ای آنکه تو خون عاشقان آشامی

ای آنکه تو خون عاشقان آشامی فریاد ز عاشقی و بی‌آرامی ای دوست منم اسیر دشمن کامی آخر به تو باز گردد این بدنامی

ادامه مطلب

ای آتش بخت سوی گردون رفتی

ای آتش بخت سوی گردون رفتی وی آب حیات سوی جیحون رفتی با تو گفتم که بیدلم من بیدل بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی

ادامه مطلب

آنی که بر دلشدگان دیر آئی

آنی که بر دلشدگان دیر آئی وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی گاه آهو و گه به صورت شیر آئی هم نرم و درشت همچو…

ادامه مطلب

آنکس که ز دست شد بر او دست منه

آنکس که ز دست شد بر او دست منه از باده چو نیست شد تواش هست منه زنجیر دریدن بر مردان سهل است هر زنجیری…

ادامه مطلب

اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند

اندر طلب آن قوم که بشتافته‌اند از هرچه جز اوست روی برتافته‌اند خاک در او باش که سلطان و فقیر این سلطنت و فقر از…

ادامه مطلب

آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست

آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست ور…

ادامه مطلب

آن کیست که بیرون درون مینگرد

آن کیست که بیرون درون مینگرد در اهل جنون به صد فسون مینگرد وز دیده نگر که دیده چون مینگرد و آن کیست که از…

ادامه مطلب

آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست

آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست میلش بسوی اطلس مقراضی نیست شد قاضی ما عاشق از روز ازل با غیر قضای عشق او راضی…

ادامه مطلب

آن روی ترش نگر چو قندستانی

آن روی ترش نگر چو قندستانی وان چشم خوشش نگر چو هندوستانی پیش قد او صف زده سروستانی پیش کف او شکسته هر دستانی

ادامه مطلب

آن را منگر که ذوفنون آید مرد

آن را منگر که ذوفنون آید مرد در عهد و وفا نگر که چون آید مرد از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد از هرچه…

ادامه مطلب

آن خواجه که بار او همه قند تر است

آن خواجه که بار او همه قند تر است از مستی خود ز قند خود بیخبر است گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی نی گفت…

ادامه مطلب

از آب حیات دوست بیمار نماند

از آب حیات دوست بیمار نماند در گلبن وصل دوست یک خار نماند گویند درچه‌ایست از دل سوی دل چه جای دریچه‌ای که دیوار نماند

ادامه مطلب

امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی

امشب که فتاده‌ای به چنگال رهی بسیار طپی ولیک دشوار رهی والله نرهی ز بنده‌ای سرو سهی تا سینه به این دل خرابم ننهی

ادامه مطلب

امروز ندانم بچه دست آمده‌ای

امروز ندانم بچه دست آمده‌ای کز اول بامداد مست آمده‌ای گر خون دلم خوری ز دستت ندهم زیرا که به خون دل به دست آمده‌ای

ادامه مطلب

آمد شب و غمهای تو همچون عسسان

آمد شب و غمهای تو همچون عسسان یابند دلم را بسوی کوی کسان روز آمد کز شبت به فریاد رسم فریاد مرا ز دست فریادرسان

ادامه مطلب

افسوس که بیگاه شد و ما تنها

افسوس که بیگاه شد و ما تنها در دریائی کرانه‌اش ناپیدا کشتی و شب و غمام و ما میرانیم در بحر خدا به فضل و…

ادامه مطلب

از ما بت عیار گریزان باشد

از ما بت عیار گریزان باشد وز یاری ما یار گریزان باشد او عقل منور است و ما مست وییم عقل از سر خمار گریزان…

ادامه مطلب

از عاشق بدنام بیا ننگ مدار

از عاشق بدنام بیا ننگ مدار ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار از دردی خم بجز مرا دنگ مدار ای خونی خونخواره ز ما…

ادامه مطلب

از دیدن اغیار چو ما را مدد است

از دیدن اغیار چو ما را مدد است پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است از نیک و بد آگهیم و این نیک…

ادامه مطلب

از جمله طمع بریدنم آسانست

از جمله طمع بریدنم آسانست الا ز کسی که جان ما را جانست از هرکه کسی برد برای تو برد از تو که برد دمی…

ادامه مطلب

ای نرگس بی‌چشم و دهن حیرانی

ای نرگس بی‌چشم و دهن حیرانی در روی عروسان چمن حیرانی نی در غلطم تو با عروسان چمن ز اندیشهٔ پوشیدهٔ من حیرانی

ادامه مطلب

ایام وصال یار گوئی که نبود

ایام وصال یار گوئی که نبود وان دولت بیشمار گوئی که نبود از یار بجز فراق بر جای نماند رفت آن همه روزگار گوئی که…

ادامه مطلب

این شکل سفالین تنم جام دلست

این شکل سفالین تنم جام دلست و اندیشهٔ پخته‌ام می خام دلست این دانهٔ دانش همگی دام دلست این من گفتم و لیک پیغام دلست

ادامه مطلب

با بی‌خبران اگر نشستی بردی

با بی‌خبران اگر نشستی بردی با هشیاران اگر نشستی مردی رو صومعه ساز همچو زر در کوره از کوره اگر برون شدی افسردی

ادامه مطلب

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است انصاف بده چه لایق آن دهن است شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز این بی‌نمکی ز شور…

ادامه مطلب

با ملک غمت چرا تکبر نکنم

با ملک غمت چرا تکبر نکنم وز غلغله‌ات چرا جهان پر نکنم پیش کرم کفت چو دریا کف بود چون از کف تو کفش پر…

ادامه مطلب

باز آمدم و برابرت بنشستم

باز آمدم و برابرت بنشستم احرام طواف گرد رویت بستم هر پیمانی که بی‌تو با خود بستم چون روی تو دیدم همه را بشکستم

ادامه مطلب

بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم

بر بوی تو هر کجا گلی دیدستم بوئیدستم سرشک باریدستم در هر چمنی که دیده‌ام سروی را بر یاد قد تو پاش بوسیدستم

ادامه مطلب

بر گردن ما بهانه‌ای خواهی بستن

بر گردن ما بهانه‌ای خواهی بستن وز دام و دوال ما نخواهی رستن بالا نگران شدی که بیگانه شده است دف را بمیفشان که نخواهی…

ادامه مطلب

بشنو اگرت تاب شنیدن باشد

بشنو اگرت تاب شنیدن باشد پیوستن او ز خود بریدن باشد خاموش کن آنجا که جهان نظر است چون گفتن ایشان همه دیدن باشد

ادامه مطلب

بی‌آتش عشق تو تو نخوردم آبی

بی‌آتش عشق تو تو نخوردم آبی بی‌نقش خیال تو ندیدم آبی در آب تو کوست چون شراب نابی می‌نالم و می‌گردم چون دولابی

ادامه مطلب

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان آنرا که تمنای چنین…

ادامه مطلب

بی‌یاری تو دل بسوی یار نشد

بی‌یاری تو دل بسوی یار نشد تا لطف غمت ندیده غمخوار نشد هرچیز که بسیار شود خار شود غمهای تو بسیار شد و خوار شد

ادامه مطلب

پیوسته مرید حق شو و باقی باش

پیوسته مرید حق شو و باقی باش مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش چون باده بجوش در خم قالب خویش وانگاه به خود حریف…

ادامه مطلب

تا جان دارم بندهٔ مرجان توام

تا جان دارم بندهٔ مرجان توام دل جمع از آن زلف پریشان توام ای نای بنال مست افغان توام وی چنگ خمش مشو که مهمان…

ادامه مطلب

تا درد نیابی تو به درمان نرسی

تا درد نیابی تو به درمان نرسی تا جان ندهی به وصل جانان نرسی تا همچو خلیل اندر آتش نروی چون خضر به سرچشمهٔ حیوان…

ادامه مطلب

تا کاسهٔ دوغ خویش باشد پیشم

تا کاسهٔ دوغ خویش باشد پیشم والله که به انگبین کس نندیشم ور بی‌برگی به مرگ مالد گوشم آزادی را به بندگی نفروشم

ادامه مطلب

تو آبی و ما جمله گیاهیم همه

تو آبی و ما جمله گیاهیم همه تو شاهی و ما جمله گدائیم همه گوینده توئی و ما صدائیم همه جوینده توئی چرا نیائیم همه

ادامه مطلب

تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید

تیری ز کمانچهٔ ربابی بجهید از چنبر تن گذشت و بر قلب رسید آن پوست نگر که مغزها را بخلید و آن پرده نگر که…

ادامه مطلب

جانا ز تو بیزار شوم نی نی نی

جانا ز تو بیزار شوم نی نی نی با جز تو دگر یار شوم نی نی نی در باغ وصالت چو همه گل بینم سرگشته…

ادامه مطلب

جانیکه در او از تو خیالی باشد

جانیکه در او از تو خیالی باشد کی آن جان را نقل و زوالی باشد مه در نقصان گرچه هلالی باشد نقصان وی آغاز کمالی…

ادامه مطلب

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

چشمی دارم همه پر از صورت دوست با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست از دیده دوست فرق کردن نه نکوست یا دوست به…

ادامه مطلب

چون چنگ خودت بگیرم اندر بر تنگ

چون چنگ خودت بگیرم اندر بر تنگ وز پردهٔ عشاق برآرم آهنگ گر زانکه در آبگینه خواهی زد سنگ در خدمت تو بیایم اینک من…

ادامه مطلب

چون شاهد پوشیده خرامان گردد

چون شاهد پوشیده خرامان گردد هر پوشیده ز جامه عریان گردد بس رخت به خیل کاو گروگان گردد گر سنگ بود چو کان زرافشان گردد

ادامه مطلب

حاجت نبود مستی ما را به شراب

حاجت نبود مستی ما را به شراب یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی شوریده و…

ادامه مطلب

خندید فرح تا بزنی انگشتک

خندید فرح تا بزنی انگشتک گردید قدح تا بزنی انگشتک بنمودت ابروی خود از زیر نقاب چون قوس قزح تا بزنی انگشتک

ادامه مطلب

خورشید که در خانه بقا می نکند

خورشید که در خانه بقا می نکند می‌گردد جابجا و جا می نکند آن نرو بجز قصد هوا می‌نکند می‌گوید کاصل ما خطا می نکند

ادامه مطلب

دانم که برای ما نخفتی همه دوش

دانم که برای ما نخفتی همه دوش بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش آن نیز فراموش نگردد ما را ای بوده عزیزتر تو از دیده…

ادامه مطلب

در باغ هزار شاهد مهرو بود

در باغ هزار شاهد مهرو بود گلها و بنفشه‌های مشکین بو بود وان آب زره زره که اندر جو بود این جمله بهانه بود و…

ادامه مطلب

در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم

در چشمهٔ دل مهی بدیدیم به چشم ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم ز آن روز بگرد گرد آن چشمهٔ دل مانندهٔ دل،…

ادامه مطلب