غم خود که بود که یاد آریم او را

غم خود که بود که یاد آریم او را در دل چه که بر خاک نگاریم او را غم باد امید لیک بس بیمغز است…

ادامه مطلب

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم تا می نرود دو دست بازی بزنیم چون در تو زدیم دست از این شادی را پس چون…

ادامه مطلب

کشتی چو به دریای روان میگذرد

کشتی چو به دریای روان میگذرد می‌پندارد که نیستان میگذرد ما میگذریم ز این جهان در همه حال می‌پندارم کاین جهان میگذرد

ادامه مطلب

گر آه کنم آه بدین قانع نیست

گر آه کنم آه بدین قانع نیست ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است پنهان چه…

ادامه مطلب

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد تا چون ببرم آید تنگش…

ادامه مطلب

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن ور پای نماند هم نوایی می‌زن گر نیست ترا به عقل رایی می‌زن حاصل هر دم، دم وفائی…

ادامه مطلب

گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی

گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی ور در صفت خویش روی بسته شوی میدان که وجود تو حجاب ره تست با خود منشین…

ادامه مطلب

گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین

گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین روزان و شبان بر در عشاق نشین آنگاه چو این حلقه گشائی کردی از خلق گذر کن بر خلاق…

ادامه مطلب

گرم آمد عاشقانه و چست شتاب

گرم آمد عاشقانه و چست شتاب برتافته روح او ز گلزار صواب بر جملهٔ قاضیان دوانید امروز در جستن آب زندگی قاضی کاب

ادامه مطلب

گفتم چکنم گفت که ای بیچاره

گفتم چکنم گفت که ای بیچاره جمله چکنم بسازم آن یکباره ور خود چکنم زیان شوی آواره آنجا بروی که بوده‌ای همواره

ادامه مطلب

گفتم که ز چشم خلق با دردسریم

گفتم که ز چشم خلق با دردسریم تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم او در تن چون خیال من شد چو خیال یعنی که…

ادامه مطلب

گنجینهٔ اسرار الهی مائیم

گنجینهٔ اسرار الهی مائیم بحر گهر نامتناهی مائیم بگرفته ز ماه تا به ماهی مائیم بنشسته به تخت پادشاهی مائیم

ادامه مطلب

گویند بیا به باغ کانجا لاغ است

گویند بیا به باغ کانجا لاغ است نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است اندر دل من رنگرز صباغست کاندر پر هر زاغ از…

ادامه مطلب

لبهای تو آنگه که با ستیز بود

لبهای تو آنگه که با ستیز بود در هر دو جهان از تو شکرریز بود گر در دل تنگ خود تو ماهی بینی از من…

ادامه مطلب

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت در خانهٔ دلگبر نگه نتوان داشت آنرا که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه…

ادامه مطلب

ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند

ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند تا بخت کرا بود کرا راه دهند ما زان غم او به بازی و خنداخند عقل و ادب و هرچه…

ادامه مطلب

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم تا دور ابد از می تسلیم خوشیم تا ظن نبری که ما…

ادامه مطلب

مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت

مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت انصاف بده که نیک مردانه گرفت از دل چو بماند دلبرش دست کشید از جان چو بجست…

ادامه مطلب

مطرب خواهم که عاشق مست بود

مطرب خواهم که عاشق مست بود در کوی خرابات تو پابست بود گر نیست بود شاه و گر هست بود یارب بده آن کس که…

ادامه مطلب

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم من خاک در محمد مختارم گر نقل کند جز این کس از گفتارم بیزارم از او وز این سخن…

ادامه مطلب

من خشک لب ار با تو دم تر زدمی

من خشک لب ار با تو دم تر زدمی در عشق تو عالمی به هم برزدمی یک بوسه اگر لبم توانستی داد بر پای تو…

ادامه مطلب

من عشق ترا به جای ایمان دارم

من عشق ترا به جای ایمان دارم جان نشکیبد ز عشق تا جان دارم گفتم دو سه روز زحمت از تو ببرم نتوانستم از تو…

ادامه مطلب

من میگویم که گشت بیگاه ایماه

من میگویم که گشت بیگاه ایماه میگوید ماه ناگهانی بیگاه ماهی که ز خورشید اگر برگردد در حال شود همچو شب تیره سیاه

ادامه مطلب

می‌آمد یار مست و تنها تنها

می‌آمد یار مست و تنها تنها با نرگس پرخمار رعنا رعنا جستم که یکی بوسه ستانم ز لبش فریاد برآورد که یغما یغما

ادامه مطلب

ناگاه بروئید یکی شاخ نبات

ناگاه بروئید یکی شاخ نبات ناگاه بجوشید چنین آب حیات ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات شادی روان مصطفی را صلوات

ادامه مطلب

نی سخرهٔ آسمان پیروزه شوم

نی سخرهٔ آسمان پیروزه شوم نی شیفتهٔ شاهد ده روزه شوم در روزه چو روزی ده بیواسطه‌ای پس حلقه بگوش و بندهٔ روزه شوم

ادامه مطلب

هر چند دلم رضا او می‌جوید

هر چند دلم رضا او می‌جوید او از سر شمشیر سخن می‌گوید خون از سر انگشت فرو می‌چکدش او دست به خون من چرا می‌شوید

ادامه مطلب

هر روز دلم در غم تو زارتر است

هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو…

ادامه مطلب

هر لحظه میی به جان سرمست دهد

هر لحظه میی به جان سرمست دهد تا جان و دلم به وصل پیوست دهد این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است تا دریای…

ادامه مطلب

هستم به وصال دوست دلشاد امشب

هستم به وصال دوست دلشاد امشب وز غصهٔ هجر گشته آزاد امشب با یار بچرخم و دل میگوید یارب که کلید صبح گم باد امشب

ادامه مطلب

هنگام اجل چو جان بپردازد تن

هنگام اجل چو جان بپردازد تن مانند قبای کهنه اندازد تن تن را که ز خاکست دهد باز به خاک وز نور قدیم خویش برسازد…

ادامه مطلب

یاد تو کنم دلم تپیدن گیرد

یاد تو کنم دلم تپیدن گیرد خونابه ز دیده‌ام چکیدن گیرد هرجا خبر دوست رسیدن گیرد بیچاره دلم ز خود رمیدن گیرد

ادامه مطلب

یک جرعه ز جام تو تمامست تمام

یک جرعه ز جام تو تمامست تمام جز عشق تو در دلم کدامست کدام در عشق تو خون دل حلالست حلال آسودگی و عشق حرامست…

ادامه مطلب

ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب

ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب در دور درآ چو چرخ دوار مخسب بیداری ما چراغ عالم باشد یک شب تو چراغ را نگهدار…

ادامه مطلب

ای قوم که برتر از مه و مهتابید

ای قوم که برتر از مه و مهتابید از هستی آب و گل چرا میتابید ای اهل خرابات که در غرقابید خیزید که روز و…

ادامه مطلب

ای عارف گوینده نوائی برگو

ای عارف گوینده نوائی برگو یا قول درست یا خطائی برگو درهای گلستان و چمن را بگشای چون بلبل مست ز آشنائی برگو

ادامه مطلب

ای سودائی برو پی سودا باش

ای سودائی برو پی سودا باش در صورت شیدای دلت شیدا باش با سایهٔ خود ز خوی خود در جنگی خود سایهٔ تست خصم تو،…

ادامه مطلب

ای روی چو آفتاب تو شادی کش

ای روی چو آفتاب تو شادی کش وی موی تو سرمایه ده، جمله حبش تنها تو خوشی و بس در این هر دو جهان باقی…

ادامه مطلب

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بیتو آتش به من اندر…

ادامه مطلب

ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری

ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری باری میکن به مفلسی اقراری اینک در او دست به دریوزه برآر درویش ز دریوزه ندارد…

ادامه مطلب

ای دف تو بخوان ز دفتر مشتاقان

ای دف تو بخوان ز دفتر مشتاقان ای کف تو بزن بر رگ خون ایشان ای نعرهٔ گویندهٔ جویندهٔ دل ای از نمکان ببر مرام…

ادامه مطلب

ای داد که هست جمله بیدار از من

ای داد که هست جمله بیدار از من ای من که هزار آه و فریاد از من چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت ناشاد شبی…

ادامه مطلب

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت از جمله صفات خویش عریان گشتم تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

ادامه مطلب

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو

ای پردهٔ پندار پسندیدهٔ تو وی وهم خودی در دل شوریدهٔ تو هیچی تو و هیچ را چنین گوهر به زین نتوان نهاد در دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای بانگ رباب از تو تابی دارم

ای بانگ رباب از تو تابی دارم من نیز درون دل ربابی دارم بر مگذر ساعتی بیا و بنشین مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم

ادامه مطلب

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان

ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان دامان وصال از کف مستان مستان صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن من کافرم ار میان هستان هست…

ادامه مطلب

ای آنکه تو دیر آمده‌ای در کتاب

ای آنکه تو دیر آمده‌ای در کتاب گر بشتابند کودکان تو مشتاب گر مانده شدند قوم و از دست شدند این دست تو است زود…

ادامه مطلب

ای آمده بامداد شوریده و مست

ای آمده بامداد شوریده و مست پیداست که باده دوش گیرا بوده است امروز خرابی و نه روز گشتست مستک مستک بخانه اولیست نشست

ادامه مطلب

آهو بدود چو در پیش سگ بیند

آهو بدود چو در پیش سگ بیند بر اسب دونده حمله و تک بیند چندان بدود که در تنش رگ بیند زیرا که صلاح خود…

ادامه مطلب

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست وانکس که ترا…

ادامه مطلب