صاحب‌نظران راست تحیر پیشه

صاحب‌نظران راست تحیر پیشه مر کوران را تفکر و اندیشه صد شاخ خوش از غیب گل افشان بر تو بر شاخ رضا چه میزنی تو…

ادامه مطلب

طبعی نه که با دوست در آمیزم من

طبعی نه که با دوست در آمیزم من عقلی نه که از عشق بپرهیزم من دستی نه که با قضا درآویزم من پائی نه که…

ادامه مطلب

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجود من همه دوست گرفت…

ادامه مطلب

عشق تو سلامت ز جهان می‌ببرد

عشق تو سلامت ز جهان می‌ببرد هجر تو اجل گشته که جان می‌ببرد آندل که به صد هزار جان می‌ندهم یک خندهٔ تو به رایگان…

ادامه مطلب

علم فقها ز شرع و سنت باشد

علم فقها ز شرع و سنت باشد حکم حکما بیان حجت باشد لیکن سخنان اولیای ملکوت از کشف و عیان نور حضرت باشد

ادامه مطلب

فانی شدم و برید اجزای تنم

فانی شدم و برید اجزای تنم می‌چرخ که بر چرخ بد اول وطنم مستند و خوشند و می‌پرستند همه در عیب از این وحشت و…

ادامه مطلب

کافر نشدی حدیث ایمان چکنی

کافر نشدی حدیث ایمان چکنی بی‌جان نشدی حدیث جانان چکنی در عربدهٔ نفس رکیکی تو هنوز بیهوده حدیث سر سلطان چکنی

ادامه مطلب

گر آب حیات خوشگواری ای خواب

گر آب حیات خوشگواری ای خواب امشب بر ما کار نداری ای خواب گر با عدد موی سر تست امشب یکسر نبری و سر نخاری…

ادامه مطلب

گر بگریزی چو آهوان بگریزی

گر بگریزی چو آهوان بگریزی ور بستیزی چون آهنان بستیزی زان شاخ گلی که ما درآویخته‌ایم ای مرغک زیرک به دو پا آویزی

ادامه مطلب

گر خوب نیم خوب پرستم باری

گر خوب نیم خوب پرستم باری ور باده نیم ز باده مستم باری گر نیستم از اهل مناجات رواست از اهل خرابات تو هستم باری

ادامه مطلب

گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار

گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار در ظاهر خار و گل، مخالف دیدار بر چشم…

ادامه مطلب

گر گفتن اسرار تو امکان بودی

گر گفتن اسرار تو امکان بودی پست و بالا همه گلستان بودی گر غیرت نخوت نه در ایام بدی هر فرعونی موسی عمران بودی

ادامه مطلب

گر هر دو جهان ز خار غم پر باشد

گر هر دو جهان ز خار غم پر باشد از خار بترسد آنکه اشتر باشد ور جان و جهان ز غصه آلوده شود پاکیزه شود…

ادامه مطلب

گفتم به طبیب داروئی فرمائی

گفتم به طبیب داروئی فرمائی نبضم بگرفت از سر دانائی گفتا که چه درد میکند بنمائی بردم دستش سوی دل سودائی

ادامه مطلب

گفتم که توئی می و منم پیمانه

گفتم که توئی می و منم پیمانه من مرده‌ام و تو جانی و جانانه اکنون بگشا در وفا گفت خموش دیوانه کسی رها کند در…

ادامه مطلب

گفتند که شش جهت همه نور خداست

گفتند که شش جهت همه نور خداست فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست گفتند دمی نظر…

ادامه مطلب

یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود

یک لحظه اگر نفس تو محکوم شود علم همه انبیات معلوم شود آن صورت غیبی که جهان طالب اوست در آینهٔ فهم تو مفهوم شود

ادامه مطلب

گوئی که مگر به باغ رز رشته‌امی

گوئی که مگر به باغ رز رشته‌امی یا بر رخ خویش زعفران کشته‌امی آن وعده که کرده‌ای رها می‌نکند ور نی خود را به رایگان…

ادامه مطلب

ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم

ما بادهٔ ز خون دل خود می‌نوشیم در خم تن خویش چو می می‌جوشیم جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم سر را…

ادامه مطلب

ما عاشق عشقیم که عشق است نجات

ما عاشق عشقیم که عشق است نجات جان چون خضر است و عشق چون آبحیات وای آنکه ندارد از شه عشق برات حیوان چه خبر…

ادامه مطلب

ماهی فارغ ز چارده می‌بینم

ماهی فارغ ز چارده می‌بینم بی‌چشم بسوی ماه ره می‌بینم گفتی که از او همه جهان آب شده است آوخ که در این آب چه…

ادامه مطلب

مردان رهت که سر معنی دانند

مردان رهت که سر معنی دانند از دیدهٔ کوته نظران پنهانند این طرفه‌تر آنکه هرکه حق را بشناخت مؤمنشد و خلق کافرش میخوانند

ادامه مطلب

مستم ز خمار عبهر جادویت

مستم ز خمار عبهر جادویت دفعم چو دهی چو آمدم در کویت من سیر نمی‌شوم ز لب تر کردن آن به که مرا درافکنی درجویت

ادامه مطلب

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل آن به که به سودای تو بسپارم دل گر من به غم تو نسپارم دل دل را…

ادامه مطلب

من بینم آنرا که نمی‌بینم من

من بینم آنرا که نمی‌بینم من وز قند لبش نبات می‌چینم من هر چند چو سین میان یاسینم من یاسین نهلد دمی که بنشینم من

ادامه مطلب

من سر بنهم در رهت ای کان کرم

من سر بنهم در رهت ای کان کرم کامروز از تو ای صنم مست ترم سوگند خورم و گر تو باور نکنی سوگند چرا خورم…

ادامه مطلب

من کوهم و قال من صدای یار است

من کوهم و قال من صدای یار است من نقشم و نقشبندم آن دلدار است چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید می‌پنداری که…

ادامه مطلب

مه‌رویان را یکان یکان برشمرید

مه‌رویان را یکان یکان برشمرید باشد به غلط نام مه ما ببرید ای انجمنی که رد پس پرده درید بر دیدهٔ پر آتش من در…

ادامه مطلب

می‌گفت یکی پری که او ناپیداست

می‌گفت یکی پری که او ناپیداست کان جان که مقدست است از جای کجاست آنکس که از هر دو جهان روزه گشاست بی‌کام و دهان…

ادامه مطلب

نی آب روان ز ماهیان سیر شود

نی آب روان ز ماهیان سیر شود نی ماهی از آن آب روان سیر شود نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید نی عاشق از…

ادامه مطلب

هجران خواهی طریق عشاقانست

هجران خواهی طریق عشاقانست وانکو ماهیست جای او عمانست گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید آن ذره که او سایه نخواهد جانست

ادامه مطلب

هر ذره و هر خیال چون بیداریست

هر ذره و هر خیال چون بیداریست از شادی و اندهان ما هشیاریست بیگانه چرا نشد میان خویشان کز باخبران بی‌خبری بدکاریست

ادامه مطلب

هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند

هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند آن شب همه جان شوند هرجا که تنند در چادر شب چه دختران دارد عشق گر غم…

ادامه مطلب

هرچند که قد بی‌بدل دارد سرو

هرچند که قد بی‌بدل دارد سرو پیش قد یارم چه محل دارد سرو گه گه گوید که قد من چون قد اوست یارب چه دماغ…

ادامه مطلب

هم دل به دلستانت رساند روزی

هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان سوی جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تراست کان درد به درمانت رساند روزی

ادامه مطلب

وقف است مرا عمر در این مشتاقی

وقف است مرا عمر در این مشتاقی احسنت زهی طراوت و رواقی من کف نزنم تا تو نباشی مطرب من می نخورم تا نباشی ساقی

ادامه مطلب

یاری که به حسن از صفت افزونست

یاری که به حسن از صفت افزونست در خانه درآمد که دل تو چونست او دامن خود کشان و دل میگفتش دامن برکش که خانهٔ…

ادامه مطلب

ای مشفق فرزند دو بیتی می‌گو

ای مشفق فرزند دو بیتی می‌گو هردم جهت پند دو بیتی می‌گو در فرقت و پیوند دو بیتی می‌گو در عین غزل چند دو بیتی…

ادامه مطلب

ای گل تو ز لطف گلستان می‌خندی

ای گل تو ز لطف گلستان می‌خندی یا از دم عشق بلبلان می‌خندی یا در رخ معشوق نهان می‌خندی چیزیت بدو ماند از آن می‌خندی

ادامه مطلب

ای عشق تو عین عالم حیرانی

ای عشق تو عین عالم حیرانی سرمایهٔ سودای تو سرگردانی حال من دلسوخته تا کی پرسی چون می‌دانم که به ز من میدانی

ادامه مطلب

ای شمع تو صوفی صفتی پنداری

ای شمع تو صوفی صفتی پنداری کاین شش صفت از اهل صفا می‌داری شبخیزی و نور چهره و زردی روی سوز دل و اشک دیده…

ادامه مطلب

ای ساقی اگر سعادتی هست تراست

ای ساقی اگر سعادتی هست تراست جانی و دلی و جان و دل مست تراست اندر سر ما عشق تو پا میکوبد دستی میزن که…

ادامه مطلب

ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست

ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست با یاد لبت از لب تو محرومم ای یاد لبت حجاب…

ادامه مطلب

ای دل گر ازین حدیث آگاهی تو

ای دل گر ازین حدیث آگاهی تو زین تفرقهٔ خویش چه میخواهی تو یک لحظه که از حضور غایب مانی آن لحظه بدانکه مشرک راهی…

ادامه مطلب

ای دل تو در این واقعه دمسازی کن

ای دل تو در این واقعه دمسازی کن وی جان به موافقت سراندازی کن ای صبر تو پای غم نداری بگریز ای عقل تو کودکی…

ادامه مطلب

ای در دل من نشسته بگشاده دری

ای در دل من نشسته بگشاده دری جز تو دگری نجویم و کو دگری با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت تو دفع مده…

ادامه مطلب

ای خواجه به خواب درنبینی ما را

ای خواجه به خواب درنبینی ما را تا سال دگر دگر نبینی ما را ای شب هردم که جانب ما نگری بی‌روشنی سحر نبینی ما…

ادامه مطلب

ای جان جهان و روشنائی همه خوش

ای جان جهان و روشنائی همه خوش آرام دلی و آشنائی همه خوش بر ما گذری اگر کنی سلطانی ور بوسه مزید بر فزائی همه…

ادامه مطلب

ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ

ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ محروم ز بلبل و گلستان ز باغ دریاب که این دم اگرت فوت شود بسیار طلب کنی به…

ادامه مطلب

ای باده تو باشی که همه داد کنی

ای باده تو باشی که همه داد کنی صد بنده به یک صبوح آزاد کنی چشمم به تو روشنست همچون خورشید هم در تو گریزم…

ادامه مطلب