رباعیات همام تبریزی
ای باد مراغه حال خویشان خون است
ای باد مراغه حال خویشان خون است وان یار مرا زلف پریشان چون است خون گشت دلم ز درد نادیدنشان گویی دل نازنین ایشان چون…
ای عاشق رخسار تو چون ما خیلی
ای عاشق رخسار تو چون ما خیلی خود نیست به عاشقان دلت را میلی کس نیست ز عاشقان به زندان لبت گر زان که لبت…
باد سحری رقصکنان میآید
باد سحری رقصکنان میآید با مژده یار مهربان میآید برخیز که تا بر سر ره بنشینیم کآواز درای کاروان میآید
چون نیست مجال روی و مویت دیدن
چون نیست مجال روی و مویت دیدن راضی شدهام به خاک کویت دیدن پر شد دو جهان ز حسن روی تو ولی اندازۀ چشم نیست…
عشق تو که در دل آتش تیز افروخت
عشق تو که در دل آتش تیز افروخت دانم که به شمع سوختن او آموخت بر روی تو شمع همچو من عاشق شد ناگه نفسی…
منگر تو بدان که ما به تن مختصریم
منگر تو بدان که ما به تن مختصریم هر چند که کوتهیم عالی نظریم اینها همه صندوق پر از کرباسند ما حقه سربسته لعل و…
امشب که رسید دوست در منزل من
امشب که رسید دوست در منزل من شد جان و دل از حضورش آب و گل من آیینه دل یافت صفا از رویش ای صبح…
ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی
ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی و او را هوس این دل شیدا بینی گویش تو بدان نشان که دی میگفتی کاحوال تو…
ای طبع تو را جان لطیفان بنده
ای طبع تو را جان لطیفان بنده ساز تو مزاج طبع را سازنده در خدمت تو همه چو چنگ استاده وز غایت شرم سر به…
بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم
بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم کردیم به کوه و دشت پرواز بهم هر یک به رهی دگر برون افتادیم تا خود به کجا…
در آرزوی تو شمع را جان به لب است
در آرزوی تو شمع را جان به لب است زان مرده و سوخته چو من روز و شب است ای شمع رخ تو را دو…
عشق تو که سرمایه این درویش است
عشق تو که سرمایه این درویش است زاندازه هر هوسپرستی بیش است چیزیست که از ازل مرا در سر بود کاریست که تا ابد مرا…
می بی لب تو طرب نمیافزاید
می بی لب تو طرب نمیافزاید خود بی لبت از شراب کاری ناید ماییم و شراب و سبزه و آب روان جز وصل تو آن…
از مه قدحی نهاده بر کف گردون
از مه قدحی نهاده بر کف گردون یاران گه خواب نیست خیزید کنون ما نیز به کام خود قدح برگیریم نتوان بودن ز دور گردون…
ای بیخبران شکل مجازی هیچ است
ای بیخبران شکل مجازی هیچ است احوال فلک بدین درازی هیچ است برگیر به عقل پرده از چشم خیال تا بشناسی کاین همه بازی هیچ…
ای عرصه تبریز زیانت مرساد
ای عرصه تبریز زیانت مرساد آسیب زمان به مردمانت مرساد تو همچو تنی و جان و دل هر دو امام دردی به دل و غمی…
بزم از رخت امشب آفتابی دارد
بزم از رخت امشب آفتابی دارد چشم تو به هر گوشه خرابی دارد لیکن ز لب تو کس نمییابد کام جز جام که پیش لبت…
در بزم تو هر که ترک هستی نکند
در بزم تو هر که ترک هستی نکند از باده لبهای تو مستی نکند در مذهب عاشقی مسلمان نبود با روی تو هر که بتپرستی…
گفتا که به ابروم که دارم در سر
گفتا که به ابروم که دارم در سر کامشب نفسی کنم به پیش تو گذر سوگند چرا به قامت راست نخورد سوگند به کج خورده…
مولانا قطبالدین عتیقی راست
مولانا قطبالدین عتیقی راست تا چند بود دل به ریا پروردن در باده نهم سر پس از این تا گردن تا تو برهی ز غیبت…
ای آب لطافت و طرب در جویت
ای آب لطافت و طرب در جویت جان زنده کند نسیم کآرد بویت ز انگشتنمای عاشقان در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت
ای منزل دوست خوش هوایی داری
ای منزل دوست خوش هوایی داری فریاد که بوی آشنایی داری من خاک تو را چو سرمه در دیده کشم زیرا که نشان کف پایی…
بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز
بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز پیچیده در او غم فراوان چون توز بر دشمن ناقصت مضاعف بادا اندوه تو بر دلم ز مکر…
در صحبت شانه هست موی تو دریغ
در صحبت شانه هست موی تو دریغ با آینه اتفاق روی تو دریغ مگذار که باد بگذرد بر زلفت زیرا که به باد هست بوی…
گفتار خوش و لب چو قندم باید
گفتار خوش و لب چو قندم باید گیسوی دراز چون کمندم باید گویند که یار سرو بالا داری عالی نظرم قد بلندم باید
میآمد و بر گلش پریشان سنبل
میآمد و بر گلش پریشان سنبل بر چهره عرق نشسته چون بر گل مل بر عارض همچو گل روان کرده گلاب وز نازکیش آب شده…
ای آنکه لبت آب حیات طرب است
ای آنکه لبت آب حیات طرب است روی تو چو باده خرمی را سبب است جان از لب یار میستاند لب تو این کآب حیات…
ای ماه چه قبهای ز قدرت عیوق
ای ماه چه قبهای ز قدرت عیوق اقبال چو عاشق است دادت معشوق خصم تو چو ناقص است دایم بادا در صرع و نقرس چو…
تا کی رخ دل سوی گناه آوردن
تا کی رخ دل سوی گناه آوردن وان میغ سیاه پیش ماه آوردن تا چند ز آب سرخ در چشم خرد از بیخردی آب سیاه…
در جواب مولانا قطبالدین عتیقی
در جواب مولانا قطبالدین عتیقی ای عادت تو به باده جان پروردن می خور که ملامتت نخواهم کردن می چون به لبت رسد ز شرم…
گفتم که مگر رای تو فرزانگی است
گفتم که مگر رای تو فرزانگی است رفتیم و هنوزت سر بیگانگی است هر حیله که در تصور عقل آید کردیم کنون نوبت دیوانگی است
میآیم و از شرم چنان میافتم
میآیم و از شرم چنان میافتم کز زندگی خود به گمان میافتم بی تو غم دل به صد زبان میگویم چون روی تو بینم از…
ای جام لب نگار میدار به دست
ای جام لب نگار میدار به دست با او چو خوش آورید این کار بدست بادا ز لب یار قدح مالامال کآورد به خون دل…
ای همنفسان شدست وصلم سپری
ای همنفسان شدست وصلم سپری وقت است که آغاز کنم نوحهگری در پرده شب دمی نوا یافته بود کارم ز لبت کرد سحر پردهدری
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست دست دگری شکافت ای شانه سرت تو زلف نگار…
در منزل او وقت خبر پرسیدن
در منزل او وقت خبر پرسیدن خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن گفتم که کجا توان مر او را دیدن گفتا که کجا توان…
گفتی غم عشقت همه کس میداند
گفتی غم عشقت همه کس میداند این راز گشادهای بدان میماند ما راز ترا فاش نکردیم ولی اشک است که چون آب فرو میخواند
میلت به من ای یار موافق عجب است
میلت به من ای یار موافق عجب است مهرت به من ای نگار صادق عجب است عاشق دیدی در انتظار معشوق معشوق در انتظار عاشق…
ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست
ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست آن چشمه که حوض کوثرش میخوانند گر هست دهان…
ای نی تو نه همچو من پریشان حالی
ای نی تو نه همچو من پریشان حالی بی درد برین صفت چرا مینالی گیرم که منم ز غصهها مالامال آخر نه تو داری اندرونی…
ترکم چو کمان ابروان کرد به زه
ترکم چو کمان ابروان کرد به زه تیر مژه انداخت از آن بر که و مه چون دید که موی خواهد آن ترک شکافت هندو…
دل وقت سماع بوی دلدار برد
دل وقت سماع بوی دلدار برد حالش به سراپرده اسرار برد این زمزمه مرکبیست تا روح ترا برگیرد و خوش به منزل یار برد
گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم
گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم شاید که من دل شده تنها باشم گفتا چو مرا میان جان جا کردی آنجا که تو باشی…
نی حال دلم یکان یکان میگوید
نی حال دلم یکان یکان میگوید وان راز که داشتم نهان میگوید رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد از نی بشنو که بی…
ای حلقه مشکین تو دام دل من
ای حلقه مشکین تو دام دل من محنتکده عشق تو نام دل من مشکن دل من که آخر ای دوست مدام پر باده عشق توست…
ای هجر تو خون کرده جگر یاران را
ای هجر تو خون کرده جگر یاران را از وصل تو شادی دل غمخواران را چشمت که از اوست ملک حسن آبادان مستیست خراب کرده…
ترشی تو ولیک نکتهات شیرین است
ترشی تو ولیک نکتهات شیرین است یک نکته تو لایق صد تحسین است چون نکته شنیدم از دهانت گفتم درّی که ز کون خر بیفتد…
دیر است که با غم تو در ساختهام
دیر است که با غم تو در ساختهام پنهان ز تو با تو عشقها باختهام زان با تو نگفتهام که هرگز خود را شایسته خدمت…
گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد
گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد خون نیست ولی با تو بگویم چون شد در دیده من خیال رخسار تو بود اشکم چو…
هجران دیدیم و درد هجران دیدیم
هجران دیدیم و درد هجران دیدیم دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم چون روز وصال قصه کوتاه کنیم شبهای دراز دردمندان دیدیم