رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
زاهد بودی ترانه گویت کردم
زاهد بودی ترانه گویت کردم خاموش بدی فسانه گویت کردم اندر عالم نه نام بودت نه نشان ننشاندمت و نشانه گویت کردم
سر در خاک آستان تو نهم
سر در خاک آستان تو نهم دل در خم زلف دلستان تو نهم جانم به لب آمده است لب پیش من آر تا جان به…
سرهای درختان گل رعنا چیدند
سرهای درختان گل رعنا چیدند آن یعقوبان یوسف خود را دیدند ایام زمستان چو سیه پوشیدند آخر ز پس نوحهگری خندیدند
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید چون بچهٔ خرد آستین برخاید چون دید مرا کنار را بگشاید چون باز جهد مرغ دلم برباید
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب از گشتن گرد شهر کس ناید خواب عقل است که چیزها از موضع جوید تمییز و…
صافی صفت و پاک نظر باید بود
صافی صفت و پاک نظر باید بود وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود هر لحظه اگر هزار دردت باشد در آرزوی درد دگر باید…
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر آورد عروس نظم در حجرهٔ ذکر در هر بیتی هزار دختر بنمود هر یک به مثال مریم آبستن…
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود جویندهٔ عشق بیعدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هر دل که نه عاشق است رد…
عشق تو گرفته آستین میکشدم
عشق تو گرفته آستین میکشدم واندر پی یار راستین میکشدم وانگه گوئی دراز تا چند کشی با عشق بگو که همچنین میکشدم
علمی که ترا گره گشاید به طلب
علمی که ترا گره گشاید به طلب زان پیش که از تو جان برآید به طلب آن نیست که هست مینماید بگذار آن هست که…
فرخ باشد جمال سلطان دیدن
فرخ باشد جمال سلطان دیدن جان زنده شود ز روی جانان دیدن من سلسلهٔ عشق تو دیدم در خواب یارب چه بود خواب پریشان دیدن
کاری کردم نگاه نکردم پس و پیش
کاری کردم نگاه نکردم پس و پیش آنرا که چنان کند چنین آید پیش آندم که قضا مکر کند ای درویش در خانه گریزد خرد…
کیوان گردی چو گرد مردان گردی
کیوان گردی چو گرد مردان گردی مردی گردی چو گرد مردان گردی لعلی گردی چو گرد این کان گردی جانی گردی چو گرد جانان گردی
گر بوی نمیبری در این کوی میا
گر بوی نمیبری در این کوی میا ور جامه نمیکنی در این جوی میا آن سوی که سویها از آنسوی آید میباش همان سوی و…
گر داد کنی درخور خود داد کنی
گر داد کنی درخور خود داد کنی بیچاره کسی را که تواش یاد کنی گفتی تو که بسیار بیادت کردم من میدانم که چون مرا…
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم ور دیده بر این رخ پسندیده نهم بر عرعر زیبات طوافی دارم گر روی بدان جعد پژولیده نهم
گر کشته شوم به نزد و پیکار تو من
گر کشته شوم به نزد و پیکار تو من آهی نکشم ز بیم آزار تو من از زخم سر غمزهٔ خونخوار تو من خندان میرم…
گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو
گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو ورنه که رهی عاشق و تنها است بگو گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست…
گفتم به فراق مدتی بگزارم
گفتم به فراق مدتی بگزارم باشد که پشیمان شود آن دلدارم بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم نتوانستم از تو چه پنهان دارم
گفتم که بیا بچشم من درنگریست
گفتم که بیا بچشم من درنگریست من نیز به حال گفتمش کاین دغلیست گفتا که چه میرمی و اینت با کیست تو مردهٔ اینی همه…
گفتی چونی بنده چنانست که هست
گفتی چونی بنده چنانست که هست سودای تو بر سر است و سر بر سر دست میگردد آن چیز بگرد سر من نامش نتوان گفت…
یکبار به مردم و مرا کس نگریست
یکبار به مردم و مرا کس نگریست گر بار دگر زنده شوم دانم زیست ای کرده تو قصد من ترا با من چیست یا صحبت…
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم زنهار مپندار که من دل دارم گر نقش خیال خود ببینی روزی فریاد کنی که من…
ما برزگران این کهن دشت نویم
ما برزگران این کهن دشت نویم در کشتهٔ شادی همه غم میدرویم چون لالهٔ کم عمر در این دشت فنا تا سر زده از خاک…
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است
ما عاشق عشقیم و مسلمان دگر است مامور ضعیفیم و سلیمان دگر است از ما رخ زرد و جگرپاره طلب بازارچهٔ قصب فروشان دگر است
ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست
ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست جانی که نه بیما و نه با ماست کجاست اینجا آنجا مگو بگو راست کجاست عالم…
مردان رهش زنده به جان دگرند
مردان رهش زنده به جان دگرند مرغان هواش ز آشیان دگرند منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان بیرون ز دو کون در جهان دگرند
مستم ز دو لعل شکرت ای مهرو
مستم ز دو لعل شکرت ای مهرو پستم ز قد صنوبرت ای مهرو رویم چو زر است در غم سیمبرت از دست مده تو این…
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی این کار به کام دشمنانم تا چند من در…
من جان تو نیستم مگو جان غلطی
من جان تو نیستم مگو جان غلطی من جان جنیدم و سری سقطی کی باشم جان هر خری کوردلی کو باز نداند سقطی از سخطی
من سیر نیم سیر نیم سیر نیم
من سیر نیم سیر نیم سیر نیم زیرا که به اقبال تو ادبیر نیم خرگوش نگیرم و نخواهم آهو جز عاشق و جز طالب آن…
من گرسنهام نشاط سیری دارم
من گرسنهام نشاط سیری دارم روباهم و نام و ننگ شیری دارم نفسی است مرا که از خیالی برمد آنرا منگر جان دلیری دارم
مهمان تو نیست دو سه روز و گزاف
مهمان تو نیست دو سه روز و گزاف خوان تو گرفته است از قاف به قاف گر فتنه شود کسی معافست معاف بر شمع کند…
میگرییم زار و یار گوید زرقست
میگرییم زار و یار گوید زرقست چون زرق بود که دیده در خون غرقست تو پنداری که هر دلی چون دل تست نی نی صنما…
نومید نیم گرچه ز من ببریدی
نومید نیم گرچه ز من ببریدی یا بر سر من یار دگر بگزیدی تا جان دارم غم تو خواهم خوردن بسیار امیدهاست در نومیدی
هر پارهٔ خاک را چو ماهی کردی
هر پارهٔ خاک را چو ماهی کردی وانگه مه را قرین شاهی کردی آخر ز فراق هر دو آهی کردی زان آه بسوی خویش راهی…
هر ذره که در هوا و در هامونست
هر ذره که در هوا و در هامونست نیکو نگرش که همچو ما مجنونست هر ذره اگر خوش است اگر محزونست سرگشته خورشید خوش بیچونست
هر صورت کاید به از او امکان هست
هر صورت کاید به از او امکان هست چون بهتر از آن هست نه معشوق منست صورتها را همه بران از دل خویش تا صورت…
هرچند ملولی نفسی با ما باش
هرچند ملولی نفسی با ما باش مگریز ز یاران و درین غوغا باش یا همچو دلم واله و شیدائی شو یا بهر نظاره حاضر سودا…
هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است
هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است خورشید چو با بنده عنایت دارد عیبی نبود که بنده بیگه…
یا اوحد بالجمال یا جانمسن
یا اوحد بالجمال یا جانمسن از عهد من ای دوست مگر نادمسن قد کنت تجنی فقل تاجکسن والیوم هجرتنی فقل سن کم سن
یاری کن و یار باش ای یار مخسب
یاری کن و یار باش ای یار مخسب ای بلبل سرمست به گلزار مخسب یاران غریب را نگهدار مخسب امشب شب بخشش است زنهار مخسب
ای نالهٔ عشق تو رباب دل من
ای نالهٔ عشق تو رباب دل من ای ناله شده همه جواب دل من آن دولت معمور که میپرسیدی یا بیتو و لیک در خراب…
ای کوران را به لطف ره بین کرده
ای کوران را به لطف ره بین کرده وی گبران را پیشرو دین کرده درویشان را به ملک خسرو کرده وی خسرو را بردهٔ شیرین…
ای عشق تو در جان کسی و آن کس من
ای عشق تو در جان کسی و آن کس من ای درد تو درمان کسی و آن کس من گوئی بینم لب ترا چون لب…
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست بیخوابی من گزاف و سردستی نیست خوابم چو ملک بر آسمان پریدهست زیرا جسدم بسی درین…
ای زندگی تن و توانم همه تو
ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی از آنی همه من من…
ای دیده تو از گریه زبون مینشوی
ای دیده تو از گریه زبون مینشوی ای دل تو این واقعه خون مینشوی ای جان چو به لب رسیدی از قالب من آخر بچه…
ای دل سر آرزو به پای اندر بند
ای دل سر آرزو به پای اندر بند امید به فضل راهنمای اندر بند چون حاجت تو کسی روا مینکند نومید مشو دل به خدای…
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش در عالم بیگانگی از خویشان باش گر باد صبا مرکب خود میخواهی خاک قدم مرکب درویشان باش