آن کس که مرا به صدق اقرار کند

آن کس که مرا به صدق اقرار کند چون لعبتگان مرا به بازار کند بیزارم از آن کار و نیم بازاری من بندهٔ آن کسم…

ادامه مطلب

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید مالم همه خورد و کار با دلق رسید آبی که از آن دامن خود میچیدم اکنون…

ادامه مطلب

آن روز که عشق با دلم بستیزد

آن روز که عشق با دلم بستیزد جان پای برهنه از میان بگریزد دیوانه کسی که عاقلم پندارد عاقل مردی که او ز من پرهیزد

ادامه مطلب

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند او را به حساب روزی انگاشته‌اند وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند از مال به…

ادامه مطلب

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من در عمر کسی نگشت دلشاد از من من طالب داد و جمله بیداد از من فریاد من…

ادامه مطلب

آبی که از این دیده چو خون میریزد

آبی که از این دیده چو خون میریزد خونیست بیا ببین که چون میریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می‌خورد و دیده…

ادامه مطلب

امشب که حریف دلبر دلداریم

امشب که حریف دلبر دلداریم یارب که چها در دل و در سر داریم یک لحظه گل از چمن همی افشانیم یک دم به شکرستان…

ادامه مطلب

امروز مراست روز میدان منشین

امروز مراست روز میدان منشین میتاز چو گوی پیش چوگان منشین مردی بنمای و همچو حیران منشین امروز قیامت است ای جان منشین

ادامه مطلب

آمد بت خوش عربدهٔ می‌کشیم

آمد بت خوش عربدهٔ می‌کشیم بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم در بر بنهاد بر بط و ابریشم وین پرده همی زد که خوش…

ادامه مطلب

اسرار مرا نهانی اندر جان کن

اسرار مرا نهانی اندر جان کن احوال مرا ز خویش هم پنهان کن گر جان داری مرا چو جان پنهان کن وین کفر مرا پیشرو…

ادامه مطلب

از گل قفس هدهد جانها تو کنی

از گل قفس هدهد جانها تو کنی از خاک سیه شکرفشانها تو کنی آن را که تو سرمه‌اش کشیدی او داند کاینها ز تو آید…

ادامه مطلب

از شربت سودای تو هر جان که مزید

از شربت سودای تو هر جان که مزید زآن آب حیات در مزید است مزید مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید زانروی…

ادامه مطلب

از درد چو جان تو به فریاد آید

از درد چو جان تو به فریاد آید آنگه ز خدای عالمت یاد آید والله که اگر داد کنی داد آید ور عشوه دهی یاد…

ادامه مطلب

از تاب تو نی یار و عدو میماند

از تاب تو نی یار و عدو میماند در بزم تو نی رطل سبو میماند جانا گیرم که خونم آشامیدی آخر به لب شهد تو…

ادامه مطلب

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی وی آینهٔ جمال شاهی که توئی بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه…

ادامه مطلب

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست

ادامه مطلب

این طرفه که یار در دامن گنجد

این طرفه که یار در دامن گنجد جان دو هزار تن در این تن گنجد در یک گندم هزار خرمن گنجد صد عالم و در…

ادامه مطلب

این همدم اندرون که دم میدهدت

این همدم اندرون که دم میدهدت امید رسیدن به حرم می‌دهدت تو تا دم آخرین دم او میخور کان عشوه نباشد ز کرم میدهدت

ادامه مطلب

آن چیز که هست در سبد میدانی

آن چیز که هست در سبد میدانی از سر سبد تا بابد میدانی هر روز بگویم به شبم یاد آید شب نیز بگویم که تو…

ادامه مطلب

با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد

با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد گوئی که بلا بر سر او ریخته شد منصور ز سر عشق میداد نشان حلقش به طناب غیرت…

ادامه مطلب

باغی که من از بهار او بشکفتم

باغی که من از بهار او بشکفتم بشکفت و نمود هرچه من میگفتم با ساغر اقبال چو کرد او جفتم سرمست شدم سر بنهادم خفتم

ادامه مطلب

بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد

بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد تا چهرهٔ ما به خاک ره رشک برد به زان نبود که پیش او خاک شویم تا…

ادامه مطلب

بر میکده وقف است دلم سرمستم

بر میکده وقف است دلم سرمستم جان نیز سبیل جام می‌کردستم چون جان و دلم همی نمی‌پیوستند آن هر دو بوی دادم از غم رستم

ادامه مطلب

بعضی به صفات حیدر کرارند

بعضی به صفات حیدر کرارند بعضی دیگر ز زخم تو بیمارند عشقت گوید درست خواهم در راه گوئی تو که نی شکستگان بسیارند

ادامه مطلب

بیچاره دل سوختهٔ محنت کش

بیچاره دل سوختهٔ محنت کش در آتش عشق تو همی سوزد خوش عشقت به من سوخته دل گرم افتاد آری همه در سوخته افتد آتش

ادامه مطلب

بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب

بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب چون عاقبت کار اجل خواهد بود آزار دل هیچ مسلمان مطلب

ادامه مطلب

پائی که همی رفت به شبستان سر مست

پائی که همی رفت به شبستان سر مست دستی که همی چید ز گل دسته بدست از بند و گشاد دهن دام اجل آن دست…

ادامه مطلب

تا با تو بوم نخسبم از یاریها

تا با تو بوم نخسبم از یاریها تا بی‌تو بوم نخسبم از زاریها سبحان‌الله که هردو شب بیدارم توفرق نگر میان بیداریها

ادامه مطلب

تا حاصل دردم سبب درمان گشت

تا حاصل دردم سبب درمان گشت پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت جان و دل و تن حجاب ره بود کنون تن دل شد…

ادامه مطلب

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان با روی تو رو به قبله کردن نتوان کاین…

ادامه مطلب

تا من بزیم پیشه و کارم اینست

تا من بزیم پیشه و کارم اینست صیاد نیم صید و شکارم اینست روزم اینست و روزگارم اینست آرام و قرار و غمگسارم اینست

ادامه مطلب

تو کان جهانی و جهان نیم جو است

تو کان جهانی و جهان نیم جو است تو اصل جهانی و جهان از تو نو است گر مشعله جهانی و شمع بگیرد عالم بی‌آهن…

ادامه مطلب

جان چو سمندرم نگاری دارد

جان چو سمندرم نگاری دارد در آتش او چه خوش قراری دارد زان بادهٔ لبهاش بگردان ساقی کز وی سر من عجب خماری دارد

ادامه مطلب

جانم بر آن قوم که جانند ایشان

جانم بر آن قوم که جانند ایشان چون گل بجز از لطف ندانند ایشان هرکس کسکی دارد و کس خالی نیست هر یک چو قراضه‌ایم…

ادامه مطلب

جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند

جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند جان را ز حلاوت ازل هوش نماند بی‌رنگی عشق رنگها را آمیخت وز قالب بی‌رنگ فراموش نماند

ادامه مطلب

چون آمده‌ای در این بیابان حاصل

چون آمده‌ای در این بیابان حاصل چون بیخبران مباش از خود غافل گامی میزن به قدر طاقت منشین کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل

ادامه مطلب

چون دید رخ زرد من آن شهره نگار

چون دید رخ زرد من آن شهره نگار گفتا که دگر به وصلم امید مدار زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار تو رنگ…

ادامه مطلب

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم چون طرهٔ جعد یار پیچاپیچم والله که ندانم این چه پیچاپیچست این میدانم که چون نپیچم هیچم

ادامه مطلب

خاک توام و خدای حق میداند

خاک توام و خدای حق میداند واجب نبود که از منت بستاند ور بستاند دعا گری پیشه کنم تا رحم کند پیش منت بنشاند

ادامه مطلب

خواهی بستان حلقهٔ مستان بنگر

خواهی بستان حلقهٔ مستان بنگر خواهی سر خر به خودپرستان بنگر اکنون سر خر نیز به بستان آمد کون خر اگر نه‌ای به بستان بنگر

ادامه مطلب

خورشید و ستارگان و بدرما اوست

خورشید و ستارگان و بدرما اوست بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست عید…

ادامه مطلب

در آتش خویش چون دمی جوش کنم

در آتش خویش چون دمی جوش کنم خواهم که دمی ترا فراموش کنم گیرم جانی که عقل بیهوش کند در جام درآئی و ترا نوش…

ادامه مطلب

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند در ناله‌ام از لبان قند اندر قند هر وعدهٔ دیدار تو هیچ اندر هیچ آخر غم…

ادامه مطلب

در خاک در وفای آن سیمین بر

در خاک در وفای آن سیمین بر میکار دل و دیده میندیش ز بر از من بشنو تا نشوی زیر و زبر والله که خبر…

ادامه مطلب

در زهد اگر موسی و هارون آئی

در زهد اگر موسی و هارون آئی وانگاه چو جبرئیل بیرون آئی از صورت زهد خود چه مقصود ترا در سیرت اگر یزید و قارون…

ادامه مطلب

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم هرچه بدهم هزار چندان ببرم چوگان سر زلف تو گر دست دهد از جمله جهان گوی ز…

ادامه مطلب

در کام دل آنچه بود نفسم همه راند

در کام دل آنچه بود نفسم همه راند هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند نفس بد من مرا بدین روز نشاند من ماندم و فضل…

ادامه مطلب

در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید

در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید جوینده در به قعر دریا باید این گوهر قیمتی کسی را شاید کز آب حیات تشنه بیرون آید

ادامه مطلب

دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی

دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی دستار بده تا ز تکبر برهی خود را برهان از اینکه دستار نهی دستار بده عوض ستان تاج شهی

ادامه مطلب

دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد

دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر هر حیله…

ادامه مطلب