رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
در عشق تو معرفت خطا دانستیم
در عشق تو معرفت خطا دانستیم چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم یک یافتنی از او به فریاد دو کون این هست از آن…
در کوی خرابات نگاری دیدم
در کوی خرابات نگاری دیدم عشقش به هزار جان و دل بخریدم بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم دست طمع از هر دو جهان…
در نوبت عشق چشم باشد در بار
در نوبت عشق چشم باشد در بار چون او بگذشت دل بروید چو بهار این دم چو بهار است ز روی دلدار چون کار به…
دستان کسی دست زنان کرد مرا
دستان کسی دست زنان کرد مرا بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا حاصل دل او دل مرا گردانید هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا
دل در هوس تو چون ربابست رباب
دل در هوس تو چون ربابست رباب هر پاره ز سوز تو کبابست کباب دلدار ز درد ما اگر خاموش است در خاموشی دو صد…
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
دلتنگم و دیدار تو درمان منست بیرنگ رخت زمانه زندان منست بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر…
دوش از سر عاشقی و از مشتاقی
دوش از سر عاشقی و از مشتاقی میکردم التماس می از ساقی چون جاه و جمال خویش بنمود به من من نیست شدم بماند ساقی…
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
با عشق روان شد از عدم مرکب ما روشن ز شراب وصل دائم شب ما زان می که حرام نیست در مذهب ما تا صبح…
دی بود چنان دولت و جان افروزی
دی بود چنان دولت و جان افروزی و امروز چنین آتش عالم سوزی افسوس که در دفتر ما دست خدا آن را روزی نبشت این…
رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو
رشک آیدم از شانه و سنگ ای دلجو تا با تو چرا رود به گرمابه فرو آن در سر زلف تو چرا آویزد وین بر…
روز شادیست غم چرا باید خورد
روز شادیست غم چرا باید خورد امروز می از جام وفا باید خورد چند از کف خباز و سفا رزق خوریم یکچند هم از کف…
روی چو مهت پیش چراغ اولیتر
روی چو مهت پیش چراغ اولیتر روی حبشی کرده به داغ اولیتر این حلقه چو باغست تو بلبل ما را رقص بلبل میان باغ اولیتر
زاهد بودی ترانه گویت کردم
زاهد بودی ترانه گویت کردم خاموش بدی فسانه گویت کردم اندر عالم نه نام بودت نه نشان ننشاندمت و نشانه گویت کردم
سر در خاک آستان تو نهم
سر در خاک آستان تو نهم دل در خم زلف دلستان تو نهم جانم به لب آمده است لب پیش من آر تا جان به…
سرهای درختان گل رعنا چیدند
سرهای درختان گل رعنا چیدند آن یعقوبان یوسف خود را دیدند ایام زمستان چو سیه پوشیدند آخر ز پس نوحهگری خندیدند
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید چون بچهٔ خرد آستین برخاید چون دید مرا کنار را بگشاید چون باز جهد مرغ دلم برباید
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب از گشتن گرد شهر کس ناید خواب عقل است که چیزها از موضع جوید تمییز و…
صافی صفت و پاک نظر باید بود
صافی صفت و پاک نظر باید بود وز هرچه جز اوست بیخبر باید بود هر لحظه اگر هزار دردت باشد در آرزوی درد دگر باید…
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر آورد عروس نظم در حجرهٔ ذکر در هر بیتی هزار دختر بنمود هر یک به مثال مریم آبستن…
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود جویندهٔ عشق بیعدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هر دل که نه عاشق است رد…
عشق غلب القلب و قد صار به
عشق غلب القلب و قد صار به حتی فنی القلب بما جاربه القلب کطیی خفض الریش به عشق نتف الریش و قد طار به
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
عمری به هوس در تک و تاز آمد دل تا محرم جان دلنواز آمد دل در آخر کار رفت و جان پاک بسوخت انصاف بده…
قاشانیم و لاابالی حالیم
قاشانیم و لاابالی حالیم فتنه شدگان ازال آزالیم جانداده به عشق رطل مالامالیم صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
کس واقف آن حضرت شاهانه نشد
کس واقف آن حضرت شاهانه نشد تا بیدل و بیعقل سوی خانه نشد دیوانه کسی بود که آن روی تو دید وانگه ز تو دور…
گاه از غم او دست ز جان میشوئی
گاه از غم او دست ز جان میشوئی گه قصهٔ آ، به درد دل میگوئی سرگشته چرا گرد جهان میپوئی کو از تو برون نیست…
گر تو نکنی سلام ما را در پی
گر تو نکنی سلام ما را در پی چون جمله نشاطی و سلامی چون می چوپان جهانی و امان جانها دفع گرگی گر نکنی هی…
گر در سر و چشم عقل داری و صبر
گر در سر و چشم عقل داری و صبر بفروش زبان را و سر از تیغ بخر ماهی طمع از زبان گویا ببرید ز این…
گر شادم و گر عراق و گر لورستان
گر شادم و گر عراق و گر لورستان روشن شده زانچهرهٔ چون نورستان با منکر و با نکیر همدستی کن تا دست زنان رقص کند…
گر ما نه همه تنور سوزان باشد
گر ما نه همه تنور سوزان باشد ناگه ز درم درآی گرم آن باشد چون وعده دهی نیابی سرد آن باشد سرما نه همه سرد…
گر یک نفسی واقف اسرار شوی
گر یک نفسی واقف اسرار شوی جانبازی را به جان خریدار شوی تا منست خود تو تا ابد تیرهستی چون مست از او شوی تو…
گفتم بیتی نگار از من رنجید
گفتم بیتی نگار از من رنجید یعنی که بوزن بیت ما را سنجید گفتم که چه ویران کنی این بیت مرا گفتا به کدام بیت…
گفتم که دلا تو در بلا افتادی
گفتم که دلا تو در بلا افتادی گفتا که خوشم تو به کجا افتادی گفتم که دماغ دوا باید، گفت دیوانه توئی که در دوا…
گفتی که بگو زبان چه محرم باشد
گفتی که بگو زبان چه محرم باشد محرم نبود هرچه به عالم باشد والله نتوان حدیث آن دم گفتن با او که سرشت خاک آدم…
یکدم غم جان دار غم نان تا کی
یکدم غم جان دار غم نان تا کی وز پرورش این تن نادان تا کی اندر ره طبل اشکم و نای و گلو این رنج…
گیر ایدل من عنان آن شاهنشاه
گیر ایدل من عنان آن شاهنشاه امشب بر من قنق شو ایروت چو ماه ور گوید فردا مشنو زود بگوی لاحول ولا قوة الا بالله
ما بسته بدیم بند دیگر آمد
ما بسته بدیم بند دیگر آمد بیدل شده و نژند دیگر آمد در حلقهٔ زلف او گرفتار بدیم در گردن ما کمند دیگر آمد
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم در عشق که او جان و دل و دیدهٔ ماست…
مائیم در این زمان زمین پیمائی
مائیم در این زمان زمین پیمائی بگذاشته هر شهر به شهر آرائی چون کشتی یاوه گشته در دریائی هر روز به منزلی و هرشب جائی
مردم رغم عشق دمی در من دم
مردم رغم عشق دمی در من دم تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم گفتی که به وصل با تو همدم باشم گو با که کجا…
مستند مجردان اسرار امشب
مستند مجردان اسرار امشب در پرده نشستهاند با یار امشب ای هستی بیگانه از این ره برخیز زحمت باشد بودن اغیار امشب
من بادم و تو برگ نلرزی چکنی
من بادم و تو برگ نلرزی چکنی کاری که منت دهم نورزی چکنی چون سنگ زدم سبوی تو بشکستم صد گوهر و صد بحر نیرزی…
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من پیر فنا بدم جوانم کردی من مرده بدم ز زندگانم کردی میترسیدم که گم شوم در ره تو اکنون نشوم گم که نشانم کردی
من سیر نیم ولی ز سیران سیرم
من سیر نیم ولی ز سیران سیرم بر خاک درت ز آب حیوان سیرم ایمان به تو دادم وز جان برگشتم سیرم از این چو…
من مالک ملک لامکانی شدهام
من مالک ملک لامکانی شدهام من عارف گنج زرکانی شدهام تا از صدف تن گهر دل سوزد در عالم جان بحر معانی شدهام
مهمان توایم ما و مهمان سماع
مهمان توایم ما و مهمان سماع ای جان معاشران و سلطان سماع هم بحر حلاوتی و هم کان سماع آراسته باد از تو میدان سماع
میگوید دف که هان بزن بر رویم
میگوید دف که هان بزن بر رویم چندانکه زنی حدیث دیگر گویم من عاشقم و چو عاشقان خوشخویم ور رحم کنی زخم زنی این گویم
نی از پی کسب سوی بازار شویم
نی از پی کسب سوی بازار شویم نی چون دهقان خوشهٔ گندم درویم نی از پی وقف بندهٔ وقف شویم ما وقف تو ما وقف…
هر چند در این پرده اسیرید همه
هر چند در این پرده اسیرید همه زین پرده برون روید امیرید همه آن آب حیات خلق را میگوید بر ساحل جوی ما بمیرید همه
هر روز بنو برآید آن دلبر عشق
هر روز بنو برآید آن دلبر عشق در گردن ما درافکند دفتر عشق این خار از آن نهاد حق بر در عشق تا دور شود…
هر عمر که بیدیدن اصحاب بود
هر عمر که بیدیدن اصحاب بود یا مرگ بود به طبع یا خواب بود آبی که ترا تیره کند زهر بود زهری که ترا صاف…