ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت

ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت ناله در سینهٔ بیدل چو رگ خارا خشک حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حوادث‌مژدهٔ‌امن‌است اگردل‌جمع‌شدبیدل

حوادث‌مژدهٔ‌امن‌است اگردل‌جمع‌شدبیدل گهرافسانه‌داندشورش امواج‌جیحون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از خط او دم مزن بیدل ‌که این حرف غریب

از خط او دم مزن بیدل ‌که این حرف غریب بر زبان خامه ی صنع الاهی می رود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از قطره تا محیط وبال تعلق است

از قطره تا محیط وبال تعلق است بیدل خوش‌آنکه الفت جزووکلیش نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من

ازکجا یابدکسی بیدل سراغ خون من در دلم‌شمشیر نازش سخت بیرنگ است آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اشک ما بیدل ز درد نارسایی خاک شد

اشک ما بیدل ز درد نارسایی خاک شد ریشه‌ای پیدا نکرد این تخم هر جا ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر بار هستی گران نیست بیدل

اگر بار هستی گران نیست بیدل خمیدن چرا زحمت دوش‌ کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر شمع رخش صد انجمن روشن‌ کند بیدل

اگر شمع رخش صد انجمن روشن‌ کند بیدل تحیر آتشی دارد که جز در من نمی‌گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان

آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان صد بیابان می‌دود از ربشه آن سو دانه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این‌ عقده امید که دل نقش بسته‌است

این‌ عقده امید که دل نقش بسته‌است بیدل به رشته‌ ای‌ که توان‌ کرد وامبند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با شکست رنگ بیدل‌کرده‌ام جولان عجز

با شکست رنگ بیدل‌کرده‌ام جولان عجز رفتن از خویشم قدم در هیچ جا ننهاده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آبم ازین درد که آن مست ناز

آبم ازین درد که آن مست ناز آینه می‌خواهد و من بیدلم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اختلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست

اختلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست ورنه یکرنگ‌است خون در پیکر طاووس و زاغ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل

بر رشتهٔ تعلق چندین مپیچ بیدل جز درد سر ندارد از موی سر فزودن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل

بس است اینقدر از اختراع همت بیدل غبار گشتن و بر مسند هوا ننشستن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه مخمورگرفتاری‌ست بیدل صید من

بسکه مخمورگرفتاری‌ست بیدل صید من جوش ساغر می‌شمارد حلقه‌های دام را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به آزادی پری می‌زد نفس در باغ ما بیدل

به آزادی پری می‌زد نفس در باغ ما بیدل تخیل‌ گشت زندانش توهُم‌ کرد محبوسش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این وضعی که می‌ریزم عرق در دشت و در بیدل

به این وضعی که می‌ریزم عرق در دشت و در بیدل غبار خودسری کاش اندکی نمناک می‌کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جزتسلیم‌، ساز جرأت دیگر نمی‌بینم

به جزتسلیم‌، ساز جرأت دیگر نمی‌بینم خمیدن می‌کشد بیدل کمان ناتوانان را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به حیرت می‌کشم نقشی و از خود می‌روم بیدل

به حیرت می‌کشم نقشی و از خود می‌روم بیدل فریبم می‌دهد تمثال از آیینه بیرونی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به درد عاجزی من‌که می‌رسد بیدل

به درد عاجزی من‌که می‌رسد بیدل که برنخاست ز بستر صدای بیمارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به رنگ آبله عمری‌ست بیدل

به رنگ آبله عمری‌ست بیدل ز خجلت دیدهٔ من در ته پاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به سعی ظلم‌کی رفع مظالم می‌شود بیدل

به سعی ظلم‌کی رفع مظالم می‌شود بیدل به آب خنجروشمشیرنتوان‌کشت آتش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به عشق اگر شوی آگه ز خواب راحت بیدل

به عشق اگر شوی آگه ز خواب راحت بیدل عجب‌ که بالش ناز از پر خدنگ نگیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به گریه عرض رموز وفا مبر بیدل

به گریه عرض رموز وفا مبر بیدل برات دیده مکن فضلهٔ جگر خواری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هر بنا که رسد دست طاقتت بیدل

به هر بنا که رسد دست طاقتت بیدل به غیر ریختن رنگ اختیار مریز حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به همزبانی آن چشم سرمه‌سا بیدل

به همزبانی آن چشم سرمه‌سا بیدل چو میل سرمه‌، زبان من از بیان خالیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به یاد وصل‌که لبریز حسرتی بیدل

به یاد وصل‌که لبریز حسرتی بیدل که از نم مژه‌ات ناله می‌چکد چو قلم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌ربط ناقصان بیدل مده زحمت ریاضت را

به‌ربط ناقصان بیدل مده زحمت ریاضت را بهم انگورهای خام در خم دیر می‌جوشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی دامن و جیب است لباس من مجنون

بی دامن و جیب است لباس من مجنون بیدل ز تکلف چه درم یا چه فشانم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیخودی بیدل به خاک افکند اجزای مرا

بیخودی بیدل به خاک افکند اجزای مرا بس که چون ‌گل از شکست رنگ‌ها ساغر زدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ار واقفی ز سرّ یقین

بیدل ار واقفی ز سرّ یقین ترک‌کن قصهٔ من وما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از افسانه‌ات عمری‌ست گوشم پر شده‌ست

بیدل از افسانه‌ات عمری‌ست گوشم پر شده‌ست یک نفس تن زن‌ که ازخود بشنوم غوغای خویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از اندوه اعتبار برون آ

بیدل از اندوه اعتبار برون آ تا پری این شیشه‌ها به سنگ‌توان زد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد

بیدل از باده‌کشان وحشی عشرت نرمد دام مرغان طرب رشتهٔ موج صهباست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از بی‌دستگاهی سر به‌ گردون سوده‌ایم

بیدل از بی‌دستگاهی سر به‌ گردون سوده‌ایم بال ما را ریختن پرواز دیگر می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از چشم تحیر مشربم غافل مباش

بیدل از چشم تحیر مشربم غافل مباش هرکجا حسنی است با آیینه‌داران آشناست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ا‌ز خورشید عالمتاب باید وارسید

بیدل ا‌ز خورشید عالمتاب باید وارسید یک دل روشن چراغ هفت‌کشور داشته‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از زندانیان الفتیم

بیدل از زندانیان الفتیم بوی گل را رنگ، دیوارست و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ضبط نفس مگذرکه راحت مشربان

بیدل از ضبط نفس مگذرکه راحت مشربان هرکجاکشتند شمعی محفلی آراستند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از غفلت ‌کسی را چاره نیست

بیدل از غفلت ‌کسی را چاره نیست سایه‌ای دارد گدا تا پادشاه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از کیفیت بنیاد تسلیمم مپرس

بیدل از کیفیت بنیاد تسلیمم مپرس خانهٔ آیینه دارد تا برون در جبین حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ناموس اسرار تمنایم مپرس

بیدل از ناموس اسرار تمنایم مپرس سینه از آه و لب از جوش فغان دزدیده‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازابن ستمکده بیکس گذشته‌ام

بیدل ازابن ستمکده بیکس گذشته‌ام کو سایه‌ای که بر سر خاکم کرم کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازگرد هوس در قفس یاس مباش

بیدل ازگرد هوس در قفس یاس مباش زنگ آیینه‌ات افسون تمنای دل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازین‌کف غبارکز دل خاک جسته‌ایم

بیدل ازین‌کف غبارکز دل خاک جسته‌ایم پرده‌در تحیر است‌،‌گفت تو و شنید ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل افسانهٔ راحت ز نفس چشم مدار

بیدل افسانهٔ راحت ز نفس چشم مدار این نسیمی است‌ که هرگز به وزیدن نرسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگر این است سر و برگ شعورت

بیدل اگر این است سر و برگ شعورت هرچند به آن جلوه رسی غیر خبر نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ا‌گر نه طبع تو مشاطگی ‌کند

بیدل ا‌گر نه طبع تو مشاطگی ‌کند آیینه‌دار شاهد معنی بیان کیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل امشب‌گرد دل می‌گردد از خود رفتنی

بیدل امشب‌گرد دل می‌گردد از خود رفتنی پرفشانیهای رنگ این شمع را پروانه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب