زبور عجم
نور تو وانمود سپید و سیاه را
نور تو وانمود سپید و سیاه را دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را تو در هوای آنکه نگه آشنای…
ما از خدای گم شدهایم او به جستجوست
ما از خدای گم شدهایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش گاهی درون سینه مرغان…
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی خیال ما که او را پرورش دادند طوفانها ز گرداب…
زمستان را سرآمد روزگاران
زمستان را سرآمد روزگاران نواها زنده شد در شاخساران گلان را رنگ و نم بخشد هواها که می آید ز طرف جویباران چراغ لاله اندر…
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی کسی کو زهر شیرین میخورد از…
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز…
بینی جهان را خود را نبینی
بینی جهان را خود را نبینی تا چند نادان غافل نشینی نور قدیمی شب را بر افروز دست کلیمی در آستینی بیرون قدم نه از…
بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری
بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز…
انجم بگریبان ریخت این دیدهٔ تر ما را
انجم بگریبان ریخت این دیدهٔ تر ما را بیرون ز سپهر انداخت این ذوق نظر ما را هر چند زمین سائیم برتر ز ثریانیم دانی…
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی…
لاله صحرایم از طرف خیابانم برید
لاله صحرایم از طرف خیابانم برید در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید روبهی آموختم از خویش دور افتاده ام چاره پردازن به آغوش…
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من…
شاخ نهال سدره ئی خار و خس چمن مشو
’شاخ نهال سدره ئی خار و خس چمن مشو» «منکر او اگر شدی منکر خویشتن مشو» حضرت علامه محمد اقبال رح
درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است
درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است بخود نگر گله های جهان چه میگوئی اگر…
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان…
به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد
به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد غم دل نگفته بهتر همه کس جگر ندارد چه حرم چه دیر هر جا سخنی ز…
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند کیمیا ساز است و اکسیری بسیمابی زند من ندانم نور یا نار است اندر سینه ام این…
از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست
از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست پیش محفل جز بم و زیر و مقام و راه نیست در نهادم عشق با…
می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست
می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست پیش صاحب نظران حور و جنان چیزی نیست هرچه از محکم و پاینده شناسی گذرد کوه و صحرا…
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم ز فیض عشق و مستی برده ام اندیشه را…
غزل سرای و نواهای رفته باز آور
غزل سرای و نواهای رفته باز آور به این فسرده دلان حرف دل نواز آور کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را هزار فتنه…
ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک میآیم
ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک میآیم گدای معنی پاکم تهی ادراک می آیم گهی رسم و ره فرزانگی ذوق جنون بخشد…
دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده
دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده متاع طاقت خود را ترازوئی بر افروزد ببازار…
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر زانکه…
به سواد دیدهٔ تو نظر آفریده ام من
به سواد دیدهٔ تو نظر آفریده ام من به ضمیر تو جهانی دگر آفریده ام من همه خاوران بخوابی که نهان ز چشم انجم به…
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش عاشقی؟ راحله از…
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی در بوی گل…
نظر به راه نشینان سواره می گذرد
نظر به راه نشینان سواره می گذرد مرا بگیر که کارم ز چاره می گذرد به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست بیک نگاه…
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود…
عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد» «بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد» حضرت علامه محمد اقبال…
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می خواهی
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می خواهی تو خود هنگامه ئی هنگامهٔ دیگر چه میخواهی به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را…
درون لاله گذر چون صبا توانی کرد
درون لاله گذر چون صبا توانی کرد بیک نفس گره غنچه وا توانی کرد حیات چیست جهان را اسیر جان کردن تو خود اسیر جهانی…
جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد
جهان ما همه خاک است و پی سپر گردد ندانم اینکه نفسهای رفته بر گردد شبی که گور غریبان نشیمن است او را مه و…
به خوانندهٔ کتاب زبور
می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی وادی عشق بسی دور و درازست ولی طی شود…
باز این عالم دیرینه جوان می بایست
باز این عالم دیرینه جوان می بایست برگ کاهش صفت کوه گران می بایست کف خاکی که نگاه همه بین پیدا کرد در ضمیرش جگر…
از چشم ساقی مست شرابم
از چشم ساقی مست شرابم بی می خرابم بی می خرابم شوقم فزون تر از بی حجابی بینم نه بینم در پیچ و تابم چون…
موسیقی
مرگ ها اندر فنون بندگی من چه گویم از فسون بندگی نغمهٔ او خالی از نار حیات همچو سیل افتد به دیوار حیات چون دل…
گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر
گشاده رو ز خوش و ناخوش زمانه گذر ز گلشن و قفس و دام و آشیانه گذر گرفتم اینکه غریبی و ره شناس نئی بکوی…
علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست
علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست واماندهٔ راهی هست آوارهٔ راهی نیست آدم که ضمیر او نقش دو جهان ریزد با لذت آهی هست…
زمانه قاصد طیار آن دلآرام است
زمانه قاصد طیار آن دلآرام است چه قاصدی که وجودش تمام پیغام است گمان مبر که نصیب تو نیست جلوهٔ دوست درون سینه هنوز آرزوی…
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟
درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟ سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟ گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم به…
چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را
چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را چهره گشا تمام کن جلوهٔ ناتمام را سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی…
به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را
به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را بتو باز می سپارم دل بیقرار خود را چه دلی که محنت او ز نفس شماری او…
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن گفتند جهان ما آیا بتو می سازد گفتم…
از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده کف خاک مرا ساقی بباد فرودینی ده ز مینائی که خوردم در فرنگ اندیشه تاریکست…
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها
من هیچ نمی ترسم از حادثهٔ شب ها شبها که سحر گردد از گردش کوکب ها نشناخت مقام خویش افتاد بدام خویش عشقی که نمودی…
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست
گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست…
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی کفر او زنار دار حاضر و موجود نی عشق اگر فرمان دهد از جان شیرین هم…
ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
ز سلطان کنم آرزوی نگاهی مسلمانم از گل نسازم الهی دل بی نیازی که در سینه دارم گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی ز گردون فتد آنچه…
در فن تعمیر مردان آزاد
یک زمان با رفتگان صحبت گزین صنعت آزاد مردان هم ببین خیز و کار ایبک و سوری نگر وا نما چشمی اگر داری جگر خویش…