رباعیات وحشی بافقی
در صید گهت که جان طرب ساز آید
در صید گهت که جان طرب ساز آید سیمرغ اسیر چنگل بازآید هر جا که صدای طبل باز تو رسد سد مرغ دل از شوق…
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من…
امشب همه شب ز هجر نالان بودم
امشب همه شب ز هجر نالان بودم با بخت سیه دست و گریبان بودم قربان شومت دی به که همره بودی کامشب همه شب به…
عشرت بادا صبح تو و شام ترا
عشرت بادا صبح تو و شام ترا آغاز تو را خوشی و انجام ترا شبهای ترا باد نشاط شب عید نوروز ز هم نگسلد ایام…
دانی شاها که مهر فرخنده اثر
دانی شاها که مهر فرخنده اثر تحویل حمل نمود و بودش چه نظر تا روز نشاطت که به گلشن گذرد هرروز فزونتر بود از روز…
پیوستن دوستان به هم آسان است
پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است شیرینی وصل را نمیدارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است
ازدیده ز رفتن تو خون میآید
ازدیده ز رفتن تو خون میآید بر چهره سرشک لاله گون میآید بشتاب که بی توجان ز غمخانهٔ تن اینک به وداع تو برون میآید
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد اینها که من از جفای هجران دیدم یک شمه به…
خوش آن که شود بساط مهجوری طی
خوش آن که شود بساط مهجوری طی در بزم وصال میکشم پی در پی میجویمت آنچنان که مهجور وصال مشتاق توام چنان که مخمور به…
ای مدت شاهی جهان مدت تو
ای مدت شاهی جهان مدت تو در عید سرور خلق از دولت تو گر عید تواند که مجسم گردد آید ز پی تهنیت خلعت تو
اکسیر حیات جاودانم بفرست
اکسیر حیات جاودانم بفرست کام دل و آرزوی جانم بفرست آن مایع که سرمایهٔ عیش و طرب است آنم بفرست و در زمانم بفرست
یارب که زمانه دلنوازت باشد
یارب که زمانه دلنوازت باشد ایام همیشه کار سازت باشد رخش تو سپهر و زین رخش تو هلال خورشید به جای طبل بازت باشد
صید افکنی مراد آیین تو باد
صید افکنی مراد آیین تو باد عیوق شکارگاه شاهین تو باد هر سر که نه در پای سمند تو بود بر بسته به جای طبل…
در عهد معالجات تو بیماری
در عهد معالجات تو بیماری بیکار شد از شیوه خلق آزاری نی از پی آزار به سوی تو شتافت آمد که شکایت کند از بیکاری
ای صیت معالجات تو عالم گیر
ای صیت معالجات تو عالم گیر و آوازه تو کرده جهان را تسخیر یارب که جدا مباد تا عالم هست صحت ز تنت چو نور…
از بهر نشیمن شه عرش جناب
از بهر نشیمن شه عرش جناب بنگر که چه خوش دست به هم داد اسباب گردید سپهر خیمه و انجم میخ شد سد ره ستون…