شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
بسکه از خود رفتهام بیدل به جستوجوی خویش
بسکه از خود رفتهام بیدل به جستوجوی خویش هر که بر گمگشتهای نالیده دانستم منم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بسی پیچید بیدل نالهات بر دامن شبها
بسی پیچید بیدل نالهات بر دامن شبها کنون وقت است اگر این رشته درپای سحر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به این بیمطلبی احرام خواهش بستهام بیدل
به این بیمطلبی احرام خواهش بستهام بیدل که آگه نیست سایل هم ز افسون تقاضایش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به پیش جلوهٔ طاقتگداز او بیدل
به پیش جلوهٔ طاقتگداز او بیدل گزید جوهر آیینه پشت دست ادب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل
به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل چراغ لالهٔ ما نیست تهمت قابل دودی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به خاک عاجزی چون بوریا سرکردهام بیدل
به خاک عاجزی چون بوریا سرکردهام بیدل مگر زین ره نشانم نقش آرامی به پهلویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به رویکس مژه از شرم بر نداشتهایم
به رویکس مژه از شرم بر نداشتهایم مباد بیدل ما اینقدر زبون غرض حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به صفیکه تیغ اشارتشکند امتحان جفاکشان
به صفیکه تیغ اشارتشکند امتحان جفاکشان فکند جنونگذشتگی سربیدل از همه پیشتر حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن
به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن همین بس استکه تمثالرس شد آینهٔ ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به معراج خیالات تو بیدل
به معراج خیالات تو بیدل بلندیهاست سر در جیب پستی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل
به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل صدایی هست بیدل در شکست رنگ پروازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به وادییکه نفس بود رهبربیدل
به وادییکه نفس بود رهبربیدل همین تأمل رفتنگران رکابگذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بهار لالهٔ این باغ دیدهای بیدل
بهار لالهٔ این باغ دیدهای بیدل تو هم بهخاتم دل داغ نه بهجای نگین حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بهگرد عرصهٔ تسلیم خفتهای بیدل
بهگرد عرصهٔ تسلیم خفتهای بیدل تو خواه فتح تصور نما و خواه شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیادب بی دل به خاک نرگسستان نگذری
بیادب بی دل به خاک نرگسستان نگذری شرمناکان با هم آنجا یک مژه خوابیدهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل اجزی جهان پیکر بیتمثالیست
بیدل اجزی جهان پیکر بیتمثالیست حیرت آینه با خوبش دچار است اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از اسرار عشق هیچکس آگاه نیست
بیدل از اسرار عشق هیچکس آگاه نیست گاه گذشتن گذشت وقت رسیدن رسید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از اقبال عجز درهمه جا چیده است
بیدل از اقبال عجز درهمه جا چیده است آبله و نقش پا افسر واورنگ ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از آوارهگردیهای ایجادم مپرس
بیدل از آوارهگردیهای ایجادم مپرس چون نفس در بال پرواز آشیانم کردهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از بس بینم افتاده است بحر اعتبار
بیدل از بس بینم افتاده است بحر اعتبار گوهر از گرد یتیمیها تیمم میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از ترک هوس موجگهر افسرده نیست
بیدل از ترک هوس موجگهر افسرده نیست پشتی بنیاد اقبالیست در دست ردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنیست
بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنیست آیسنه میپوشد امشب نالهٔ عریان ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از درد وطن خون گشت ذوق عبرتم
بیدل از درد وطن خون گشت ذوق عبرتم بس که یاد آشیان کردم قفس هم تنگ شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از سامان مستیهای اوهامم مپرس
بیدل از سامان مستیهای اوهامم مپرس دل به حسرت میگدازم می به مینا میکنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از طورکلامت همه حیرتزدهایم
بیدل از طورکلامت همه حیرتزدهایم در بهاریکه تویی رنگ نگردد هرگز حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس
بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس اینقدر دامن آلوده که هستم دادند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از ما عالمی با درس معنی اشناست
بیدل از ما عالمی با درس معنی اشناست ما به فهم خود چرا چون حرف و خط نادان شدیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از هستی من پا به رکاب است نمو
بیدل از هستی من پا به رکاب است نمو شام را هم سحر انگاشتهام همچو هلال حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل ازبوی خود است آخرشکست برگگل
بیدل ازبوی خود است آخرشکست برگگل بال مارا شوخی پرواز ما خواهد شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل ازیارانکسی بر حال ما رحمی نکرد
بیدل ازیارانکسی بر حال ما رحمی نکرد چشم این نامحرمانکور است یا پوشیدهاند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند
بیدل اشعار من از فهم کسان پوشیده ماند چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون میشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم
بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد
بیدل اگر توهّم بند نظر نباشد کافیست سیر معنی لفظ آشنایی ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم
بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم شعلهای را یافتم خاموش دانستم تویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل آن قرآن که ما درس حضورش خواندهایم
بیدل آن قرآن که ما درس حضورش خواندهایم متن آیاتش تحیر دارد و تفسیر شرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل این بیخردی چند به معراج خیال
بیدل این بیخردی چند به معراج خیال میروند اینهمه کز خویش برون می آیند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل اینجا ذره تا خورشید لبریز غناست
بیدل اینجا ذره تا خورشید لبریز غناست ساغر ما را فضولی غافل از اندازه کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل بساط دل را بستم به ناله آمین
بیدل بساط دل را بستم به ناله آمین کردم به گلشن داغ از شعله باغبانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل به تقاضای تعین چه توانکرد
بیدل به تقاضای تعین چه توانکرد پوشیدگیی بود که در ما نه نهفتند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل به حسن مطلع نازش چسان رسیم
بیدل به حسن مطلع نازش چسان رسیم ما راکه ذره ساخته حیران آفتاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل به زور راست نیاید موافقت
بیدل به زور راست نیاید موافقت عضو بریده راست بریدن دوبار وصل حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل به فغان زین قفست نیست رهایی
بیدل به فغان زین قفست نیست رهایی ای خاک به خون خفته غبار دگر انگیز حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل به نیم ناله دل از دست دادهایم
بیدل به نیم ناله دل از دست دادهایم کوه تحملیکه تو دیدی سپند بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل بهچه جمعیت چونشمع ببالدکس
بیدل بهچه جمعیت چونشمع ببالدکس سرتکمه برون افکند از بندگریبانها حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل تأملی که چه دارد بهار وهم
بیدل تأملی که چه دارد بهار وهم رنگ پریده است به تصویر ما نقاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل تو جوانی به تک و تاز قدم زن
بیدل تو جوانی به تک و تاز قدم زن من سایهٔ دیوار خودم از خم پیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل چه بلا عاشق معدومی خویشم
بیدل چه بلا عاشق معدومی خویشم شمعمکهگلی به ز بریدن به سرم نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل چهوحشتداشتیکز خود اثر نگذاشتی
بیدل چهوحشتداشتیکز خود اثر نگذاشتی شور سر زنجیر هم رفت از پی دیوانهات حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل چو نقش پا زبنای ادب مپرس
بیدل چو نقش پا زبنای ادب مپرس پر سرنگون فتاده بلندی ز بام ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح