شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
زحمتکش وهمیم چه ادبار و چه اقبال
زحمتکش وهمیم چه ادبار و چه اقبال بیدل نتوانگفت شب از ما سحر از ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
زندگی بیدل دلیل منزل آرام نیست
زندگی بیدل دلیل منزل آرام نیست چون نفس درزیرپا دل دارم و دل آتش است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سایه را بر خاک ره پیداست ترجیح عروج
سایه را بر خاک ره پیداست ترجیح عروج اینقدر من نیز بیدل سر فراز هستیام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سر و برگ بیدل ما شود اگر اتفاق قناعتی
سر و برگ بیدل ما شود اگر اتفاق قناعتی شجر جهان غنا شود نفسی که کم زند از طمع حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار آنقدر پستی که نتوان از دنائت عار کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سفینه در دل دریا فکندهام بیدل
سفینه در دل دریا فکندهام بیدل مگر ز وصل کناری خبر دهد کاغذ حضرت ابوالمعانی بیدل رح
سیه روزی فروغ تیرهبختان بس بود بیدل
سیه روزی فروغ تیرهبختان بس بود بیدل ز دود خویش باشد سرمه چشم داغ دلها را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شبی از گوشهٔ چشم عدم غافل شدم بیدل
شبی از گوشهٔ چشم عدم غافل شدم بیدل هنوزم گوش میمالد پیام سرمه آوازی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شعلهٔما بیدل از اسرار راحتغافل است
شعلهٔما بیدل از اسرار راحتغافل است از شکست رنگ باید سر به زیر بال کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
شوخی نظاره بر آیینهٔ ما شد نفس
شوخی نظاره بر آیینهٔ ما شد نفس چشم بر هم بسته بیدل خلوت دیدار بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم
صد سال رفت تا به قد خم رسیدهایم بیدل چه خوشههاکه نشد نذر داس ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
طایر آشیان عجز ناز فروش حسرت است
طایر آشیان عجز ناز فروش حسرت است رنگ شکسته میپرد بیدل خسته بال تو حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عالم موهومهای اسباب صورت بسته است
عالم موهومهای اسباب صورت بسته است آنچه بیدل از خیال خام پیدا کردهایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عریان تنیی هست درین معرکه بیدل
عریان تنیی هست درین معرکه بیدل این جامه که تنگی ننماید بهبر من حضرت ابوالمعانی بیدل رح
عمرها بیدل ز-شم خلق پنهان زفستفم
عمرها بیدل ز-شم خلق پنهان زفستفم عشق خواهد خاک ما را گنج این ویرانه کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
غافلم بیدل زگرد ترکتازیهای حسن
غافلم بیدل زگرد ترکتازیهای حسن میدمد خط تاکند فکر شبیخون مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
غماز ناتوانی ما هیچکس نبود
غماز ناتوانی ما هیچکس نبود بیدل شکست رنگ برون داد بوی ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
فریب جاه از بازیچهٔ گردون مخور بیدل
فریب جاه از بازیچهٔ گردون مخور بیدل که میترسم سر بیمغزی از افسر برون آرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
فلک هرچند عرض ناز اقبالت دهد بیدل
فلک هرچند عرض ناز اقبالت دهد بیدل نخواهی غره شد این حیز پشتاندازیی دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
قدردانی چه خیال است در ابنای زمان
قدردانی چه خیال است در ابنای زمان بیدل اینها همه از عالم نشناختهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
کاروان انتظار آخر به جایی میرسد
کاروان انتظار آخر به جایی میرسد بیدل از چشم ترم راهیست تاکنعان سفید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
کدورت از دل منعم نمیرود بیدل
کدورت از دل منعم نمیرود بیدل چه ممکن است که چینی رسد به موی سفید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
کسی چه چارهکند سرنوشت را بیدل
کسی چه چارهکند سرنوشت را بیدل نشست سرخط موج ازجبین دریا آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموریام بیدل
گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموریام بیدل قدح از خویش خالی میکنم سرشار میگردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گر درس خموشی سبق حال تو باشد
گر درس خموشی سبق حال تو باشد بیدل نرسد برتو ز ابنای زمان بحث حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گردباد آن همه بر خویش نچیند بیدل
گردباد آن همه بر خویش نچیند بیدل در خور گردش سر، گردنی افراختهای حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گل این باغ جنون حوصلهای میخواهد
گل این باغ جنون حوصلهای میخواهد بیدل از چاک ضرور است به دامان مددی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ما به اولگام از تمهید وحشت جستهایم
ما به اولگام از تمهید وحشت جستهایم بیدل اینجا چین دامن بجد طفلانه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مباش بیخبر از فیض گریهام بیدل
مباش بیخبر از فیض گریهام بیدل که شسته است جهان را به اشک من مهتاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
حیرت اظهاریم بیدل لذت تحقیق کو
حیرت اظهاریم بیدل لذت تحقیق کو هیچکس آگاهی از آیینه باور میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
از این علم و فضلی که غیرت ندارد
از این علم و فضلی که غیرت ندارد چه خواندی گر اشعار بیدل ندیدی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
از صبح باغ امکان غافل مباش بیدل
از صبح باغ امکان غافل مباش بیدل بیگرد فتنهای نیست این لشکر تبسم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
از نفس چون صبح نتوان بخیه زد در جیب عمر
از نفس چون صبح نتوان بخیه زد در جیب عمر روزن این خانه بیدل تا کجا بندد غبار حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اسرار پردهٔ دل مفهوم حاضران نیست
اسرار پردهٔ دل مفهوم حاضران نیست بیدل ز دور داریم در گوش همصدایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
آفت این باغ بیدل برخزان موقوف نیست
آفت این باغ بیدل برخزان موقوف نیست صد قیامت یک نسیم آه بلبل میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اگر تسخیر دلها در خیالت بگذرد بیدل
اگر تسخیر دلها در خیالت بگذرد بیدل به احسان جهدکن کاینجا خدایی بنده میگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم
اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم تعلق من بیدل همین دودم شمرید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اندگی بیدل بههوش آ، وهم و ظن درکار نیست
اندگی بیدل بههوش آ، وهم و ظن درکار نیست هرچه میبینی، نیاز عبرت ما کردهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اینکه مختار فعل نیک و بدیم
اینکه مختار فعل نیک و بدیم بیدل آیین اختیار نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
با همه عجز در طلب ریگ روان فسرده نیست
با همه عجز در طلب ریگ روان فسرده نیست بیدل اگر ز پا فتد آبله راهبر شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ابنای زمان منفعل چین جبیناند
ابنای زمان منفعل چین جبیناند بیدل ثمر عطسه دهد سرکه چشیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بر آن ستمزده بیدل ز عالم اوهام
بر آن ستمزده بیدل ز عالم اوهام چه ظلم رفت که مجنون نشد فلاطون شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بر مقیمان سرای عاریت بیدل مپیچ
بر مقیمان سرای عاریت بیدل مپیچ چون تو اینجا نیستی گوهر که خواهد بود باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بسکه از خود رفتهام بیدل به جستوجوی خویش
بسکه از خود رفتهام بیدل به جستوجوی خویش هر که بر گمگشتهای نالیده دانستم منم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بسی پیچید بیدل نالهات بر دامن شبها
بسی پیچید بیدل نالهات بر دامن شبها کنون وقت است اگر این رشته درپای سحر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به این بیمطلبی احرام خواهش بستهام بیدل
به این بیمطلبی احرام خواهش بستهام بیدل که آگه نیست سایل هم ز افسون تقاضایش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به پیش جلوهٔ طاقتگداز او بیدل
به پیش جلوهٔ طاقتگداز او بیدل گزید جوهر آیینه پشت دست ادب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل
به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل چراغ لالهٔ ما نیست تهمت قابل دودی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به خاک عاجزی چون بوریا سرکردهام بیدل
به خاک عاجزی چون بوریا سرکردهام بیدل مگر زین ره نشانم نقش آرامی به پهلویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح