زبور عجم
گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر
گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر ز گلشن و قفس و دام و آشیانه گذر گرفتم اینکه غریبی و ره شناس نئی بکوی…
علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست
علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست واماندهٔ راهی هست آوارهٔ راهی نیست آدم که ضمیر او نقش دو جهان ریزد با لذت آهی هست…
زمانه قاصد طیار آن دلآرام است
زمانه قاصد طیار آن دلآرام است چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست درون سینه هنوز آرزوی…
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟ سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟ گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم به…
چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را
چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را چهره گشا تمام کن جلوهٔ ناتمام را سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی…
به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را
به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را بتو باز می سپارم دل بیقرار خود را چه دلی که محنت او ز نفس شماری او…
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن گفتند جهان ما آیا بتو می سازد گفتم…
از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده ز مینائی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست…
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها شبها که سحر گردد از گردش کوکب ها نشناخت مقام خویش افتاد بدام خویش عشقی که نمودی…
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست…
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی کفر او زنار دار حاضر و موجود نی عشق اگر فرمان دهد از جان شیرین هم…
ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
ز سلطان کنم آرزوی نگاهی مسلمانم از گل نسازم الهی دل بی نیازی که در سینه دارم گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی ز گردون فتد آنچه…
در فن تعمیر مردان آزاد
یک زمان با رفتگان صحبت گزین صنعت آزاد مردان هم ببین خیز و کار ایبک و سوری نگر وا نما چشمی اگر داری جگر خویش…
جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است
جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است شب تاریک و راه پیچ پیچ…
بندگی نامه
گفت با یزدان مه گیتی فروز تاب من شب را کند مانند روز یاد ایامی که بی لیل و نهار خفته بودم در ضمیر روزگار…
این هم جهانی آن هم جهانی
این هم جهانی آن هم جهانی این بیکرانی آن بیکرانی هر دو خیالی هر دو گمانی از شعلهٔ من موج دخانی این یک دو آنی…
از داغ فراق او در دل چمنی دارم
از داغ فراق او در دل چمنی دارم ای لالهٔ صحرائی با تو سخنی دارم این آه جگر سوزی در خلوت صحرا به لیکن چکنم…
من بندهٔ آزادم عشق است امام من
من بندهٔ آزادم عشق است امام من عشق است امام من عقل است غلام من هنگامهٔ این محفل از گردش جام من این کوکب شام…
گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون
گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون ضربتی باید که جان خفته برخیزد…
عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد
عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش در…
ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق
ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق جز اینکه منکر عشق است کافر و زندیق مقام آدم خاکی نهاد دریا بند مسافران حرم را…
در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را
در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را پس از مدت شنیدم نغمه های ساربانی را اگر یک یوسف از زندان فرعونی برون آید بغارت…
تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود
تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود هزار چشم براه تو از ستاره گشود چه کویمت که چه بودی چه کرده ئی چه شدی که…
بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو که نیرزد به جوی اینهمه دیرینه و نو چون پرکاه که در رهگذر باد افتاد رفت اسکندر و…
این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا
این دل که مرا دادی لبریز یقین بادا این جام جهان بینم روشن تر ازین بادا تلخی که فرو ریزد گردون به سفال من در…
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم
من اگرچه تیره خاکم دلکیست برگ و سازم به نظارهٔ جمالی چو ستاره دیده بازم بهوای زخمه تو همه نالهٔ خموشم تو باین گمان که…
گذر از آنکه ندیدست و جز خبر ندهد
گذر از آنکه ندیدست و جز خبر ندهد سخن دراز کند لذت نظر ندهد شنیده ام سخن شاعر و فقیه و حکیم اگرچه نخل بلند…
عشق اندر جستجو افتاد آدم حاصل است
عشق اندر جستجو افتاد آدم حاصل است جلوهٔ او آشکار از پردهٔ آب و گل است آفتاب و ماه و انجم میتوان دادن ز دست…
رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت
رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی…
خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان
خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان مدرسهٔ بلند بانگ بزم…
جهان رنگ و بو پیدا تو میگوئی که راز است این
جهان رنگ و بو پیدا تو میگوئی که راز است این یکی خود را بتارش زن که تو مضراب و ساز است این نگاه جلوه…
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا تپید عشق و درین کشت نا بسامانی هزار دانه…
این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است همه آفاق که گیرم به نگاهی او را حلقه ئی…
هوس هنوز تماشا گر جهانداری است
هوس هنوز تماشا گر جهانداری است دگر چه فتنه پس پرده های زنگاری است زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل بیا که عشق مسلمان…
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند
مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی…
کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت
کم سخن غنچه که در پردهٔ دل رازی داشت در هجوم گل و ریحان غم دم سازی داشت محرمی خواست ز مرغ چمن و باد…
عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست
عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست عجم که زنده کند رود عاشقانه کجاست بزیر خرقهٔ پیران سبوها چه خالی است فغان که کس نشناسد…
دیار شوق که درد آشناست خاک آنجا
دیار شوق که درد آشناست خاک آنجا به ذره ذره توان دیده جان پاک آنجا می مغانه ز مغ زادگان نمی گیرند نگاه می شکند…
خوشتر ز هزار پارسائی
خوشتر ز هزار پارسائی گامی به طریق آشنائی در سینهٔ من دمی بیاسای از محنت و کلفت خدائی ما را ز مقام ما خبر کن…
جانم در آویخت با روزگاران
جانم در آویخت با روزگاران جوی است نالان در کوهساران پیدا ستیزد پنهان ستیزد ناپایداری با پایداران این کوه و صحرا این دشت و دریا…
بصدای درمندی بنوای دلپذیری
بصدای درمندی بنوای دلپذیری خم زندگی گشادم بجهان تشنه میری تو بروی بینوائی در آن جهان گشادی که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری ز نگاه…
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ در من نگر که میدهم از زندگی سراغ ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم مائیم…