رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
من کوهم و قال من صدای یار است
من کوهم و قال من صدای یار است من نقشم و نقشبندم آن دلدار است چون قفل که در بانگ درآمد ز کلید میپنداری که…
مهرویان را یکان یکان برشمرید
مهرویان را یکان یکان برشمرید باشد به غلط نام مه ما ببرید ای انجمنی که رد پس پرده درید بر دیدهٔ پر آتش من در…
میگفت یکی پری که او ناپیداست
میگفت یکی پری که او ناپیداست کان جان که مقدست است از جای کجاست آنکس که از هر دو جهان روزه گشاست بیکام و دهان…
نی آب روان ز ماهیان سیر شود
نی آب روان ز ماهیان سیر شود نی ماهی از آن آب روان سیر شود نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید نی عاشق از…
هجران خواهی طریق عشاقانست
هجران خواهی طریق عشاقانست وانکو ماهیست جای او عمانست گه سایه طلب کنند و گاهی خورشید آن ذره که او سایه نخواهد جانست
هر ذره و هر خیال چون بیداریست
هر ذره و هر خیال چون بیداریست از شادی و اندهان ما هشیاریست بیگانه چرا نشد میان خویشان کز باخبران بیخبری بدکاریست
هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند
هر شب که ز سودای تو نوبت بزنند آن شب همه جان شوند هرجا که تنند در چادر شب چه دختران دارد عشق گر غم…
هرچند که قد بیبدل دارد سرو
هرچند که قد بیبدل دارد سرو پیش قد یارم چه محل دارد سرو گه گه گوید که قد من چون قد اوست یارب چه دماغ…
هم دل به دلستانت رساند روزی
هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان سوی جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تراست کان درد به درمانت رساند روزی
وقف است مرا عمر در این مشتاقی
وقف است مرا عمر در این مشتاقی احسنت زهی طراوت و رواقی من کف نزنم تا تو نباشی مطرب من می نخورم تا نباشی ساقی
یاری که به حسن از صفت افزونست
یاری که به حسن از صفت افزونست در خانه درآمد که دل تو چونست او دامن خود کشان و دل میگفتش دامن برکش که خانهٔ…
ای مشفق فرزند دو بیتی میگو
ای مشفق فرزند دو بیتی میگو هردم جهت پند دو بیتی میگو در فرقت و پیوند دو بیتی میگو در عین غزل چند دو بیتی…
ای گل تو ز لطف گلستان میخندی
ای گل تو ز لطف گلستان میخندی یا از دم عشق بلبلان میخندی یا در رخ معشوق نهان میخندی چیزیت بدو ماند از آن میخندی
ای عشق تو عین عالم حیرانی
ای عشق تو عین عالم حیرانی سرمایهٔ سودای تو سرگردانی حال من دلسوخته تا کی پرسی چون میدانم که به ز من میدانی
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری کاین شش صفت از اهل صفا میداری شبخیزی و نور چهره و زردی روی سوز دل و اشک دیده…
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست جانی و دلی و جان و دل مست تراست اندر سر ما عشق تو پا میکوبد دستی میزن که…
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست با یاد لبت از لب تو محرومم ای یاد لبت حجاب…
ای دل گر ازین حدیث آگاهی تو
ای دل گر ازین حدیث آگاهی تو زین تفرقهٔ خویش چه میخواهی تو یک لحظه که از حضور غایب مانی آن لحظه بدانکه مشرک راهی…
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن وی جان به موافقت سراندازی کن ای صبر تو پای غم نداری بگریز ای عقل تو کودکی…
ای در دل من نشسته بگشاده دری
ای در دل من نشسته بگشاده دری جز تو دگری نجویم و کو دگری با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت تو دفع مده…
ای خواجه به خواب درنبینی ما را
ای خواجه به خواب درنبینی ما را تا سال دگر دگر نبینی ما را ای شب هردم که جانب ما نگری بیروشنی سحر نبینی ما…
ای جان جهان و روشنائی همه خوش
ای جان جهان و روشنائی همه خوش آرام دلی و آشنائی همه خوش بر ما گذری اگر کنی سلطانی ور بوسه مزید بر فزائی همه…
ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ
ای بندهٔ سردی به زمستان چون زاغ محروم ز بلبل و گلستان ز باغ دریاب که این دم اگرت فوت شود بسیار طلب کنی به…
ای باده تو باشی که همه داد کنی
ای باده تو باشی که همه داد کنی صد بنده به یک صبوح آزاد کنی چشمم به تو روشنست همچون خورشید هم در تو گریزم…
ای آنکه ز حال بندگان میدانی
ای آنکه ز حال بندگان میدانی چشمی و چراغ در شب ظلمانی باز دل ما را که تو میپرانی آخر تو ندانی که تواش میخوانی
ای آنکه به لطف دلستان همهای
ای آنکه به لطف دلستان همهای در باغ طرب سرو روان همهای در ظاهر و باطن تو چون مینگرم کس را نی ای نگار و…
آواز گرفته است خروشان مینال
آواز گرفته است خروشان مینال زیرا شنواست یار و واقف از حال آواز خراشان و گلوی خسته نالان ز زوال خویش در پیش کمال
آنها که به کوی عارفان افتادند
آنها که به کوی عارفان افتادند با نفخهٔ صور چابک و دلشادند قومی به فدای نفس تن در دادند قومی ز خود و جهان و…
آنکس که امید یاری غم داده است
آنکس که امید یاری غم داده است هان تا نخوری که او ترا دم داده است در روز خوشی همه جهان یار تواند یار شب…
اندر رمضان خاک تو زر میگردد
اندر رمضان خاک تو زر میگردد چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد آن لقمه که خوردهای قذر میگردد وان صبر که کردهای نظر میگردد
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم
آن وقت آمد که ما به تو پردازیم مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم تو کان زری میان خاکی پنهان تا صاف شوی در آتشت اندازیم
آن کس که ترا نقش کند او تنها
آن کس که ترا نقش کند او تنها تنها نگذاردت میان سودا در خانه تصویر تو یعنی دل تو بر رویاند دو صد حریف زیبا
آن شخص که رشک برد بر جامهٔ تو
آن شخص که رشک برد بر جامهٔ تو تا رشک برد بر لب خودکامهٔ تو یا رشک برد بر آن رخ فرخ تو یا بر…
آن روز که چشم تو ز من برگردد
آن روز که چشم تو ز من برگردد وز بهر تو کشتنم میسر گردد در غصهٔ آنم که چه خواهم عذرت گر چشم تو در…
آن ذره که جز همدم خورشید نشد
آن ذره که جز همدم خورشید نشد بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد عشقت به کدام سر درافتاد که زود از باد تو رقصان…
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت چون برق گرفت عالمی را…
اجری ده ارواحی و سلطان ابد
اجری ده ارواحی و سلطان ابد گرچه به قلب بهاء دینی و ولد بگذار که ساغر وفا در شکند چون شیشه شکست پای مستان بخلد
امشب شب آن نیست که از خانه روند
امشب شب آن نیست که از خانه روند از یار یگانه سوی بیگانه روند امشب شب آنست که جانهای عزیز در آتش اشتیاق مستانه روند
امروز ما یار جنون میخواهد
امروز ما یار جنون میخواهد ما مجنون و او افزون میخواهد گر نیست چنین پرده چرا میدرد رسوا شده او پرده برون میخواهد
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت از حلقهٔ گوش او چنین پندارم کانجا که زر…
اسرار شنو ز طوطی ربانی
اسرار شنو ز طوطی ربانی طوطی بچهای زبان طوطی دانی در مرغ و قفس خیره چرا میمانی بشکن قفس ای مرغ کز آن مرغانی
از عهد مگو که او نه بر پای منست
از عهد مگو که او نه بر پای منست چون زلف تو عهد من شکن در شکن است زان بند شکن مگو که اندر لب…
از سوز غم تو آتش میطلبم
از سوز غم تو آتش میطلبم وز خاک در تو مفرشی میطلبم از ناخوشی خویش به جان آمدهام از حضرت تو وقت خوشی میطلبم
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم
از خویش خوشم نی نباشد خوشیم از خود گرمم نه آب و نی آتشیم چندان سبکم به عشق کاندر میزان از هیچ کم آیم دو…
از بییاری ظریفتر یاری نیست
از بییاری ظریفتر یاری نیست وز بیکاری لطیفتر کاری نیست هرکس که ز عیاری و حیله ببرید والله که چو او زیرک و عیاری نیست
ای نور دل و دیده و جانم چونی
ای نور دل و دیده و جانم چونی وی آرزوی هر دو جهانم چونی من بیلب لعل تو چنانم که مپرس تو بیرخ زرد من…
این جو که تراست هر کسی جویان نیست
این جو که تراست هر کسی جویان نیست هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست رستم باید که…
این عشق کمالست و کمالست و کمال
این عشق کمالست و کمالست و کمال وین نفس خیالست خیالست و خیال این عشق جلالست و جلالست و جلال امروز وصالست و وصالست و…
با تست مراد از چه روی هر سو تو
با تست مراد از چه روی هر سو تو او تست ولی باو میگو تو اوئی و توئی ز احولی مخیزد چون دیده شود راست…
آن چشم فراز از پی تاب شده است
آن چشم فراز از پی تاب شده است تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است صد آب ز چشم ما روان کردی دی…