زمزمه های محمد رضا شفیعی کدکنی
سوخته خرمن
سوخته خرمن گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر زان که یک عمر به…
در آستان عشق
در آستان عشق آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست امشب خیالت از تو به…
کاروان سایه
کاروان سایه زان درین محفل چو نی ما را نوایی برنخاست کز حریفان همدم درد آشنایی بر نخاست با همه بیداد ها کز چرخ بر…
پاکبازی شبنم
پاکبازی شبنم گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد خورشید اگر به مشت زری وصل…
سبوی شکسته
سبوی شکسته شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم چون سبویی که شکسته ست و رخ…
بیابان طلب
بیابان طلب ساغرم ایینگی کرد و جهانی یافتم وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم جسته ام آفاق را در جام جمشید جنون…
شرمنده برق
شرمنده برق در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر…
بوسه باران
بوسه باران غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟ این همه خاطر آشفته…
زمزمه ها
زمزمه ها ای نگاهت خنده مهتاب ها بر پرند رنگ رنگ خواب ها ای صفای جاودان هر چه هست باغ ها گل ها سحر ها…
بر خاک و خار و خارا
بر خاک و خار و خارا سر گرم جلوه دیدم آن شهسوار خود را دادم عنان به طوفان صبر و قرار خود را آن شهسوار…
همت بلند
همت بلند شد مدتی و یاد تو شد همنشین مرا دارد وفای او همه جا شرمگین مرا جز داغ او که گرم گرفته ست با…
روشن دلان
روشن دلان گر چشم بامداد به خورشید روشن است ما را دل از خیال تو جاوید روشن است آوارگی ست طالع ما روشنان عشق وین…
برکه
برکه ملال خاطرم از عقده ی جبین پیداست شرار سینه ام از آه آتشین پیداست صفای عشق درین برکه خزانی بین اگرچه بر رخش از…
مگذر از من
مگذر از من مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم دامن گلچین…
روزن قفس
روزن قفس تو را چو با دگران یار و همنفس بینم بهار خویش به تاراج خار و خس بینم ز باغبانی خود شرمساریم این بس…
آیینه شکسته
آیینه شکسته اشکیم و حلقه در چشم کس آشنای ما نیست در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست چون کاروان سایه رفتیم…
همچو شبنم
همچو شبنم تا ز دیدار تو ای آرزوی جان دورم خار خشکم که ز باران بهاران دورم گرچه تا مرز جنون رفته ام از خویش…
راه باطل
راه باطل من می روم ز کوی تو و دل نمی رود این زورق شکسته ز ساحل نمی رود گویند دل ز عشق تو برگیرم…
آیینه بخت
آیینه بخت تو می روی و دیده من مانده به راهت ای ماه سفر کرده خدا پشت و پناهت ای روشنی دیده سفر کردی و…
معراج فنا
معراج فنا در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت چون…
در بر رخم مبند
در بر رخم مبند باز از جنون عشق به کوی تو آمدم بیگانگی مکن که به بوی تو آمدم در بر رخم مبند که همچون…
اشک زبان بسته
اشک زبان بسته کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود یاد آن روز که از…
یک مژه خفتن
یک مژه خفتن دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من…
دولت بیدار
دولت بیدار وه چه بیگاه گذشتی نه کلامی نه سلامی نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی رفتی آن گونه که نشناختم از فرط…
آه شبانه
آه شبانه دست به دست مدعی شانه به شانه می روی آه که با رقیب من جانب خانه می روی بی خبر از کنار من…
مشکل عقل
مشکل عقل بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید با که گویم…
دیشب
دیشب دوش از همه شب ها شب جان کاه تری بود فریاد از ین شب چه شب بی سحری بود دور از تو من سوخته…
آرزو
آرزو گر دلی آسوده ز آشوب زمن می داشتم خاطری خندانتر از صبح چمن می داشتم تا زدم چون غنچه دم بر باد رفتم همچو…
گلهای شوق
گلهای شوق باز احرام طواف کعبه دل بسته ام در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام می فشارم در میان سینه دل را بی…
خضر راه
خضر راه هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت وای بر حال دلش کز زندگی حاصل نداشت همچو فرهاد از جنون زد…
مپسند
مپسند آن روز که در عشق سرانجام بمیرم مپسند که دلداده ی ناکام بمیرم ایا بود ای ساحل امید که روزی چون موج در آغوش…
تو مرو
تو مرو از کنار من افسرده تنها تو مرو دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده تو در…
گلهای نگاه
گلهای نگاه ای سلسله ی شوق تو بر پای نگاهم سرشار تمنای تو مینای نگاهم روی تو ز یک جلوه ی آن حسن خداداد صد…
پیغام
پیغام مستیم و دل به چشم تو و جام داده ایم سامان دل به جرعه فرجام داده ایم محرم تری ز مردمک دیدگان نبود زان…
کمینگاه جنون
کمینگاه جنون در اینجا کس نمی فهمد زبان صحبت ما را مگر ایینه دریابد حدیث حیرت ما را سزد گر اشک لرزان و نگاه آرزو…
تحمل خار
تحمل خار آمد بهار و برگی و باری نداشتم چون شاخه بریده بهاری نداشتم در این چمن چو آتش سردی که لاله داشت می سوختم…
گرمی افسانه
گرمی افسانه خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی افسونگری و گرمی افسانه ی منی بودیم با تو همسفر عشق سالها ای آشنا نگاه که بیگانه…
پس از من
پس از من من که رفتم زین چمن باغ و بهاران گو مباش بوسه باران و رقص شاخساران گو مباش چون گل لبخند من پژمرد…