سیاهی ریخت بر آیینهٔ ادراک ما بیدل

سیاهی ریخت بر آیینهٔ ادراک ما بیدل چراغ محفل تحقیق را این نور می‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شبنم‌آرایی‌ست بیدل شوخی آثار صبح

شبنم‌آرایی‌ست بیدل شوخی آثار صبح هرکجا گل کرده باشم شرم‌کوشم دیده‌اند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شعلهٔ‌افسرده بیدل شهپر خاکستر است

شعلهٔ‌افسرده بیدل شهپر خاکستر است در هوایش هرکه رفت از خود به امدادم رسید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شوق بیتاب است بیدل فهم معنی گو مباش

شوق بیتاب است بیدل فهم معنی گو مباش تا زبان می‌بوسدم کام الله الله می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صرفهٔ ما نیست بیدل خدمت دیر و حرم

صرفهٔ ما نیست بیدل خدمت دیر و حرم شمع خود در هرکجا بردیم خود را سوختیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طاووس ز نقش پر خود دام به دوش است

طاووس ز نقش پر خود دام به دوش است بیدل چه عجب‌ گر ز هنر در قفس افتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهی‌ست

عالمی بیدل بیابان مرگ ذوق آگهی‌ست معرفت غول ره است اما که را باور شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عدم سراغ جهان تحیرم بیدل

عدم سراغ جهان تحیرم بیدل غبار من به هوای که ناتوان‌گردید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

علاج زخم‌دل ازگریه‌کی ممکن‌بود بیدل

علاج زخم‌دل ازگریه‌کی ممکن‌بود بیدل به شبنم بخیه نتوان‌کرد چاک‌دامن‌گل را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غازهٔ اقبال من خاک ره فقر است و بس

غازهٔ اقبال من خاک ره فقر است و بس بیدل از گرد یتیمی شسته‌ام روی‌ گهر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غم مروت قاتل‌گداخت پیکر بیدل

غم مروت قاتل‌گداخت پیکر بیدل مباد خون ‌کس ارزد به این بها که نریزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فروغ دل طلبی خامشی ‌گزین بیدل

فروغ دل طلبی خامشی ‌گزین بیدل که شمع صرفه ندارد به رهگذار نفس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فلک نیافت علاج‌کدورتم بیدل

فلک نیافت علاج‌کدورتم بیدل نفس به‌سینهٔ این دشت از غبارم سوخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قدح به سرخوشی وهم می‌زنم بیدل

قدح به سرخوشی وهم می‌زنم بیدل درین بهار چه دارد به غیر بنگ شراب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کار با عشق ‌است بپدل ورنه ‌در میدان لاف

کار با عشق ‌است بپدل ورنه ‌در میدان لاف بوالهوس هم می‌تواند خونی از قیفال ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کدام جلوه‌که خاکش نمی‌خورد بیدل

کدام جلوه‌که خاکش نمی‌خورد بیدل تو همچو چشم سیه پوش و ساز ماتم‌ کن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کسی بیدل به سعی‌وحشت از خود برنمی‌آید

کسی بیدل به سعی‌وحشت از خود برنمی‌آید ز غفلت تاکجا گرداب ما از بحر سر پیچد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کیست زین‌گلشن به رنگ وبوی معنی وارسد

کیست زین‌گلشن به رنگ وبوی معنی وارسد غنچه‌هم بیدل نمی‌داند چه‌گل در چنگ اوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر به این رنگ است بیدل کلفت ویرانه‌ات

گر به این رنگ است بیدل کلفت ویرانه‌ات رحم‌ کن بر حال سیلی‌ کز بنای او گذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرفته است سویدا سواد دل بیدل

گرفته است سویدا سواد دل بیدل تصرفی‌ست درین دشت چشم آهو را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گل است خاک بیابان آرزو بیدل

گل است خاک بیابان آرزو بیدل چو گرد باد مگر ناقه بر هوا رانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ما به امید شکست توبه بیدل زنده‌ایم

ما به امید شکست توبه بیدل زنده‌ایم سخت پرهیزی‌ست‌گر بیمار ما خواهدشکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مباش ایمن ز لعل جانگداز گلرخان بیدل

مباش ایمن ز لعل جانگداز گلرخان بیدل بلای جان بود چون با هم آمیزد می و افیون حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حیا نخواست خیالش به دل نقاب درد

حیا نخواست خیالش به دل نقاب درد که داغ حسرت بیدل به دیده می‌ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از دلم برداشت بیدل ناله مهر خامشی

از دلم برداشت بیدل ناله مهر خامشی اضطراب ربشه آب خلوت این دانه ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از من بیدل قناعت‌کن به فریاد حزین

از من بیدل قناعت‌کن به فریاد حزین همچو تار ساز نقد ناتوانان زاری است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ازین بی‌ ماحصل افسانه‌های دردسر بیدل‌

ازین بی‌ ماحصل افسانه‌های دردسر بیدل‌ کسی گوشی اگر می‌داشت بایستی کری کردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اعداد ما تهی‌کرد چندان‌که صفرگشتیم

اعداد ما تهی‌کرد چندان‌که صفرگشتیم از خویش‌کاست اما بر ما فزود ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر بیدل چوگل پایم ز دامن برنمی‌آید

اگر بیدل چوگل پایم ز دامن برنمی‌آید ندارد کوتهی دست من از سیر گریبانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر عشق بتان‌ کفر است بیدل

اگر عشق بتان‌ کفر است بیدل کسی جز کافر ایمانی ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

انجام تلاش همه کس آبله پایی است

انجام تلاش همه کس آبله پایی است بیدل تو همین ریشه به تحصیل ثمر پوش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اینقدر ابروی خوبان گوشه‌گیریها نداشت

اینقدر ابروی خوبان گوشه‌گیریها نداشت کرد بیدل فکر صید من‌کمان شمشیر را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با کمال عجز بیدل بی‌نیازی جوهریم

با کمال عجز بیدل بی‌نیازی جوهریم در شکست ما کلاه آراییی دارد خمی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آبروی مرد بیدل با هنر جوشیدنست

آبروی مرد بیدل با هنر جوشیدنست نیست در شمشیرها جز تیغ جوهردار سبز حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ادبگاه محبت گر نباشد در نظر بیدل

ادبگاه محبت گر نباشد در نظر بیدل ز شور دل دو عالم یک نمکدان می‌توان‌ کردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر فرصتی که نامش هستی‌ست دامن‌افشان

بر فرصتی که نامش هستی‌ست دامن‌افشان بیدل نفس مدارا با هیچکس ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بس بود همچو دیدهٔ بیدل

بس بود همچو دیدهٔ بیدل شوق دیدار شمع خانهٔ ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بس‌که کاهیده‌ام از درد تمنا بیدل

بس‌که کاهیده‌ام از درد تمنا بیدل موی دارد به نظر هرکه مرا می‌بیند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به افسون دم پیری املها محو شد بیدل

به افسون دم پیری املها محو شد بیدل چو میدان‌کمان کز بوسهٔ زهگیر فرساید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به پستی اعتبار بیدل ‌عبث فسردی و خاک گشتی

به پستی اعتبار بیدل ‌عبث فسردی و خاک گشتی نمی‌ توان‌ کرد بیش از اینها زمینی و آسمان حادث حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چشم امتیازم اینقدر معلوم شد بیدل

به چشم امتیازم اینقدر معلوم شد بیدل که در دست ضعیفیها ز جسم لاغر انگشتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به خاک افتاده‌ام تا در زمین عاریت بیدل

به خاک افتاده‌ام تا در زمین عاریت بیدل مگر بر باد رفتن وا نماید مسکن خویشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دماغ تغیر ناز بتان ز خرابی بیدل ما چه زیان

به دماغ تغیر ناز بتان ز خرابی بیدل ما چه زیان که به‌کلفت طبع غنی نزند غم پینه به دلق گدا نزدن حضرت ابوالمعانی بیدل…

ادامه مطلب

به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل

به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل که دندان در جگرگم‌گشت همچون دانهٔ نارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به شغل‌گفتگو مپسند بیدل‌کاهش فطرت

به شغل‌گفتگو مپسند بیدل‌کاهش فطرت به مضراب هوس تاکی چوتارساز فرسایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به غیر سرکشی از ابلهان مجو بیدل

به غیر سرکشی از ابلهان مجو بیدل که نخل این چمن از بی‌بری دوتا نشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به مژگان گشودن نهان گشت بیدل

به مژگان گشودن نهان گشت بیدل جمالی که پیش از نگه دیده بودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هرمحفل چوشمعم اشک باید ربختن بیدل

به هرمحفل چوشمعم اشک باید ربختن بیدل ندارد سال و ماه هستی‌ام جز فصل نیسانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وصل لغزش پایی رسیده‌ام بیدل

به وصل لغزش پایی رسیده‌ام بیدل بیا که دادرس سعی نارسا اینجاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بهار رنگ ندارد گل دگر بیدل

بهار رنگ ندارد گل دگر بیدل در آب چشمهٔ ادراک روغن افتادست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب