می‌آیم و از شرم چنان می‌افتم

می‌آیم و از شرم چنان می‌افتم کز زندگی خود به گمان می‌افتم بی تو غم دل به صد زبان می‌گویم چون روی تو بینم از…

ادامه مطلب

ای جام لب نگار می‌دار به دست

ای جام لب نگار می‌دار به دست با او چو خوش آورید این کار بدست بادا ز لب یار قدح مالامال کآورد به خون دل…

ادامه مطلب

ای همنفسان شدست وصلم سپری

ای همنفسان شدست وصلم سپری وقت است که آغاز کنم نوحه‌گری در پرده شب دمی نوا یافته بود کارم ز لبت کرد سحر پرده‌دری

ادامه مطلب

تا هر کست ای شانه نگیرد در دست

تا هر کست ای شانه نگیرد در دست کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست دست دگری شکافت ای شانه سرت تو زلف نگار…

ادامه مطلب

در منزل او وقت خبر پرسیدن

در منزل او وقت خبر پرسیدن خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن گفتم که کجا توان مر او را دیدن گفتا که کجا توان…

ادامه مطلب

گفتی غم عشقت همه کس می‌داند

گفتی غم عشقت همه کس می‌داند این راز گشاده‌ای بدان می‌ماند ما راز ترا فاش نکردیم ولی اشک است که چون آب فرو می‌خواند

ادامه مطلب

میلت به من ای یار موافق عجب است

میلت به من ای یار موافق عجب است مهرت به من ای نگار صادق عجب است عاشق دیدی در انتظار معشوق معشوق در انتظار عاشق…

ادامه مطلب

ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست

ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست آن چشمه که حوض کوثرش می‌خوانند گر هست دهان…

ادامه مطلب

ای نی تو نه همچو من پریشان حالی

ای نی تو نه همچو من پریشان حالی بی درد برین صفت چرا می‌نالی گیرم که منم ز غصه‌ها مالامال آخر نه تو داری اندرونی…

ادامه مطلب

ترکم چو کمان ابروان کرد به زه

ترکم چو کمان ابروان کرد به زه تیر مژه انداخت از آن بر که و مه چون دید که موی خواهد آن ترک شکافت هندو…

ادامه مطلب

دل وقت سماع بوی دلدار برد

دل وقت سماع بوی دلدار برد حالش به سراپرده اسرار برد این زمزمه مرکبی‌ست تا روح ترا برگیرد و خوش به منزل یار برد

ادامه مطلب

گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم

گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم شاید که من دل شده تنها باشم گفتا چو مرا میان جان جا کردی آنجا که تو باشی…

ادامه مطلب

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید وان راز که داشتم نهان می‌گوید رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد از نی بشنو که بی…

ادامه مطلب

ای حلقه مشکین تو دام دل من

ای حلقه مشکین تو دام دل من محنت‌کده عشق تو نام دل من مشکن دل من که آخر ای دوست مدام پر باده عشق توست…

ادامه مطلب

ای هجر تو خون کرده جگر یاران را

ای هجر تو خون کرده جگر یاران را از وصل تو شادی دل غم‌خواران را چشمت که از اوست ملک حسن آبادان مستی‌ست خراب کرده…

ادامه مطلب

ترشی تو ولیک نکته‌ات شیرین است

ترشی تو ولیک نکته‌ات شیرین است یک نکته تو لایق صد تحسین است چون نکته شنیدم از دهانت گفتم درّی که ز کون خر بیفتد…

ادامه مطلب

دیر است که با غم تو در ساخته‌ام

دیر است که با غم تو در ساخته‌ام پنهان ز تو با تو عشق‌ها باخته‌ام زان با تو نگفته‌ام که هرگز خود را شایسته خدمت…

ادامه مطلب

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد خون نیست ولی با تو بگویم چون شد در دیده من خیال رخسار تو بود اشکم چو…

ادامه مطلب

هجران دیدیم و درد هجران دیدیم

هجران دیدیم و درد هجران دیدیم دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم چون روز وصال قصه کوتاه کنیم شب‌های دراز دردمندان دیدیم

ادامه مطلب

ای خواجه بگو چه دیده‌ای باش هنوز

ای خواجه بگو چه دیده‌ای باش هنوز زین ره به کجا رسیده‌ای باش هنوز زان جرعه که زان سپهر سرگردان شد یک قطره کجا چشیده‌ای…

ادامه مطلب

این سنگ که از آب روان می‌گردد

این سنگ که از آب روان می‌گردد پیوسته بسان آسمان می‌گردد نالان همه شب بسان بیماران است سرگردان‌تر ز عاشقان می‌گردد

ادامه مطلب

تلخ است مذاق زندگانی بی تو

تلخ است مذاق زندگانی بی تو باد است حدیث شادمانی بی تو نتوان به زبان شرح فراقت دادن حالی است مرا چنان که دانی بی…

ادامه مطلب

رنج تو چو رنج خویش پنداشته‌ام

رنج تو چو رنج خویش پنداشته‌ام این هفته طرب ز یاد بگذاشته‌ام گفتی ز چه خاست درد چشم تو بگو من رنج تو را به…

ادامه مطلب

گویند که هست بی نشان آب حیات

گویند که هست بی نشان آب حیات و اندر ظلمات است نهان آب حیات چون کرد عرق ز شرم رویش دیدم از چشمه خورشید روان…

ادامه مطلب

هر گه که قدح پر از می ناب شود

هر گه که قدح پر از می ناب شود از عکس می ناب چو عناب شود آبش لب یار می‌برد نیست عجب با لعل گر…

ادامه مطلب

ای چشم تو را چو من جهانی شده مست

ای چشم تو را چو من جهانی شده مست در پای تو افتاده چو گیسوی تو پست لعل لب تو ببرد آب یاقوت دندان خوشت…

ادامه مطلب

این ملک به مالک گدا بازگذار

این ملک به مالک گدا بازگذار خود را به تو تسلیم و رضا بازگذار تاکی به چرا و چون دهی عمر به باد ای بنده…

ادامه مطلب

جان منی ای نگار و سلطان منی

جان منی ای نگار و سلطان منی سلطان منی ولی به فرمان منی هم سرو و روان هم مه تابان منی کوتاه کنم حدیث جانان…

ادامه مطلب

زان عهد قدیم چون مرا یاد آید

زان عهد قدیم چون مرا یاد آید لذات جهان سر به سرم باد آید در انجمنی اگر حدیث تو رود از سینه دل خسته به…

ادامه مطلب

گویند فلان سلطنتی می‌راند

گویند فلان سلطنتی می‌راند بهمان بد و نیک ملک نیکو داند بیهوده به ریش خویشتن می‌خندند کاین کار کسی دگر همی‌گرداند

ادامه مطلب

وصلت ندهم ز دست اگر جان بدهم

وصلت ندهم ز دست اگر جان بدهم کی وصل تو را به ملک خاقان بدهم جانا دلم آتشکده غم بادا گر خاک درت به آب…

ادامه مطلب

ای در سر زلف تو پریشانی‌ها

ای در سر زلف تو پریشانی‌ها خوی لب لعلت شکرافشانی‌ها در باغ رخت که نزهت چشم من است شفتالوهاست لیتنی جانیها

ادامه مطلب

ای نی که به ناله غم همی‌فرسایی

ای نی که به ناله غم همی‌فرسایی وز نغمه خوش طرب همی‌افزایی ببریده‌ای از شکر از آن می‌نالی وین طرفه که بی شکر شکر می‌خایی

ادامه مطلب

جانا دهنت که هست چون چشمه نوش

جانا دهنت که هست چون چشمه نوش می‌آوردش ظلمت شب در آغوش آن پنبه پندار که در گوش تو بود پشم آمد و یکباره برون…

ادامه مطلب

زلفت که ز ماه تکیه‌گاهی دارد

زلفت که ز ماه تکیه‌گاهی دارد انصاف که خوش منصب و جاهی دارد بربود دلم چه یارمش گفت که او چون عارض تو پشت و…

ادامه مطلب

لب بر لب من نهاد این لطف بس است

لب بر لب من نهاد این لطف بس است می‌گفت که با کشته خویشم هوس است جان زندگی‌ای یافت ز بوی نفسش معلومم شد که…

ادامه مطلب

یک جوهر روشن است جان من و تو

یک جوهر روشن است جان من و تو آگه نشود کس ز نهان من و تو ای دوست میان من و تو فرقی نیست حیفیم…

ادامه مطلب

ای دل تو ز همنشین دگرسان گردی

ای دل تو ز همنشین دگرسان گردی با هر چه نشینی به صفت آن گردی پیوسته چو گرد زلف خوبان گردی این مایه ندانی که…

ادامه مطلب

اینت نرسد که بر تنم رشک بری

اینت نرسد که بر تنم رشک بری زیرا که بر او رشک برد ماه و پری ای روی تو برده آب گلبرگ طری سبحان الله…

ادامه مطلب

تبریز نکو و هر چه ز آنجاست نکوست

تبریز نکو و هر چه ز آنجاست نکوست مغزند و مپندار تو ایشان را پوست با طبع مخالفان موافق نشوند هرگز نشود فرشته با دیوان…

ادامه مطلب

زلفش سر کبر و سرفرازی دارد

زلفش سر کبر و سرفرازی دارد زان کشتن عاشقان به بازی دارد ای دل تو چه می‌شوی چنین در کارش کار سر زلف او درازی…

ادامه مطلب

ما را به امید زندگانی بگذشت

ما را به امید زندگانی بگذشت دور از رویت دور جوانی بگذشت با این همه تازه رو و خوش می‌باشم کاخر عمرم به مهربانی بگذشت

ادامه مطلب

یک رنج تحمل کنی از صد برهی

یک رنج تحمل کنی از صد برهی چون نیک شوی ز صحبت بد برهی چون نفس تو با تو هیچکس را بد نیست فارغ شوی…

ادامه مطلب

ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب

ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب در جایگه خوشی مکن جنگ و عتاب وی دیده که تشنه‌ای بر آن درّ خوشاب…

ادامه مطلب

با روی تو شمع برفروزد عجب است

با روی تو شمع برفروزد عجب است با حسن تو دیده برندوزد عجب است گفتی که ز شمع سوخت دستم ناگاه خورشید که از شمع…

ادامه مطلب

جهدی بنما تا بشناسی حق را

جهدی بنما تا بشناسی حق را کانجا نخرند غلغل و بقبق را از علم الهی که براق روح است جز استر زینی نرسد احمق را

ادامه مطلب

دوشش دیدم زلف بشولیده و مست

دوشش دیدم زلف بشولیده و مست می آمد و دسته‌ای گل سرخ به دست چون دید مرا گفت رخ زیبایم دیدی که چگونه رونق گل…

ادامه مطلب

معشوق ز ذوق باده گلناری

معشوق ز ذوق باده گلناری در ساخته بود دوش با بیداری ز اشکم بر او شیشه حدیثی می‌راند می‌داد دران حدیث شمعش یاری

ادامه مطلب

از باغ ارم گوشه درویشان به

از باغ ارم گوشه درویشان به درویش ز چشم این و آن پنهان به در جیب کشیدیم سر و آسودیم سر درکشی از سرکشی سلطان…

ادامه مطلب