رنگیم بید‌ل بال دیگر می‌زنیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دره‌ام لیک به جولان هوایش بیدل

دره‌ام لیک به جولان هوایش بیدل قسم بی‌سر و پایی به سر و پای من است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین محفل به مید تسلی خون مخور بیدل

درین محفل به مید تسلی خون مخور بیدل بیا در عالم دیگر رویم‌ اینجا نشد پیدا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل آن بهتر که چون اشک از تپیدن نگذرد بیدل

دل آن بهتر که چون اشک از تپیدن نگذرد بیدل که این گوهر به یک دم آرمیدن سنگ می‌گردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل هر ذره خورشیدی‌ست اما جهد کو بیدل

دل هر ذره خورشیدی‌ست اما جهد کو بیدل منم آیینه از دستت اگر پرداز می‌آید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد

دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت

دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رشتهٔ سازکرم نغمه ندارد بیدل

رشتهٔ سازکرم نغمه ندارد بیدل گرنه مضراب قبولش لب درویش شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رهبر مقصود بیدل وحشت ‌از خویش‌ است‌ و بس

رهبر مقصود بیدل وحشت ‌از خویش‌ است‌ و بس سیل چون مطلق عنان شد سیر دربا می‌کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز افراط هوس ترسم بضاعت‌گم‌کنی بیدل

ز افراط هوس ترسم بضاعت‌گم‌کنی بیدل تبسم وقف لب کن گو معاش خنده تنگ افتد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل

ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل بهار تا اثر رنگ و بوست می‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز حضور غیبت‌ کامها همه راست زحمت مدّعا

ز حضور غیبت‌ کامها همه راست زحمت مدّعا تو چه بیدل از همه قطع‌ کن‌که وقوع رفت و محال شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز رمز صورت و معنی دل خود جمع‌ کن بیدل

ز رمز صورت و معنی دل خود جمع‌ کن بیدل بهار اینجاست سامانش درون بویی برون رنگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز طبع ما درشتی برد یاد رفتگان بیدل

ز طبع ما درشتی برد یاد رفتگان بیدل خرام ناله‌ها نگذاشت درکهسار ما سنگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز گفت‌وگو به غبارم نظر متن بیدل

ز گفت‌وگو به غبارم نظر متن بیدل که بهر چشم ز افسانه خواب می‌بافند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زبان چه عافیت اندوزد از سخن بیدل

زبان چه عافیت اندوزد از سخن بیدل ز عرض نغمهٔ خود، ساز صرفه‌بر نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زشرم وسوسه دادیم عرض شهرت بیدل

زشرم وسوسه دادیم عرض شهرت بیدل که فکرما نکند تیره‌، طبع روشن ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین بار انفعال‌که در نام زندگی‌ست

زین بار انفعال‌که در نام زندگی‌ست بیدل نگینم آبلهٔ دوش خاتم است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سبکروحی نیاید راست با وهم جسد بیدل

سبکروحی نیاید راست با وهم جسد بیدل طلسم بیضه تا نشکسته‌ای بال طرب مگشا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سر بی‌مغز لوح مشق ناخن می‌سزد بیدل

سر بی‌مغز لوح مشق ناخن می‌سزد بیدل توان طنبورکردن کاسهٔ از باده خالی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سرشت‌ما و میناگویی ازیک خاک شد بیدل

سرشت‌ما و میناگویی ازیک خاک شد بیدل که ما را دل به تن می‌خندد از خندیدن مینا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سواد آن تبسم نیست‌کشف هیچکس بیدل

سواد آن تبسم نیست‌کشف هیچکس بیدل مگر این خط مبهم را لبش پر و زبرگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق شخص دین را بیدل ازگبرو مسلمان چاره نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرار وحشی‌ام اما درین حیرتسرا بیدل

شرار وحشی‌ام اما درین حیرتسرا بیدل ز نومیدی به‌دوش سنگ دارم محمل رم را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکست‌ رنگ امیدی‌ست ‌سر تا پای‌ ما بیدل

شکست‌ رنگ امیدی‌ست ‌سر تا پای‌ ما بیدل ز سیر ما مشو غافل اگر عبرت هوس باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شوقی‌ست ترانه‌سنج فطرت

شوقی‌ست ترانه‌سنج فطرت بیدل سر آفرین ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفاها آخر از عرض هنر زنگار شد بیدل

صفاها آخر از عرض هنر زنگار شد بیدل ز غفلت تا به‌کی آیینه‌ات جوهر برون آرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل به چین می‌بایدم چون ابر چندی دامن افشردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت نگهان را به تماشاگه هستی

عبرت نگهان را به تماشاگه هستی بیدل مژه بر دیده‌ گران‌ گشت غنودند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس در سوادکشور ما سایه دارد آفتاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام می‌کند از چشم من بیدل همان سیماب گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست بیدل ار باری بری‌، باری به دوش این باربر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست چو موج‌ گوهر‌م در زیر پا دل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود سایهٔ ‌گل چون پریشان شد بهار سنبل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست بر سلامت نوحهٔ درد شکستن می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاستنهای من بیدل به درد انتظار

کاستنهای من بیدل به درد انتظار هست پیغامی به آن گیسو که من هم مو شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کراست شبهه در ایجاد بی تعین بیدل

کراست شبهه در ایجاد بی تعین بیدل همان‌که در عدمم دیده‌اند بودم و هستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل

کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل دل از بس آب شد ساز نفس را تر صدا کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر ادب بیدل نپیچد پنجه‌ام در آستین

گر ادب بیدل نپیچد پنجه‌ام در آستین می‌کند گل از گریبان حسرت دیرینه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر ننالم‌کجا روم بیدل

گر ننالم‌کجا روم بیدل ششجهت بیکسی ومن‌تنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم بادیان‌کشتی من دامن صحرا بس است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس اینقدر آب از خجالت‌وضع عریان خودیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم خانمانها نیز رخت خود به صحرا می‌کشند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مپرس از اعتبار پوچ بیدل

مپرس از اعتبار پوچ بیدل احد زین صفرها چندین هزارست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند بیدل هنوزمنت‌پرمی‌کشیم ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است بیدل آواره یعنی خانه ویران شما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب درلباس هستی ما جزنفس یک‌تارنیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب