دور است ز تو نظر بهانه اینست

دور است ز تو نظر بهانه اینست کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است اهلیت روی تو ندارد لیکن چون برکند از تو دل که…

ادامه مطلب

با سرکشی عشق اگر سرد آرم

با سرکشی عشق اگر سرد آرم بالله به سوگند که بس سر دارم روزیکه چو منصور کنی بردارم هردم خبری آرد از آن سردارم

ادامه مطلب

دی بنده بر آن قمر جانی شد

دی بنده بر آن قمر جانی شد یک نکته بگفت و بحث را بانی شد میخواست که مدعاش ثابت گردد ثابت نشد آن و مدعی…

ادامه مطلب

رباعی شمارهٔ ۷۷۸

رباعی شمارهٔ ۷۷۸ کامل صفتی راه فنا می‌پیمود چون باد گذر کرد ز دریای وجود یک موی ز هست او بر او باقی بود آن…

ادامه مطلب

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود زاندیده جهان دگرت دیده شود گر تو ز پسند خویش بیرون آئی کارت همه سر بسر پسندیده شود

ادامه مطلب

روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند

روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند دیوانگی کنم که دیو آن نکند حکم مژه تو آن کند با دل من کز نوک قلم خواجهٔ دیوان…

ادامه مطلب

زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی

زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی کاندر ازل آنچه هست بود…

ادامه مطلب

ساقی در ده برای دیدار صواب

ساقی در ده برای دیدار صواب زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب بیمار بدن نیم که بیمار دلم شربت چه…

ادامه مطلب

سرمستم و سرمستم و سرمست کسی

سرمستم و سرمستم و سرمست کسی می خوردم و می خوردم و از دست کسی همچون قدحم شکست وانگه پرکرد آخر ز گزاف نیست اشکست…

ادامه مطلب

شادی زمانه با غمم برنامد

شادی زمانه با غمم برنامد جز از غم دوست مرهمم برنامد گفتم که به بینمش چه دمها دهمش چون راست بدیدمش دمم برنامد

ادامه مطلب

شب رفت و نرفت ای بت سیمین برمن

شب رفت و نرفت ای بت سیمین برمن سودای مناجات غمت از سر من خواب شب من توئی و نور روزم نه روز و نه…

ادامه مطلب

شوری دارم که برنتابد گردون

شوری دارم که برنتابد گردون شوریکه به خواب درنبیند مجنون این کمینه ایست از سینهٔ دوست تا سینهٔ پاک دوست چون باشد چون

ادامه مطلب

طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن

طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن وز آهن و سنگ جسته آتش سوی من سنگت چو در آتش است ای ماه ختن خرمن…

ادامه مطلب

عاینت حمامة تحاکی حالی

عاینت حمامة تحاکی حالی تبکی و تصیح فوق غصن عالی او ناله همی‌کرد و منش می‌گفتم می‌نال بر این پرده که خوش می‌نالی

ادامه مطلب

عشق تو در اطراف گیائی میتاخت

عشق تو در اطراف گیائی میتاخت مسکین دل من دید نشانش بشناخت روزیکه دلم ز بند هستی برهد در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت

ادامه مطلب

عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان

عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان دینی که ز عهد تو بریدن نتوان علمی که به کنه تو رسیدن نتوان زهدی که در دام تو…

ادامه مطلب

غمهای مرا همه بناغم داری

غمهای مرا همه بناغم داری واندر غم خود همچو بناغم داری گویی که تراام و چرا غم داری ترسم که نباشی و چراغم داری

ادامه مطلب

کاری ز درون جان میباید

کاری ز درون جان میباید وز قصه شنیدن این گره نگشاید یک چشمهٔ آب در درون خانه

ادامه مطلب

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد کی گفت که آفتاب امید بمرد آن دشمن خورشید در آمد بر بام دو دیده ببست و گفت…

ادامه مطلب

گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت

گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت ور درگذری از این ببینی بعیان کز بهر چه آمدی…

ادامه مطلب

گر خوب کنی روی مرا خوب توام

گر خوب کنی روی مرا خوب توام ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام گر پاره کنی ز رنج ایوب توام ای یوسف روزگار…

ادامه مطلب

گر رنج دهد بجای بختش گیرم

گر رنج دهد بجای بختش گیرم ور بند نهد بجای رختش گیرم زان ناز کند سخت که چون بازآید سختش گیرم عظیم سختش گیرم

ادامه مطلب

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در…

ادامه مطلب

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود ور نرد وداع ما نبازی چه شود ما را لب خشک و دیدهٔ تر بی‌تست گر با تر…

ادامه مطلب

گفتا که شکست توبه بازآمد مست

گفتا که شکست توبه بازآمد مست چون دید مرا مست بهم برزد دست چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست دشوار توان کردن و آسان بشکست

ادامه مطلب

گفتم که به من رسید دردت بمزید

گفتم که به من رسید دردت بمزید گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید گفتم که دلم خون شد از دیده دوید گفت اینکه…

ادامه مطلب

گفتند که هست یار را شور وشری

گفتند که هست یار را شور وشری گفتم که دوم بار بگو خوش خبری گفتا ترش است روی خوبش قدری گفتم که زهی تهمت کژ…

ادامه مطلب

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم با بیداران ز خویش در خواب شدیم

ادامه مطلب

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم این بی‌خبری بس که ز خود بیخبری تا از من و مای خود مسلم نشوی با این…

ادامه مطلب

ما باده ز یار دلفروز آوردیم

ما باده ز یار دلفروز آوردیم ما آتش عشق سینه‌سوز آوردیم تا دور ابد جهان نبیند در خواب آن شبها را که ما به روز…

ادامه مطلب

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم هم منبل و هم خونی و هم عیاریم ما را تو به شحنه ده که ما طراریم تو…

ادامه مطلب

ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد

ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد چون بیندم او که من چین گریانم پنهان پنهان شکر شکر میخندد

ادامه مطلب

مردا منشین جز که به پهلوی رجال

مردا منشین جز که به پهلوی رجال خوش باشد آینه به پهلوی صقال یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان آن سنگ بود فتاده پهلوی…

ادامه مطلب

مستان غمت بار دگر شوریدند

مستان غمت بار دگر شوریدند دیوانه دلانت سر مه را دیدند آمد سر مه سلسله را جنبانید بر آهن سرد عقل را بندیدند

ادامه مطلب

مگریز ز من که من خریدار توام

مگریز ز من که من خریدار توام در من بنگر که نور دیدار توام در کار من آ که رونق کار توام بیزار مشو ز…

ادامه مطلب

من تجربه کردم صنم خوش‌خو را

من تجربه کردم صنم خوش‌خو را سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را یک روز گره نبست او ابرو را دارم بیمرگ و زندگانی او را

ادامه مطلب

من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم

من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم یکی موی ترا بهر دو عالم ندهم گفتم جان را بیار محرم ندهم از گفتهٔ خود بیش دهم…

ادامه مطلب

من گردانم مطرب گردان خواهم

من گردانم مطرب گردان خواهم من زهرهٔ گردنده چو کیوان خواهم جانم جانم ز صورت جان خواهم من جغد نیم که شهر ویران خواهم

ادامه مطلب

مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم

مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم ای جان جهان هرچه از این پس شمری بر دست…

ادامه مطلب

می‌فرماید خدا که ای هرجائی

می‌فرماید خدا که ای هرجائی از عام ببر که خاص آن مائی با ما خو کن که عاقبت آن دلدار پیشت آید شبانگه تنهائی

ادامه مطلب

نومید مشو امید می‌دار ای دل

نومید مشو امید می‌دار ای دل در غیب عجایب است بسیار ای دل گر جمله جهان قصد به جان تو کنند تو دامن دوست را…

ادامه مطلب

هان ای سفری عزم کجایست کجا

هان ای سفری عزم کجایست کجا هرجا که روی نشسته‌ای در دل ما چندان غم دریاست ترا چون ماهی کافشاند لب خشک تو را در…

ادامه مطلب

هر ذره که در هوا و در کیوانست

هر ذره که در هوا و در کیوانست بر ما همه گلشن است و هم بستانست هرچند که زر ز راههای کانست هر قطره طلسمیست…

ادامه مطلب

هر شب که دل سپهر گلشن گردد

هر شب که دل سپهر گلشن گردد عالم همه ساکن چو دل من گردد صد آه برآورم ز آیینهٔ دل آیینهٔ دل ز آه روشن…

ادامه مطلب

هرچند فراق پشت امید شکست

هرچند فراق پشت امید شکست هرچند جفا دو دوست آمال ببست نومید نمیشود دل عاشق مست مردم برسد بهر چه همت دربست

ادامه مطلب

هم خوان توایم و نیز مهمان توایم

هم خوان توایم و نیز مهمان توایم هم جمع توایم و هم پریشان توایم در شیشهٔ دل تخت نه حکم بکن ای رشک پری چونکه…

ادامه مطلب

واپس مانی ز یار واپس باشی

واپس مانی ز یار واپس باشی از شاخ درخت بگسلی خس باشی در چشم کسی تو خویش را جای کنی تو مردمک دیدهٔ آن کس…

ادامه مطلب

یاری که غمش دوای هر بیمار است

یاری که غمش دوای هر بیمار است او را یار است هرکه با او یار است گویند مرا باش در کار مدام من بی‌کارم ولیک…

ادامه مطلب

یک طرفه عصاست موسی این رمه را

یک طرفه عصاست موسی این رمه را یک لقمه کند چو بفکند این همه را نی سور گذارد او و نی ملحمه را هر عقل…

ادامه مطلب

ای گنج بیا زود به ویرانهٔ خویش

ای گنج بیا زود به ویرانهٔ خویش وی زلف پریشان مشو از شانهٔ خویش وی مرغ متاب روی از دانهٔ خویش ای خانه خدا درآی…

ادامه مطلب