زبور عجم
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست بخاشاکم شرار افتاده باد صبحدم تیز است ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد…
مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز موئینه به بر کردی و…
فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین
فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود…
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است شیشهٔ ماه…
دعا
یارب درون سینه دل با خبر بده در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده این بنده را که با نفس دیگران نزیست یک آه…
حصه اول
ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم حضرت علامه محمد اقبال رح
بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله
بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله فشان یک جرعه بر خاک چمن از بادهٔ لعلی که…
بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است
بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است بده آندل بده آن دل…
از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب
از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب از خلش کرشمه ئی کار نمی شود…
نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم
نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد بخلوت صدف او نگاهدار خودیم ز جوهری…
لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت
لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود زندگانی کاروانی بود و…
غلام زنده دلانم که عاشق سره اند
غلام زنده دلانم که عاشق سره اند نه خانقاه نشینان که دل بکس ندهند به آن دلی که برنگ آشنا و بیرنگ است عیار مسجد…
ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز
ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز او بیک دانهٔ گندم به زمینم انداخت تو بیک جرعه آب آنسوی…
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی فشانی آب…
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما ای جوانان عجم جان من و جان شما غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام تا بدست…
به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم
به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم همه ذوق و شوق دیدم همه آه و ناله دیدم به بلند و پست عالم تپش حیات پیدا…
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی محبت می کند…
اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی
اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی سخن بی پرده گو با ما شد…
نور تو وانمود سپید و سیاه را
نور تو وانمود سپید و سیاه را دریا و کوه و دشت و در و مهر و ماه را تو در هوای آنکه نگه آشنای…
ما از خدای گم شدهایم او به جستجوست
ما از خدای گم شدهایم او به جستجوست چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش گاهی درون سینه مرغان…
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی
فروغ خاکیان از نوریان افزون شود روزی زمین از کوکب تقدیر ما گردون شود روزی خیال ما که او را پرورش دادند طوفانها ز گرداب…
زمستان را سرآمد روزگاران
زمستان را سرآمد روزگاران نواها زنده شد در شاخساران گلان را رنگ و نم بخشد هواها که می آید ز طرف جویباران چراغ لاله اندر…
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی کسی کو زهر شیرین میخورد از…
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش بقصد صید پلنگ از چمن سرا برخیز…
بینی جهان را خود را نبینی
بینی جهان را خود را نبینی تا چند نادان غافل نشینی نور قدیمی شب را بر افروز دست کلیمی در آستینی بیرون قدم نه از…
بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری
بجهان دردمندان تو بگو چه کار داری تب و تاب ما شناسی دل بی قرار داری چه خبر ترا ز اشکی که فرو چکد ز…
انجم بگریبان ریخت این دیدهٔ تر ما را
انجم بگریبان ریخت این دیدهٔ تر ما را بیرون ز سپهر انداخت این ذوق نظر ما را هر چند زمین سائیم برتر ز ثریانیم دانی…
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی…
لاله صحرایم از طرف خیابانم برید
لاله صحرایم از طرف خیابانم برید در هوای دشت و کهسار و بیابانم برید روبهی آموختم از خویش دور افتاده ام چاره پردازن به آغوش…
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست
عقل هم عشق است و از ذوق نگه بیگانه نیست لیکن این بیچاره را آن جرأت رندانه نیست گرچه می دانم خیال منزل ایجاد من…
شاخ نهال سدره ئی خار و خس چمن مشو
’شاخ نهال سدره ئی خار و خس چمن مشو» «منکر او اگر شدی منکر خویشتن مشو» حضرت علامه محمد اقبال رح
درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است
درین چمن دل مرغان زمان زمان دگر است بشاخ گل دگر است و به آشیان دگر است بخود نگر گله های جهان چه میگوئی اگر…
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان…
به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد
به فغان نه لب گشودم که فغان اثر ندارد غم دل نگفته بهتر همه کس جگر ندارد چه حرم چه دیر هر جا سخنی ز…
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند
بر دل بیتاب من ساقی می نابی زند کیمیا ساز است و اکسیری بسیمابی زند من ندانم نور یا نار است اندر سینه ام این…
از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست
از نوا بر من قیامت رفت و کس آگاه نیست پیش محفل جز بم و زیر و مقام و راه نیست در نهادم عشق با…
می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست
می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست پیش صاحب نظران حور و جنان چیزی نیست هرچه از محکم و پاینده شناسی گذرد کوه و صحرا…
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم
گنهکار غیورم مزد بی خدمت نمی گیرم از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم ز فیض عشق و مستی برده ام اندیشه را…
غزل سرای و نواهای رفته باز آور
غزل سرای و نواهای رفته باز آور به این فسرده دلان حرف دل نواز آور کنشت و کعبه و بتخانه و کلیسا را هزار فتنه…
ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک میآیم
ز هر نقشی که دل از دیده گیرد پاک میآیم گدای معنی پاکم تهی ادراک می آیم گهی رسم و ره فرزانگی ذوق جنون بخشد…
دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده
دل بی قید من با نور ایمان کافری کرده حرم را سجده آورده بتان را چاکری کرده متاع طاقت خود را ترازوئی بر افروزد ببازار…
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است
خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر زانکه…
به سواد دیدهٔ تو نظر آفریده ام من
به سواد دیدهٔ تو نظر آفریده ام من به ضمیر تو جهانی دگر آفریده ام من همه خاوران بخوابی که نهان ز چشم انجم به…
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش عاشقی؟ راحله از…
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی در بوی گل…
نظر به راه نشینان سواره می گذرد
نظر به راه نشینان سواره می گذرد مرا بگیر که کارم ز چاره می گذرد به دیگران چه سخن گسترم ز جلوهٔ دوست بیک نگاه…
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز فتنه ئی را که دو صد فتنه با آغوشش بود…
عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد
«عشق شور انگیز را هر جاده در کوی تو برد» «بر تلاش خود چه مینا زد که ره سوی تو برد» حضرت علامه محمد اقبال…
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می خواهی
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می خواهی تو خود هنگامه ئی هنگامهٔ دیگر چه میخواهی به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را…
درون لاله گذر چون صبا توانی کرد
درون لاله گذر چون صبا توانی کرد بیک نفس گره غنچه وا توانی کرد حیات چیست جهان را اسیر جان کردن تو خود اسیر جهانی…