ساقی نامه رباعی اهلی شیرازی
ساقی که ز آفتاب رخ مستم کرد
ساقی که ز آفتاب رخ مستم کرد چون ذره بلند میشدم پستم کرد بگداخت چو زر زلاف هستیم تمام چون نیست شدم بیک نظر هستم…
ساقی قدحی که شمع دل درنگرفت
ساقی قدحی که شمع دل درنگرفت تاز آتش می زندگی از سر نگرفت آه از می لعلت که بدین باده ناب هر کس که لبی…
ساقی غم این پیر کهنسال بپرس
ساقی غم این پیر کهنسال بپرس وز خسته دلان به شکر اقبال بپرس ای مطرب جان عود تو همدرد منست دستی برگ او نه و…
ساقی دل من طمع زیاری ببرید
ساقی دل من طمع زیاری ببرید و ز بخت امید سایه داری ببرید جان داشت امید لیک در آخر کار امید هم از امیدواری ببرید…
ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست
ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست جنت می ساقی بود و باقی چیست آنجاست می و ساقی آنجاست همی پس درد و جهان به زمی و…
ساقی نظری بمن کن از لطف عمیم
ساقی نظری بمن کن از لطف عمیم جان من از این امید و بیم است دو نیم خواهم قدحی از لب لعلت بچشم زان پیش…
ساقی که رخش ز جام جمشید به است
ساقی که رخش ز جام جمشید به است مردن برهش ز عمر جاوید به است خاک قدمش که روز من روشن از اوست هر ذره…
ساقی قدحی که سوز داغم نرود
ساقی قدحی که سوز داغم نرود تا روغن باده در چراغم نرود بویی که چو غنچه در دماغم ز می است مغزم بشکافی ز دماغم…
ساقی سخن از توبه پنهان نکنیم
ساقی سخن از توبه پنهان نکنیم مستیم و نظر بباغ رضوان نکنیم در کوی مغان خوشیم با مغبچکان پروای بهشت و حور و غلمان نکنیم…
ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست
ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست کو زیر زمین ز من دل آسوده ترست هر چند بخون دیده دامن شویم دامان ترم ز دیده…
ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش
ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش حسن تو فرشته کرد شرمنده خویش گر خنده زنان صبح به بیند چو گلت گرید بهزار دیده از…
ساقی اگرت ستم مرادست بگو
ساقی اگرت ستم مرادست بگو ور باده به جام عدل و دادست بگو بدمستی اگر گناه خوی بد ماست بدخویی ما بما که دادست بگو…
ساقی نظری بعاشق محزون کن
ساقی نظری بعاشق محزون کن رحمی بدل شکسته پر خون کن آبی چشمان ز کوثر وصل مرا وین دوزخ حسرت از دلم بیرون کن اهلی…
ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد
ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد مدهوش کنم ورنه چنین خواهم مرد من باده پرست بوده ام تا بودم این دین منست و من بدین…
ساقی قدحی که حلقه در گوش توایم
ساقی قدحی که حلقه در گوش توایم دل زنده بیاد چشمه نوش توایم لطف تو خطا کاری مستان پوشد شرمنده الطاف خطا پوش توایم اهلی…
ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود
ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود خونبار دو دیده ام چو تیغ از تو بود گر سر خواهی نهم بکف در پشت…
ساقی دل من ز دست اگر خواهد رفت
ساقی دل من ز دست اگر خواهد رفت بحرست ز خود کجا بدر خواهد رفت صوفی که چو ظرف تنگ از خویش پرست یکجرعه گرش…
ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت
ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت مدهوش تر از مست شرابم ز غمت هر چند کسی خرابیم شرح دهد بالله که بیش از آن…
دیباچه
دیباچه بعد از حمد و ثنای جهان آفرین و درود بر روان سید المرسلین و آله الطیبین و عترته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین پوشیده…
ساقی نظر لطف دل آرای تو کو؟
ساقی نظر لطف دل آرای تو کو؟ جام می وصل عشرت افزای تو کو؟ گیریم که ما در خور وصل تو نه ایم لطف تو…
ساقی قدحی که هست عالم ظلمات
ساقی قدحی که هست عالم ظلمات جز روی تو نیست در جهان آب حیات از جان جهان و هرچه در عالم هست مقصود تویی و…
ساقی قدحی که جان فدای تو بود
ساقی قدحی که جان فدای تو بود خوش وقت کسی که خاکپای تو بود آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در هوای…
ساقی ز میی که لعلت او را ساقیست
ساقی ز میی که لعلت او را ساقیست دل برنکنم تا دمی از من باقیست مشتاقم، از آن بدیدنت گستاخم گستاخی من ز غایت مشتاقیست…
ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت
ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت جز جام می از نعیم عالم نشناخت می ده که دم صبوح جانبخش دمیست کس غیر مسیح…
ساقی چو بکف جام شرابی گیرد
ساقی چو بکف جام شرابی گیرد از بهر دل جگر کبابی گیرد جز ساقی ما که خضر راه کرم است کس نیست که دست کس…
ای ساقی جان و سرو آزاد کسی
ای ساقی جان و سرو آزاد کسی چونست که هرگز نکنی یاد کسی دست که به دامن تو ای سرو رسد؟ هم برسد که میدهد…
ساقی می وصل ده به محنت کش هجر
ساقی می وصل ده به محنت کش هجر تا چند نهد دل بخوش و ناخوش هجر هر چند چو شمع جان من سوختنی است زنهار…
ساقی قدحی که هر که بیدار بود
ساقی قدحی که هر که بیدار بود امید حیاتش از لب یار بود هر کس که حیات جوید از ظلمت دهر آخر ز حیات خویش…
ساقی قدحی که دل بدریا فکنم
ساقی قدحی که دل بدریا فکنم چشمی سوی آن نرگس شهلا فکنم ما را سر و تن گر نشود خاک رهت سر پیش سگان و…
ساقی ز غم تو تا کی از دست شوم
ساقی ز غم تو تا کی از دست شوم تا چند ز پا مال ستم پست شوم عمریست که در خمار غم سوخته ام باز…
ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست
ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست بازآ که طبیب درد مستان ساقیست جان دادن امیدست مرا در قدمت تا جان بودم امیدواری باقیست اهلی شیرازی
ساقی تو مرا سوخته یی من چکنم
ساقی تو مرا سوخته یی من چکنم با شعله من سوخته خرمن چکنم مستم تو کنی گر برسوایی هم بازم تو نهی سبو بگردن چکنم…
ساقی نظری که همدم غم ماییم
ساقی نظری که همدم غم ماییم محروم ز خورشید چو شبنم ماییم هر چند که عالمیست محروم از تو محروم ترین خلق عالم ماییم اهلی…
ساقی می رخسار تو جان همه است
ساقی می رخسار تو جان همه است دلدار منست و دلستان همه است خورشید صفت بمهر ذرات خوشست تنها نه از آن من که زان…
ساقی قدحی که نور بخشد همه را
ساقی قدحی که نور بخشد همه را پر کن که دمی حضور بخشد همه را خوشباش که هم ببخشد آلایش ما آنکس که می طهور…
ساقی قدحی که بیکسان را تو کسی
ساقی قدحی که بیکسان را تو کسی گر درد بسی بود دوا هم تو بسی فریاد رس اهلی مسکین که شود فریاد رسش که هم…
ساقی ز غم تو هر که مدهوش شود
ساقی ز غم تو هر که مدهوش شود خاموش بود اگر چه در جوش بود خندان چو گل بهشت با دوزخ غم این کار مجردان…
ساقی چو ستم غم نه باندازه کند
ساقی چو ستم غم نه باندازه کند فریاد مرا بلند آوازه کند مردم ز غمت گوشه چشمی بفکن کان نرگس مست جان من تازه کند…
ساقی چو خوش آن نفس که زارم بکشی
ساقی چو خوش آن نفس که زارم بکشی جان بخشی و باز شمع وارم بکشی چون زندگی از تو یابم ای آب حیات خواهم که…
ساقی نظری که مستم و شیدا هم
ساقی نظری که مستم و شیدا هم دنیا بدو جو پیش من و عقباهم مست تو بسوی جنت و کوثر و حور امروز نظر نمیکند…
ساقی می لعل قوت روح است مرا
ساقی می لعل قوت روح است مرا دیدار تو خورشید صبوح است مرا برخیز که در پای تو مردن نفسی بهتر ز هزار عمر نوح…
ساقی قدحی که هست عالم نفسی
ساقی قدحی که هست عالم نفسی وین یکنفس آن به که شود صرف کسی نیکان گل عالمند و باقی خس و خار با شاخ گلی…
ساقی قدحی که آنکه اینخاک سرشت
ساقی قدحی که آنکه اینخاک سرشت خط بر سر ما بمستی و عشق نوشت معمور بود به شاهد و با ده جهان موعود بود بکوثر…
ساقی ز غم تو میگدازیم چو شمع
ساقی ز غم تو میگدازیم چو شمع در آتش دل شب درازیم چو شمع بفرست نسیمی که ز پا ننشینیم تا در هوس تو سر…
ساقی حذر از غم توام آه که نیست
ساقی حذر از غم توام آه که نیست صبرم ز رخت حقست آگاه که نیست مقصود منی و جز تو کس در دل من والله…
ساقی چه صلاح از من مجنون آید
ساقی چه صلاح از من مجنون آید فکر از تو مگر باز بقانون آید پر کن قدحی که پر تهیدست ودلیم از دست و دل…
ساقی هم زخم طعنه شد مستی من
ساقی هم زخم طعنه شد مستی من در خاک فرو رفت دل از پستی من خواهم که چنان گم شوم از ملک وجود کز هر…
ساقی می کهنه یار دیرین منست
ساقی می کهنه یار دیرین منست بی دختر رز عیش نه آیین منست گو حوریم مده که دل میطلبد « کذا » همشیره رز که…
ساقی قدحی که میکند غم ستمی
ساقی قدحی که میکند غم ستمی از دل بنشان بآب می گرد غمی چون کار جهان بفکر کس راست نشد ما را برهان ز فکر…
ساقی قدحی که از غم دل پیرم
ساقی قدحی که از غم دل پیرم بی می چو چراغ صبحدم میمیرم بازم بچراغ روغنی ریز ز می تا بار دگر زندگی از سر…