هرلحظه غمی به مستمندی رسدت

هرلحظه غمی به مستمندی رسدت تیری به جفا به دردمندی رسدت در کشتن عاشقان از این بیش مکوش زنهار مبادا که گزندی رسدت مهستی گنجوی

ادامه مطلب

من برخی آبی که رود در جویت

من برخی آبی که رود در جویت من مردهٔ آتشی که دارد خویت من چاکر خاکی که فتد در پایت من بندهٔ بادی که رساند…

ادامه مطلب

گر زانکه چو خاک ره ستم‌کش باشی

گر زانکه چو خاک ره ستم‌کش باشی چون باد همیشه در کشاکش باشی زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان گرچه در آتش…

ادامه مطلب

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند دست چو منی که پای بند طرب است در چرم نگیرند…

ادامه مطلب

زد لاله پریر در نشابور آذر

زد لاله پریر در نشابور آذر دی بر زد از آب … نیلوفر سر امروز چو شد باد هوا گل‌پرور فردا همه خاک بلخ گرد…

ادامه مطلب

در غربت اگر چه بخت همره نبود

در غربت اگر چه بخت همره نبود باری دشمن ز جانم آگه نبود دانی که چرا گزیده‌ام رنج سفر تا ماتم شیر پیش روبه نبود…

ادامه مطلب

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید آورد خطی که بر سر ماه کشید پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون آشوب دل مرا شب از…

ادامه مطلب

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست از تار دو زلفش تن من بستهٔ اوست بی پود چو تار زلف در شانه کند ز…

ادامه مطلب

بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی

بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی بس دل که بدان دو زلف آواره کنی ایزد به دل تو رحمتی در فکناد تا چارهٔ…

ادامه مطلب

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست عالم کهن از وجود دیرینهٔ ماست اینک به مثل چو کوزه‌ای آب خوریم از خاک برادران پیشینهٔ ماست مهستی…

ادامه مطلب

ای بی‌خبر از غایت دلداری من

ای بی‌خبر از غایت دلداری من فارغ ز دل ستمکش و زاری من خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو وه وه ز…

ادامه مطلب

اشتربانا چو عزم کردی به سفر

اشتربانا چو عزم کردی به سفر مگذار مرا خسته و زاینجا مگذر گر اشتر با تو از پی بارکشی‌ست من بارکش غمم مرا نیز ببر…

ادامه مطلب

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم در پای شتر نثار دُر می‌کردم هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب من باز به آب…

ادامه مطلب

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی در شهر تو را رسد کبوتربازی دل‌ها چو کبوترند در سینه تپان تا تو نیِ وصل در…

ادامه مطلب

گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من

گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من شد ریخته از اختر شوریدهٔ من خون من مستمند شیدا به قصاص تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ…

ادامه مطلب

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی آمد ز ره بوسه به دندان رهی سیب زنخت در دل من نار افکند زین سوخته ناید پس از این…

ادامه مطلب

ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد

ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد کاخر کار من و تو چون می‌گردد تا چند به من لطف تو می‌گردد کم تا کی به…

ادامه مطلب

در طاس فلک نقش قضا و قدر است

در طاس فلک نقش قضا و قدر است مشکل گرهیست خلق از این بی‌خبر است پندار مدار کین گره بگشایی دانستن این گره به قدر…

ادامه مطلب

چون نیست پدید در غمم بیرون شو

چون نیست پدید در غمم بیرون شو ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق…

ادامه مطلب

جانانه هر آن کس که دلی خوش دارد

جانانه هر آن کس که دلی خوش دارد جان همه بی‌دلان مشوش دارد زنهار ز آه من بیندیش که آن دوری‌ست که زیر دامن آتش…

ادامه مطلب

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد در دامن زهد و زاهدی آتش باد آن دلق به صد پاره و آن صوف کبود افتاده به زیر…

ادامه مطلب

ای یاد تو تسبیح زبان و لب من

ای یاد تو تسبیح زبان و لب من اندیشهٔ تو مونس روز و شب من ای دوست مکن ستم که کاری بکند دودِ دل و…

ادامه مطلب

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

ای باد که جان فدای پیغام تو باد گر برگذری به کوی آن حورنژاد گو در سر راه مهستی را دیدم کز آرزوی تو جان…

ادامه مطلب

از مهر خود و کین تو در تابم من

از مهر خود و کین تو در تابم من در چشم تو گوئی به میان آبم من یا من گنهی کردم و در خشمی تو…

ادامه مطلب

هر گه که تو نعل اسب یکران بندی

هر گه که تو نعل اسب یکران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو…

ادامه مطلب

معشوقه لطیف و چست و بازاری به

معشوقه لطیف و چست و بازاری به عاشق همه با ناله و با زاری به گفتا که دلت ببرده‌ام باز ببر گفتم که تو برده‌ای…

ادامه مطلب

گر باد پریر خود نرگس بفراخت

گر باد پریر خود نرگس بفراخت دی درع بنفشه نیز بر خاک انداخت امروز کشید خنجر سوسن از آب فردا سپر از آتش گل خواهد…

ادامه مطلب

شب‌ها که به ناز با تو خفتم همه رفت

شب‌ها که به ناز با تو خفتم همه رفت دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت آرام دل و مونس جانم بودی رفتی و…

ادامه مطلب

دوش از غم هجرت ای بت عهدشکن

دوش از غم هجرت ای بت عهدشکن چون دوست همی گریست بر من دشمن از بس که من از عشق تو می‌نالیدم تا روز همی…

ادامه مطلب

در عالم عشق تا دلم سلطان گشت

در عالم عشق تا دلم سلطان گشت آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت اندر ره خود مشکل خود خود دیدم از خود چو…

ادامه مطلب

چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم

چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم افتاده به دام و کس نداند حالم دردی به دلم سخت پدیدار آمد امروز من خسته از…

ادامه مطلب

جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار

جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار دلتنگی من بس است دل تنگ مدار تو معشوقی گریستن کار تو نیست کار من بیچاره به من…

ادامه مطلب

بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند

بس جور کز آن غمزهٔ زیبات کشند بس درد کز آن قامت رعنات کشند بر نطع وفا بیار شطرنج مراد آخر روزی به خانهٔ مات…

ادامه مطلب

ای لعل تو تالانهٔ بستان بهار

ای لعل تو تالانهٔ بستان بهار بادام تو هم ز آب رزان داده خمار در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ رنگم چو به است و…

ادامه مطلب

آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر

آهیخت پریر لاله ز آتش خنجر دی نیلوفر فکند بر آب سپر ای باد زره بر سمن امروز بدر و ای خاک ز غنچه ساز…

ادامه مطلب

از ضعف تن آنچنان توانم رفتن

از ضعف تن آنچنان توانم رفتن کز دیدهٔ خود نهان توانم رفتن بگداخته‌ام چنان که گر آه زنم با ناله بر آسمان توانم رفتن مهستی…

ادامه مطلب

هرگه که دلم فرصت آن دم جوید

هرگه که دلم فرصت آن دم جوید کز صد غم دل با تو یکی برگوید نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی از چرخ ببارد…

ادامه مطلب

مشکی که ز چین ختن آهو دارد

مشکی که ز چین ختن آهو دارد از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد آن کس که شبی با غم تو یار بشد تا وقت…

ادامه مطلب

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر در هستی عشق تو از آن نیست شوم کین نیستی از هزار…

ادامه مطلب

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد تا در حرکت سمند زرین نعلت بر گل ننهد پای زمین سیمین…

ادامه مطلب

دوشینه شبم بود شبیه یلدا

دوشینه شبم بود شبیه یلدا آن مونس غمگسار نامد عمدا شب تا به سحر ز دیده دُر می‌سفتم می‌گفتم رب لاتذرنی فردا مهستی گنجوی

ادامه مطلب

در کوی خرابات یکی درویشم

در کوی خرابات یکی درویشم ز آن خم زکات بیاور پیشم صوفی بچه‌ام ولی نه کافرکیشم مولای کسی نیم غلام خویشم مهستی گنجوی

ادامه مطلب

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت تا فرمائی به لعل گوهرزایت دستی به صد انگشت زنم در زلفت بوسی به هزار لب نهم بر…

ادامه مطلب

تیر ستم تو را دلم ترکش باد

تیر ستم تو را دلم ترکش باد صد سال بقای آن رخ مهوش باد در خاک درِ تو مُرد خوش خوش دل من یا رب…

ادامه مطلب

برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام

برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام وز بهر تو پردهٔ خوش انداخته‌ام با من به شرابی و کبابی در ساز کین هر دو ز دیده…

ادامه مطلب

ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام

ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام خورشید فلک روی تو را گشته غلام در بلخ اگر برآئی ای مه بر بام در چاه رفو…

ادامه مطلب

ای آروزی روان وای داروی دل

ای آروزی روان وای داروی دل با گونهٔ تو گونهٔ گل شد باطل نقش صنم چین به بر توست خجل بُتگر نکند پیکر نقشت …ـل…

ادامه مطلب

آتش‌روئی پریر در ما پیوست

آتش‌روئی پریر در ما پیوست دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست امروز اگر نه خاک پایش باشم فردا برود، باد بماند در دست مهستی…

ادامه مطلب

هر جوی که از چهره به ناخن کندم

هر جوی که از چهره به ناخن کندم از دیده کنون آب درو می‌بندم بی‌آبی روی بود ار یک چندم آب از مژه بر روی…

ادامه مطلب

مر موی تو را چه بود بی آزاری

مر موی تو را چه بود بی آزاری برخاستن از سر چو تو دلداری من بنده اگر موی شوم در غم تو هرگز ز سر…

ادامه مطلب