رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
رو ای غم و اندیشه خطا میگوئی
رو ای غم و اندیشه خطا میگوئی از کان وفا چرا جفا میگوئی هر کودک را گر از جفا ترسانند من پیر شدم در این…
روزیکه مرا به نزد تو دورانست
روزیکه مرا به نزد تو دورانست ساقی و شراب و قدح و دورانست واندم که مرا تجلی احسانست جان در تن من چو موسی عمرانست
زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید
زان مقصد صنع تو یکی نی ببرید از بهر لب چون شکر خود بگزید وان نی ز تو از بسکه می لب نوشید هم بر…
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم
ساقی چو دهد بادهٔ حمرا چکنم چون بوسه طلب کند مهافزا چکنم امروز که حاضر است اقبال وصال گر گول نیم حدیث فردا چکنم
سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست
سرمایهٔ عقل سر دیوانگیست دیوانهٔ عشق مرد فرزانگیست آنکس که شد آشنای دل از ره درد با خویشتنش هزار بیگانگیست
سوگند همی خورد پریر آن ساقی
سوگند همی خورد پریر آن ساقی میگفت به حق صحبت مشتاقی گر باده دهم به شهری و آفاقی عقلی نگذارم به جهان من باقی
شب رو که شبت راهبر اسرار است
شب رو که شبت راهبر اسرار است زیرا که نهان ز دیدهٔ اغیار است دل عشقآلود و دیدهها خوابآلود تا صبح جمال یار ما را…
شور آوردم که گاو گردون نکشد
شور آوردم که گاو گردون نکشد دیوانگیی که صد چو مجنون نکشد هم من بکشم که شور تو جان منست جان خود را بگو کسی…
صورت همه مقبول هیولا میدان
صورت همه مقبول هیولا میدان تصویر گرش علت اولی میدان لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک ناوست ز لاهوت هویدا میدان
عالم سبز است و هر طرف بستانی
عالم سبز است و هر طرف بستانی از عکس جمال گلرخی خندانی هر سو گهریست مشتعل از کانی هر سو جانیست متصل با جانی
عشق تو چنین حکیم و استاد چراست
عشق تو چنین حکیم و استاد چراست مهر تو چنین لطیف بنیاد چراست بر عشق چرا لرزم اگر او خوش نیست ور عشق خوش است…
عمرم به کنار زد کناری با تو
عمرم به کنار زد کناری با تو چون عمر گذشتنیست باری با تو نی نی غلطم گذرد پیشهٔ عمر آن عمر که یافت او گذاری…
غم را بر او گزیده میباید کرد
غم را بر او گزیده میباید کرد وز چاه طمع بریده میباید کرد خون دل من ریخته میخواهد یار این کار مرا به دیده میباید…
قومی به خرابات تو اندر بندند
قومی به خرابات تو اندر بندند رندی چند و کس نداند چندند هشیاری و آگهی ز کس نپسندند بر نیک و بد خلق جهان میخندند
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی شادان بود آنجا که نژندش تو کنی گردون سرافراشته صد بوسه زند هر روز بر آن پای که…
گر باد بر آن زلف پریشان زندت
گر باد بر آن زلف پریشان زندت مه طال بقا از بن دندان زندت ای ناصح من ز خود برآئی و ز نصح گر زانچه…
گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی
گر خار بدین دیدهٔ چون جوی زنی ور تیر جفا بر دل چون موی زنی من دست ز دامن تو کوته نکنم گر همچو دفم…
گر سوزش سینه را به کس میداری
گر سوزش سینه را به کس میداری وز مهر ضمیر پر هوس میداری باید که چو نالهٔ تو آرام دلست آن ناله قرین هر نفس…
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو
گر عاشق عشق ما شدی، ای مهرو بیرون شو ازین شش جهت تو بر تو در رو تو درین عشق، اگر جویایی در بحر دل…
گر میکشدم غم تو هر دم مکش
گر میکشدم غم تو هر دم مکش هل تا بکشندم همه عالم تو مکش آنرا که خود انداختهای پای مزن وانرا که تو زنده کردهای…
گفتا که بیا سماع در کار شدهاست
گفتا که بیا سماع در کار شدهاست گفتم که برو که بنده بیمار شدهاست گوشم بکشید و گفت از اینها بازآی کان فتنه هردو کون…
گفتم صنما مگر که جانان منی
گفتم صنما مگر که جانان منی اکنون که همی نظر کنم جان منی مرتد گردم گر ز تو من برگردی ای جان جهان تو کفر…
گفتم که مگر غمت بود درمانم
گفتم که مگر غمت بود درمانم کی دانستم که با غمت درمانم او از سر لطف گفت درمان تو چیست گفتم وصلت گفت بر این…
گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو
گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو گفتی که چو دل زود روم زود…
گویند که یار را وفا نیست دروغ
گویند که یار را وفا نیست دروغ گویند پس از هجر لقا نیست دروغ گویند شراب جانفزا نیست دروغ گویند که این به پای ما…
لیلم که نهاری نکند من چکنم
لیلم که نهاری نکند من چکنم بختم که سواری نکند من چکنم گفتم که به دولتی جهانرا بخورم اقبال چو یاری نکند من چکنم
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
ما را ز هوای خویش دف زن کردی صد دریا را ز خویش کف زن کردی آن وسوسهای را که ز لاحول دمید در کشتی…
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی
مانندهٔ گل ز اصل خندان زادی وز طالع و بخت خویش شادی شادی سرسبز چو شاخ گل و آزاده چو سرو سروی عجبی که از…
مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من
مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من چارهگر و چارهساز بیچارهٔ من خورشید و فلک غلام سیارهٔ من نظارهگر دو کون نظارهٔ من
مست است دو چشم از دو چشم مستت
مست است دو چشم از دو چشم مستت دریاب که از دست شدم در دستت تو هم به موافقت سری در جنبان گر زانکه سر…
مگذار که غصه در میانت گیرد
مگذار که غصه در میانت گیرد یا وسوسههای این جهانت گیرد رو شربت عشق در دهان نه شب و روز زان پیش که حکم حق…
من بیدلم ای نگار و تو دلداری
من بیدلم ای نگار و تو دلداری شاید که بهر سخن ز من نازاری یا آن دل من که بردهای بازدهی یا هر چه کنم…
من ذره و خورشید لقائی تو مرا
من ذره و خورشید لقائی تو مرا بیمار غمم عین دوائی تو مرا بیبال و پراندر پی تو میپرم من کاه شدم چو کهربائی تو…
من کاستهٔ وفای آن مهرویم
من کاستهٔ وفای آن مهرویم گر خواهد و گر نخواهد آنمه رویم زو آب حیات ابدی میجویم او آب حیات آمده و من جویم
منصور بدآن خواجه که در راه خدا
منصور بدآن خواجه که در راه خدا از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا منصور کجا گفت اناالحق میگفت منصور کجا بود خدا بود خدا
میدان که در درون تو مثال غاریست
میدان که در درون تو مثال غاریست واندر پس آنغار عجب بازاریست هرکس یاری گرفت و کاری بگزید این یار نهانیست عجب یاریست
نور فلکست این تن خاکی ما
نور فلکست این تن خاکی ما رشک ملک آمدست چالاکی ما که رشک برد فرشته از پاکی ما که بگریزد دیو ز بیباکی ما
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو جز قصهٔ آن آینهٔ پاک مگو از خالق افلاک درونت صفتی است جز از صفت خالق افلاک…
هر ذره که چون گرسنه بر خوان خداست
هر ذره که چون گرسنه بر خوان خداست گر تا باید خورند اینخوان برپاست بر خوان ازل گرچه ز خلقان غوغاست خوردند و خوردند کم…
هر روز یکی شور بر این جمع زنی
هر روز یکی شور بر این جمع زنی بنیاد هزار عاقبت را بکنی تا دور ابد این دوران قائم بود بر جا فقیران کرم چون…
هر مطرب کو نیست ز دل دفتر خوان
هر مطرب کو نیست ز دل دفتر خوان آن مطرب را تو مطرب دفتر خوان گر چهرهٔ نهان کرد ز تو بیت و غزل گر…
هشیار اگر زر و گر زرین است
هشیار اگر زر و گر زرین است اسب است ولی بهاش کم از زینست هر کو به خرابات نشد عنین است زیرا که خرابات اصول…
هوش عاشق کجا بود سوی نسیم
هوش عاشق کجا بود سوی نسیم هوش عاقل کجا بود با زر و سیم جای گلها کجا بود باغ و نعیم جای هیزم کجا بود…
یارب چه دلست این و چه خو دارد این
یارب چه دلست این و چه خو دارد این در جستن او چه جستجو دارد این بر خاک درش هر نفسی سر بنهد خاکش گوید…
یک شفتالو از آن لب عنابی
یک شفتالو از آن لب عنابی پر کرد جهان ز بوی سیب و آبی هم پردهٔ شب درید و هم پردهٔ روز از عشق رخ…
ای ماه اگرچه روشن و پرنوری
ای ماه اگرچه روشن و پرنوری از روشنی روی بت من دوری وی نرگس اگرچه تازه و مخموری رو چشم بتم ندیدهای معذوری
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
ای عشق که هستی به یقین معشوقم تو خالق مطلقی و من مخلوقم بر کوری منکران که بدخواهانند بالا ببرم بلند تا عیوقم
ای ظل تو از سایهٔ طوبی خوشتر
ای ظل تو از سایهٔ طوبی خوشتر ای رنج تو از راحت عقبی خوشتر پیش از رخ بندهٔ معنی بودم ای نقش تو از هزار…
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا ای دولت و اقبال من و کار و کیا ای خلوت و ای سماع و اخلاص…
ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش
ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش وی عالم عیش و ایمنی وقت تو خوش در سایهٔ زلف تو دمی میخسبم تو نیز موافقت کنی…