جان دید ز جانان ازل دمسازی

جان دید ز جانان ازل دمسازی می‌خواهد کز من ببرد هنبازی این بازیها که جان برون آورده است ما را به خود تمام بازی بازی

ادامه مطلب

جانم ز طرب چون شکر انباشته‌ای

جانم ز طرب چون شکر انباشته‌ای چون برگ گل اندر شکرم داشته‌ای امروز مرا خنده فرو می‌گیرد تا در دهنم چه خنده‌ها کاشته‌ای

ادامه مطلب

جز جام جلالت اجل نوش مکن

جز جام جلالت اجل نوش مکن جز نغمهٔ عشق کبریا گوش مکن در کان عقیق فقر عشرت نقد است می می‌خور و قصهٔ پرندوش مکن

ادامه مطلب

چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست

چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست بر چنگ ترانه‌ای همی زد شبها است کیم بر تو غزلسرایان روزی وان قول مخالفش نمی‌آید راست

ادامه مطلب

چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل

چون دم زدی از مهر رخ یار ای دل ترتیب دم و قدم نگهدار ای دل خود را به قدم ز غیر او خالی کن…

ادامه مطلب

چون کار مسافران دینم کردی

چون کار مسافران دینم کردی حمال امانت یقینم کردی گفتم که ضعیفم و گرانست این بار زورم دادی و آهنینم کردی

ادامه مطلب

حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم

حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم وز بستن پای و رفتن سر ترسیم ما گرم روان دوزخ آشامانیم از گفت و مگوی خلق…

ادامه مطلب

خود حال دلی بود پریشانتر از این

خود حال دلی بود پریشانتر از این با واقعهٔ بی‌سر و سامان‌تر ازین اندر عالم که دید محنت‌زده‌ای سرگشتهٔ روزگار حیران‌تر از این

ادامه مطلب

خوش خوش صنما تازه رخان آمده‌ای

خوش خوش صنما تازه رخان آمده‌ای خندان بدو لب لعل گزان آمده‌ای آن روز دلم ز سینه بردی بس نیست کامروز دگر به قصد جان…

ادامه مطلب

دانیکه چه میگوید این بانگ رباب

دانیکه چه میگوید این بانگ رباب اندر پی من بیا و ره را دریاب زیرا به خطا راه بری سوی صواب زیرا به سال ره…

ادامه مطلب

در بندگیت حلقه بگوشم ای شاه

در بندگیت حلقه بگوشم ای شاه در چاکریت به جان بکوشم ای شاه در خدمت تو چو سایه من پیش روم تو شیری و من…

ادامه مطلب

در خاک اگر رفت تن بیجانی

در خاک اگر رفت تن بیجانی جان بر فلک افرازد و شاذروانی در خاک بنفشه‌ای بپایید و برست چون برندهد سرو چنان بستانی

ادامه مطلب

در روزه چو از طبع دمی پاک شوی

در روزه چو از طبع دمی پاک شوی اندر پی پاکان تو بر افلاک شوی از سوزش روزه نور گردی چون شمع وز ظلمت لقمه…

ادامه مطلب

در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن

در عشق تو شوخ و شنگ باید بودن مردانه و مرد رنگ باید بودن با جان خودم به جنگ باید بودن ور نی به هزار…

ادامه مطلب

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست خون باریدن بروز و شب کار منست او یار دگر کرده و فارغ شسته من شسته چو ابلهان…

ادامه مطلب

در نفی تو عقل را امان نتوان دید

در نفی تو عقل را امان نتوان دید جز در ره اثبات تو جان نتوان داد با اینکه ز تو هیچ مکان خالی نیست در…

ادامه مطلب

دست تو به جود طعنه بر میغ زند

دست تو به جود طعنه بر میغ زند در معرکه تیغ گوهر آمیغ زند از کار تو آفتاب را شرمی باد کو تیغ تو دیده…

ادامه مطلب

دل را بدهم پند که عمدا نرود

دل را بدهم پند که عمدا نرود پیش بت شنگ من از آنجا نرود لب می‌گزد آن بت که کجا افتادی او کیست که باشد…

ادامه مطلب

دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست

دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست جام از ساقی ربود و انداخت شکست شوریده برون جست نه هشیار و نه مست آوازه درافتاد…

ادامه مطلب

دوری ز برادر منافق بهتر

دوری ز برادر منافق بهتر پرهیز ز یار ناموافق بهتر خاک قدم یار موافق حقا از خون برادر منافق بهتر

ادامه مطلب

با شاه هر آنکسی که در خرگاهست

با شاه هر آنکسی که در خرگاهست آن از کرم و لطف و عطای شاهست با شاه کجا رسی بهر بیخویشی زانجانب بیخودی هزاران راهست

ادامه مطلب

دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست

دی آنکه ز سوی بام بر ما نگریست یا جان فرشته است یا روح پریست مرده است هرآنکه بی‌چنین روح نزیست بی‌او به خبر بودن…

ادامه مطلب

رازیکه بگفتی ای بت بدخویم

رازیکه بگفتی ای بت بدخویم واگو که من از لطف تو آن میجویم چون گفت به گریه درشدم پس گفتا وامیگویم خموش وامیگویم

ادامه مطلب

رو نیکی کن که دهر نیکی داند

رو نیکی کن که دهر نیکی داند او نیکی را از نیکوان نستاند مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند آن به…

ادامه مطلب

روزیکه وجودها تولد گیرد

روزیکه وجودها تولد گیرد روزیکه عدم جانب اعلا گیرد تا قبضهٔ شمشیر که آلاید خون تا آتش اقبال که بالا گیرد

ادامه مطلب

زان می مستم که نقش جامش عشق است

زان می مستم که نقش جامش عشق است وان اسب سواری که لجامش عشق است عشق مه من کار عظیمی است ولیک من بندهٔ آنم…

ادامه مطلب

ساقی امروز در خمارت بودم

ساقی امروز در خمارت بودم تا شب به خدا در انتظارت بودم می در ده و از دام جهانم به جهان امشب چو به روز…

ادامه مطلب

سرمست شدم در هوس سرمستان

سرمست شدم در هوس سرمستان از دست شدم در ظفر آن دستان بیزار شدم ز عقل و دیوانه شدم تا درکشدم عشق به بیمارستان

ادامه مطلب

شاد آنکه جمال ماهتابش ببرد

شاد آنکه جمال ماهتابش ببرد ساقی کرم مست و خرابش ببرد می‌آید آب دیده می‌ناید خواب ترسد که اگر بیاید آبش ببرد

ادامه مطلب

شب رفت کجا رفت همانجای که بود

شب رفت کجا رفت همانجای که بود تا خانه رود باز یقین هر موجود ای شب چو روی بدان مقام موعود از من برسان که…

ادامه مطلب

شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست

شمعی که در اینخانه بدی خانه کجاست در دیده بد امروز میان دلهاست در دل چو خیال خوش نشست و برخاست نی نی که ز…

ادامه مطلب

طاوس نه‌ای که بر جمالت نگرند

طاوس نه‌ای که بر جمالت نگرند سیمرغ نه‌ای که بیتو نام تو برند شهباز نه‌ای که از شکار تو چرند آخر تو چه مرغی و…

ادامه مطلب

عشاق به یک دم دو جهان در بازند

عشاق به یک دم دو جهان در بازند صد ساله بقا به یک زمان دربازند بر بوی دمی هزار منزل بروند وز بهر دلی هزار…

ادامه مطلب

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت گفتم به تکلف دو سه روز بنشین بنشست و کنون رفتنش از…

ادامه مطلب

عقل و دل من چه عیشها میداند

عقل و دل من چه عیشها میداند گر یار دمی پیش خودم بنشاند صد جای نشیب آسیا میدانم کز بی‌آبی کار فرو میماند

ادامه مطلب

غم را دیدم گرفته جام دردی

غم را دیدم گرفته جام دردی گفتم که غما خبر بود رخ زردی گفتا چکنم که شادیی آوردی بازار مرا خراب و کاسد کردی

ادامه مطلب

کاچی سازی که روز برفست و وحل

کاچی سازی که روز برفست و وحل دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل یعنی که به صورت او نم و تر، میریست…

ادامه مطلب

کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد

کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد واندل که برون ز چرخ ازرق باشد تخم غم را کجا پذیرد چو زمین آن کز هوسش فلک…

ادامه مطلب

گر جان داری بیا و جان باز آنجا

گر جان داری بیا و جان باز آنجا آن جای که بوده‌ای ز آغاز آنجا یک نکته شنید جان از آنجا آمد صد نکته شنید…

ادامه مطلب

گر خوب کنی روی مرا خوب توام

گر خوب کنی روی مرا خوب توام ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام گر پاره کنی ز رنج ایوب توام ای یوسف روزگار…

ادامه مطلب

گر رنج دهد بجای بختش گیرم

گر رنج دهد بجای بختش گیرم ور بند نهد بجای رختش گیرم زان ناز کند سخت که چون بازآید سختش گیرم عظیم سختش گیرم

ادامه مطلب

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در…

ادامه مطلب

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود ور نرد وداع ما نبازی چه شود ما را لب خشک و دیدهٔ تر بی‌تست گر با تر…

ادامه مطلب

گفتا که شکست توبه بازآمد مست

گفتا که شکست توبه بازآمد مست چون دید مرا مست بهم برزد دست چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست دشوار توان کردن و آسان بشکست

ادامه مطلب

گفتم که به من رسید دردت بمزید

گفتم که به من رسید دردت بمزید گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید گفتم که دلم خون شد از دیده دوید گفت اینکه…

ادامه مطلب

گفتند که هست یار را شور وشری

گفتند که هست یار را شور وشری گفتم که دوم بار بگو خوش خبری گفتا ترش است روی خوبش قدری گفتم که زهی تهمت کژ…

ادامه مطلب

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم با بیداران ز خویش در خواب شدیم

ادامه مطلب

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم این بی‌خبری بس که ز خود بیخبری تا از من و مای خود مسلم نشوی با این…

ادامه مطلب

ما باده ز یار دلفروز آوردیم

ما باده ز یار دلفروز آوردیم ما آتش عشق سینه‌سوز آوردیم تا دور ابد جهان نبیند در خواب آن شبها را که ما به روز…

ادامه مطلب

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم هم منبل و هم خونی و هم عیاریم ما را تو به شحنه ده که ما طراریم تو…

ادامه مطلب