در مجلس سلطان بشکستم جامش

در مجلس سلطان بشکستم جامش تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش والله که چنان فتاده‌ام در دامش کز پختهٔ او نمی‌شناسم خامش

ادامه مطلب

درنه قدمی که چشمه حیوانست

درنه قدمی که چشمه حیوانست میگرد چو چرخ تا مهت گرانست جانیست ترا بگرد حضرت گردان این جان گردان ز گردش آن جانست

ادامه مطلب

دل با هوس تو زاد و بودی دارد

دل با هوس تو زاد و بودی دارد با سایهٔ تو گفت و شنودی دارد لاحول همی کنم ولیکن لاحول در عشق گمان مکن که…

ادامه مطلب

دل کیست همه کار و گیائیش توئی

دل کیست همه کار و گیائیش توئی نیک و بد و کفر و پارسائیش توئی گفتم که برو مرا همین خواهی گفت سرگشته من از…

ادامه مطلب

دلدار مرا گفت ز هر دلداری

دلدار مرا گفت ز هر دلداری گر بوسه خری بوسه ز من خر باری گفتم که به زر گفت که زر را چکنم گفتم که…

ادامه مطلب

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن بازم در صد محنت و غم باز مکن دل تیره‌گیی کرد و بگفت ای سره مرد معشوق شگرفست…

ادامه مطلب

دوش آن بت من همچو مه گردون بود

دوش آن بت من همچو مه گردون بود نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود از دایرهٔ خیال ما بیرون بود دانم که…

ادامه مطلب

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند جز بندگی روی تو روئیم نماند با دل گفتم که آرزوئی در خواه دل گفت که هیچ آرزوئیم…

ادامه مطلب

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم وز غصهٔ افزون تو افزون گریم نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت چون دیده…

ادامه مطلب

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است این گریه برای خندهٔ برگ و بر است آن بازی کودکان و خندید نشان از گریهٔ مادر است…

ادامه مطلب

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان ای آنکه مراغه می‌کنی و از حیرت تبریز بگوی و هرچه…

ادامه مطلب

زلف تو که یکروزم از او روشن نه

زلف تو که یکروزم از او روشن نه با خاک برآورد سرو با من نه با هرچه درآرد سر او زنده شود کانجا همه جانست…

ادامه مطلب

سرسبزتر از تو من ندیدم شجری

سرسبزتر از تو من ندیدم شجری پرنورتر از تو من ندیدم قمری شبخیزتر از تو من ندیدم سحری پرذوق‌تر از تو من ندیدم شکری

ادامه مطلب

سودای توام در جنون میزد دوش

سودای توام در جنون میزد دوش دریای دو چشم موج خون میزد دوش تا نیم شبی خیل خیالت برسید ورنی جانم خیمه برون میزد دوش

ادامه مطلب

شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم

شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم وز فضل نلافم و غم آن نخورم فضل و هنرم یکی قدح میباشد وان نیز مگر ز دست…

ادامه مطلب

شمشیر ازل بدست مردان خداست

شمشیر ازل بدست مردان خداست گوی ابدی در خم چوگان خداست آن تن که چو کوه طور روشن آید نور خود از او طلب که…

ادامه مطلب

صد داد همی رسد ز بیدادی تو

صد داد همی رسد ز بیدادی تو در وهم چگونه آورم شادی تو از بندگی تو سرو آزادی یافت گل جامهٔ خود درید ز آزادی…

ادامه مطلب

عاشق که بناز و ناز کی فرد بود

عاشق که بناز و ناز کی فرد بود در مذهب عاشقی جوانمرد بود بر دلشدگان چه ناز در خورد بود یعقوب که یوسفی کند سرد…

ادامه مطلب

عشق آن باشد که خلق را دارد شاد

عشق آن باشد که خلق را دارد شاد عشق آن باشد که داد شادیها داد زاده است مرا مادر عشق از اول صد رحمت و…

ادامه مطلب

عشقی آمد که عشقها سودا شد

عشقی آمد که عشقها سودا شد سوزیدم و خاکستر من هم لا شد باز از هوس سوز خاکستر من واگشت و هزار بار صورتها شد

ادامه مطلب

غم خود که بود که یاد آریم او را

غم خود که بود که یاد آریم او را در دل چه که بر خاک نگاریم او را غم باد امید لیک بس بیمغز است…

ادامه مطلب

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم

فرمود که دست و پا بکاری بزنیم تا می نرود دو دست بازی بزنیم چون در تو زدیم دست از این شادی را پس چون…

ادامه مطلب

کشتی چو به دریای روان میگذرد

کشتی چو به دریای روان میگذرد می‌پندارد که نیستان میگذرد ما میگذریم ز این جهان در همه حال می‌پندارم کاین جهان میگذرد

ادامه مطلب

گر آه کنم آه بدین قانع نیست

گر آه کنم آه بدین قانع نیست ور خاک شوم شاه بدین قانع نیست ور سجده کنم چو سایه هرسو که مه است پنهان چه…

ادامه مطلب

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد تا چون ببرم آید تنگش…

ادامه مطلب

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن

گر دست بشد ز کار پائی می‌زن ور پای نماند هم نوایی می‌زن گر نیست ترا به عقل رایی می‌زن حاصل هر دم، دم وفائی…

ادامه مطلب

گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی

گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی ور در صفت خویش روی بسته شوی میدان که وجود تو حجاب ره تست با خود منشین…

ادامه مطلب

گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین

گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین روزان و شبان بر در عشاق نشین آنگاه چو این حلقه گشائی کردی از خلق گذر کن بر خلاق…

ادامه مطلب

گرم آمد عاشقانه و چست شتاب

گرم آمد عاشقانه و چست شتاب برتافته روح او ز گلزار صواب بر جملهٔ قاضیان دوانید امروز در جستن آب زندگی قاضی کاب

ادامه مطلب

گفتم چکنم گفت که ای بیچاره

گفتم چکنم گفت که ای بیچاره جمله چکنم بسازم آن یکباره ور خود چکنم زیان شوی آواره آنجا بروی که بوده‌ای همواره

ادامه مطلب

گفتم که ز چشم خلق با دردسریم

گفتم که ز چشم خلق با دردسریم تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم او در تن چون خیال من شد چو خیال یعنی که…

ادامه مطلب

گنجینهٔ اسرار الهی مائیم

گنجینهٔ اسرار الهی مائیم بحر گهر نامتناهی مائیم بگرفته ز ماه تا به ماهی مائیم بنشسته به تخت پادشاهی مائیم

ادامه مطلب

گویند بیا به باغ کانجا لاغ است

گویند بیا به باغ کانجا لاغ است نی زحمت نزهت و نه بانگ زاغ است اندر دل من رنگرز صباغست کاندر پر هر زاغ از…

ادامه مطلب

لبهای تو آنگه که با ستیز بود

لبهای تو آنگه که با ستیز بود در هر دو جهان از تو شکرریز بود گر در دل تنگ خود تو ماهی بینی از من…

ادامه مطلب

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت در خانهٔ دلگبر نگه نتوان داشت آنرا که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه…

ادامه مطلب

ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند

ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند تا بخت کرا بود کرا راه دهند ما زان غم او به بازی و خنداخند عقل و ادب و هرچه…

ادامه مطلب

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم

مائیم که بی‌قماش و بی‌سیم خوشیم در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم تا دور ابد از می تسلیم خوشیم تا ظن نبری که ما…

ادامه مطلب

مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت

مرغ دل من چو ترک این دانه گرفت انصاف بده که نیک مردانه گرفت از دل چو بماند دلبرش دست کشید از جان چو بجست…

ادامه مطلب

مطرب خواهم که عاشق مست بود

مطرب خواهم که عاشق مست بود در کوی خرابات تو پابست بود گر نیست بود شاه و گر هست بود یارب بده آن کس که…

ادامه مطلب

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم

من بندهٔ قرآنم اگر جان دارم من خاک در محمد مختارم گر نقل کند جز این کس از گفتارم بیزارم از او وز این سخن…

ادامه مطلب

من خشک لب ار با تو دم تر زدمی

من خشک لب ار با تو دم تر زدمی در عشق تو عالمی به هم برزدمی یک بوسه اگر لبم توانستی داد بر پای تو…

ادامه مطلب

من عشق ترا به جای ایمان دارم

من عشق ترا به جای ایمان دارم جان نشکیبد ز عشق تا جان دارم گفتم دو سه روز زحمت از تو ببرم نتوانستم از تو…

ادامه مطلب

من میگویم که گشت بیگاه ایماه

من میگویم که گشت بیگاه ایماه میگوید ماه ناگهانی بیگاه ماهی که ز خورشید اگر برگردد در حال شود همچو شب تیره سیاه

ادامه مطلب

می‌آمد یار مست و تنها تنها

می‌آمد یار مست و تنها تنها با نرگس پرخمار رعنا رعنا جستم که یکی بوسه ستانم ز لبش فریاد برآورد که یغما یغما

ادامه مطلب

ناگاه بروئید یکی شاخ نبات

ناگاه بروئید یکی شاخ نبات ناگاه بجوشید چنین آب حیات ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات شادی روان مصطفی را صلوات

ادامه مطلب

نی سخرهٔ آسمان پیروزه شوم

نی سخرهٔ آسمان پیروزه شوم نی شیفتهٔ شاهد ده روزه شوم در روزه چو روزی ده بیواسطه‌ای پس حلقه بگوش و بندهٔ روزه شوم

ادامه مطلب

هر چند دلم رضا او می‌جوید

هر چند دلم رضا او می‌جوید او از سر شمشیر سخن می‌گوید خون از سر انگشت فرو می‌چکدش او دست به خون من چرا می‌شوید

ادامه مطلب

هر روز دلم در غم تو زارتر است

هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو…

ادامه مطلب

هر لحظه میی به جان سرمست دهد

هر لحظه میی به جان سرمست دهد تا جان و دلم به وصل پیوست دهد این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است تا دریای…

ادامه مطلب

هستم به وصال دوست دلشاد امشب

هستم به وصال دوست دلشاد امشب وز غصهٔ هجر گشته آزاد امشب با یار بچرخم و دل میگوید یارب که کلید صبح گم باد امشب

ادامه مطلب