از من زر و دل خواستی ای مهر گسل

از من زر و دل خواستی ای مهر گسل حقا که نه این دارم و نی آن حاصل زر کو زر کی زر از کجا…

ادامه مطلب

از عشق تو دریا همه شور انگیزد

از عشق تو دریا همه شور انگیزد در پای تو ابرها درر میریزد از عشق تو برقی بزمین افتادست این دود به آسمان از آن…

ادامه مطلب

از ذکر بسی نور فزاید مه را

از ذکر بسی نور فزاید مه را در راه حقیقت آورد گمره را هر صبح و نماز شام ورد خود ساز این گفتن لا اله…

ادامه مطلب

از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی

از چهرهٔ آفتاب مهوش گردی وز صحبت کبریت تو آتش گردی تو جهد کنی که ناخوشی خوش گردد او خوش نشود ولی تو ناخوش گردی

ادامه مطلب

ای مونس روزگار چونی بی من

ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بی‌تو تو با رخ چون بهار چونی…

ادامه مطلب

ای یار مرا موافقی وقتت خوش

ای یار مرا موافقی وقتت خوش بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند ور زانکه تو نیز عاشقی…

ادامه مطلب

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست و امروز که بیمار شدم از تب اوست پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب جز از می و شکری…

ادامه مطلب

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست

این مستی من ز بادهٔ حمرا نیست وین باده بجز در قدح سودا نیست تو آمده‌ای که بادهٔ من ریزی من آن باشم که باده‌ام…

ادامه مطلب

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است وان صورت پنهان که طرب را روز است امروز چو با ما است درو آویزیم دی رفت و…

ادامه مطلب

با ما ز ازل رفته قراری دگر است

با ما ز ازل رفته قراری دگر است این عالم اجساد دیاری دگر است ای زاهد شبخیز تو مغرور نماز بیرون ز نماز روزگاری دگر…

ادامه مطلب

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم

بازآمد و بازآمد ره بگشائیم جویان دلست دل بدو بنمائیم ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم او خنده کنان که ما ترا میپائیم

ادامه مطلب

بر آتش چو دیک تو خود را میجو

بر آتش چو دیک تو خود را میجو می‌جوش تو خودبخود مرو بر هر سو مقصود تو گوهر است بشتاب و بجو زو جوش کنی…

ادامه مطلب

بر گلشن یارم گذرت بایستی

بر گلشن یارم گذرت بایستی بر چهرهٔ او یک نظرت بایستی در بی‌خبری گوی ز میدان بردی از بی‌خبریها خبرت بایستی

ادامه مطلب

برکان شکر چند مگس را غوغاست

برکان شکر چند مگس را غوغاست کی کان شکر را به مگسها پرواست مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست بنگر که بر آن…

ادامه مطلب

بوی دهن تو از چمن می‌شنوم

بوی دهن تو از چمن می‌شنوم رنگ تو ز لاله و سمن می‌شنوم این هم چو نباشدم لبان بگشایم تا نام تو می‌گوید و من…

ادامه مطلب

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست در صومعه و مدرسه از راه مجاز آنرا که نه جا است…

ادامه مطلب

بیگاه شده است لیک مر سیران را

بیگاه شده است لیک مر سیران را سیری نبود بجز که ادبیران را چه روز و چه شب چه صبح دلیران را چه گرگ و…

ادامه مطلب

پیموده شدم ز راه تو پیمودن

پیموده شدم ز راه تو پیمودن فرسوده شدم ز عشق تو فرسودن نی روز بخوردن و نه شب بغنودن ای دوستی تو دشمن خود بودن

ادامه مطلب

تا ترک دل خویش نگیری ندهم

تا ترک دل خویش نگیری ندهم وانچت گفتم تا نپذیری ندهم حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز جان و سر تو که تا نمیری ندهم

ادامه مطلب

تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه

تا روی ترا بدیدم ای بت ناآگاه سرگشته شدم ز عشق گم کردم راه روزی شنوی کز غم عشقت ایماه گویند بشد فلان که انالله

ادامه مطلب

تا عشق ترا است این شکرخائیها

تا عشق ترا است این شکرخائیها هر روز تو گوش دار صفرائیها کارت همه شب شراب پیمائیها مکر و دغل و خصومت افزائیها

ادامه مطلب

تهدید عدو چه بشنود عاشق راست

تهدید عدو چه بشنود عاشق راست میراند خر تیز بدان سو که خداست نتوان به گمان دشمن از دوست برید نتوان به خیالی ز حقیقت…

ادامه مطلب

توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی

توبه کردم ز شور و بی‌خویشتنی عشقت بشنید از من به این ممتحنی از هیزم توبهٔ من آتش بفروخت می‌سوخت مرا که توبه دیگر نکنی

ادامه مطلب

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا ای مکر در آموخته هرجائی را یک مکر برای من…

ادامه مطلب

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است وز شیره و باغ آن نکورو خورده‌است آن باغ گلوی جان بگیرد گوید خونش ریزم که…

ادامه مطلب

چشمان خمار و روی رخشان داری

چشمان خمار و روی رخشان داری کان گوهر و لعل بدخشان داری گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری گل را ز جمال خود تو…

ادامه مطلب

چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو

چون پاک شد از رنگ خودی سینهٔ تو خودبین گردی ز یار دیرینهٔ تو بی‌آینه روی خویش نتوان دیدن در یاد نگر که اوست آئینه…

ادامه مطلب

چون ساز کند عدم حیات افزائی

چون ساز کند عدم حیات افزائی گیری ز عدم لقمه و خوش می‌خائی در می‌رسدت طبق طبق حلواها آنجا نه دکان پدید و نه حلوائی

ادامه مطلب

چیزیست که در تو بیتو جویان ویست

چیزیست که در تو بیتو جویان ویست در خاک تو دریست که از کان ویست مانندهٔ گوی اسب چوگان ویست آن دارد و آن دارد…

ادامه مطلب

خوابم ز خیال روی تو پشت بداد

خوابم ز خیال روی تو پشت بداد وز تو ز خیال تو همی خواهم داد خوابم بشد ودست بدامان تو زد خوابم خود مرد چون…

ادامه مطلب

خورشید رخت ز آسمان بیرونست

خورشید رخت ز آسمان بیرونست چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست عشق تو در درون جان من جا دارد وین طرفه که از…

ادامه مطلب

داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو

داروی ملولی رخ و رخسارهٔ تو وان نرگس مخمورهٔ خمارهٔ تو چندان نمک است در تو دانی پی چیست از بهر ستیزهٔ جگرخوارهٔ تو

ادامه مطلب

در باغ من ار سرو و اگر گلزار است

در باغ من ار سرو و اگر گلزار است عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است بالله به نامی که ترا اقرار است امروز مرا اگر…

ادامه مطلب

در حضرت توحید پس و پیش مدان

در حضرت توحید پس و پیش مدان از خویش مدان خالی و از خویش مدان تو کج نظری هرچه درآری به نظر هیچ است همه…

ادامه مطلب

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست

در دیدهٔ صورت ار ترا دامی هست زان دم بگذر اگر ترا گامی هست در هجده هزار عالم آنرا که دلیست داند که نه جنبش…

ادامه مطلب

در عشق اگر دمی قرارت باشد

در عشق اگر دمی قرارت باشد اندر صف عاشقان چه کارت باشد سر تیز چو خار باش تا یار چو گل گه در برو گاه…

ادامه مطلب

در عشق نه پستی نه بلندی باشد

در عشق نه پستی نه بلندی باشد نی بیهشی نه هوشمندی باشد قرائی و شیخی و مریدی نبود قلاشی و کم‌زنی و رندی باشد

ادامه مطلب

در مدرسهٔ عشق اگر قال بود

در مدرسهٔ عشق اگر قال بود کی فرق میان قال با حال بود در عشق نداد هیچ مفتی فتوی در عشق زبان مفتیان لال بود

ادامه مطلب

درها همه بسته‌اند الا در تو

درها همه بسته‌اند الا در تو تا ره نبرد غریب الا بر تو ای در کرم و عزت و نورافشانی خورشید و مه و ستاره‌ها…

ادامه مطلب

دل باغ نهانست و درختان پنهان

دل باغ نهانست و درختان پنهان صد سان بنماید او و خود او یکسان بحریست محیط بیحد و بی‌پایان صد موج زند موج درون هرجان

ادامه مطلب

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا زین کار که چشم داری از کار و کیا برخیز که تا پیشترک ما برویم زان…

ادامه مطلب

دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود

دو کون خیال خانه‌ای بیش نبود وامد شد ما بهانه‌ای بیش نبود عمریست که قصه‌ای ز جان میشنوی قصه چکنم فسانه‌ای بیش نبود

ادامه مطلب

با زهره و با ماه اگر انبازی

با زهره و با ماه اگر انبازی رو خانه ز ماه ساز اگر میسازی بامی که به یک لگد فرو خواهد شد آن به که…

ادامه مطلب

دوش آنچه برفت در میان تو و من

دوش آنچه برفت در میان تو و من نتوان بنوشتن و نه بتوان گفتن روزیکه سفر کنم ازین کهنه وطن افسانه کند از آن شکنهای…

ادامه مطلب

ذات تو ز عیبها جدا دانستم

ذات تو ز عیبها جدا دانستم موصوف به مغز کبریا دانستم من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین خود را چو شناختم ترا دانستم

ادامه مطلب

رفتم به طبیب گفتم ای بینائی

رفتم به طبیب گفتم ای بینائی افتادهٔ عشق را چه می‌فرمایی ترک صفت و محو وجودم فرمود یعنی که ز هر چه هست بیرون آئی

ادامه مطلب

روزی که جمال آن صنم دیده شود

روزی که جمال آن صنم دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود تا من به هزار دیده بینم او را کارم بدو…

ادامه مطلب

زان دم که ترا به عشق بشناخته‌ام

زان دم که ترا به عشق بشناخته‌ام بس نرد نهان که با تو من باخته‌ام به خرام تو سرمست به خرگاه دلم کز بهر تو…

ادامه مطلب

زنبور نیم که من بدودی بروم

زنبور نیم که من بدودی بروم یا همچو پری به بوی عودی بروم یا سیل شکسته تا برودی بروم یا حرص که در عشوهٔ سودی…

ادامه مطلب

سرسبز بود خاک که آتش یار است

سرسبز بود خاک که آتش یار است خاصه خاکی که ناطق و بیدار است این خاک ز مشاطهٔ خود بی‌خبر است خوش بی‌خبر است از…

ادامه مطلب