هرگه که دلم فرصت آن دم جوید

هرگه که دلم فرصت آن دم جوید کز صد غم دل با تو یکی برگوید نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی از چرخ ببارد…

ادامه مطلب

مشکی که ز چین ختن آهو دارد

مشکی که ز چین ختن آهو دارد از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد آن کس که شبی با غم تو یار بشد تا وقت…

ادامه مطلب

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر

گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر در هستی عشق تو از آن نیست شوم کین نیستی از هزار…

ادامه مطلب

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد تا در حرکت سمند زرین نعلت بر گل ننهد پای زمین سیمین…

ادامه مطلب

دوشینه شبم بود شبیه یلدا

دوشینه شبم بود شبیه یلدا آن مونس غمگسار نامد عمدا شب تا به سحر ز دیده دُر می‌سفتم می‌گفتم رب لاتذرنی فردا مهستی گنجوی

ادامه مطلب

در کوی خرابات یکی درویشم

در کوی خرابات یکی درویشم ز آن خم زکات بیاور پیشم صوفی بچه‌ام ولی نه کافرکیشم مولای کسی نیم غلام خویشم مهستی گنجوی

ادامه مطلب

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت

چون شانه و سنگ اگر پذیرد رایت تا فرمائی به لعل گوهرزایت دستی به صد انگشت زنم در زلفت بوسی به هزار لب نهم بر…

ادامه مطلب

تیر ستم تو را دلم ترکش باد

تیر ستم تو را دلم ترکش باد صد سال بقای آن رخ مهوش باد در خاک درِ تو مُرد خوش خوش دل من یا رب…

ادامه مطلب

برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام

برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام وز بهر تو پردهٔ خوش انداخته‌ام با من به شرابی و کبابی در ساز کین هر دو ز دیده…

ادامه مطلب

ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام

ای فتنهٔ خاص ای بلای دل عام خورشید فلک روی تو را گشته غلام در بلخ اگر برآئی ای مه بر بام در چاه رفو…

ادامه مطلب

ای آروزی روان وای داروی دل

ای آروزی روان وای داروی دل با گونهٔ تو گونهٔ گل شد باطل نقش صنم چین به بر توست خجل بُتگر نکند پیکر نقشت …ـل…

ادامه مطلب

آتش‌روئی پریر در ما پیوست

آتش‌روئی پریر در ما پیوست دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست امروز اگر نه خاک پایش باشم فردا برود، باد بماند در دست مهستی…

ادامه مطلب

هر جوی که از چهره به ناخن کندم

هر جوی که از چهره به ناخن کندم از دیده کنون آب درو می‌بندم بی‌آبی روی بود ار یک چندم آب از مژه بر روی…

ادامه مطلب

مر موی تو را چه بود بی آزاری

مر موی تو را چه بود بی آزاری برخاستن از سر چو تو دلداری من بنده اگر موی شوم در غم تو هرگز ز سر…

ادامه مطلب

گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود

گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود آفاق تو را زیر نگین خواهد بود خوش باش که عاقبت نصیب من و تو…

ادامه مطلب

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد وز پیرزنی تو را دعا بس باشد گر گاو نیم شاخ نه در خورد منست ور گاو…

ادامه مطلب

دلدار کله‌دوز من از روی هوس

دلدار کله‌دوز من از روی هوس می‌دوخت کلاهی ز نسیج و اطلس بر هر ترکی هزار زه می‌گفتم با آنکه چهار تَرَک را یک بس…

ادامه مطلب

در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی

در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی هم آب اجل کند گذار ای ساقی خاک است جهان صوت برآر ای مطرب باد است نفس…

ادامه مطلب

چون زور کمان در بر و دوش تو رسد

چون زور کمان در بر و دوش تو رسد تیرش به لب چشمهٔ نوش تو رسد گوئی زهش از حدیث من تافته‌اند زیرا که به…

ادامه مطلب

جسمی دارم دلی خراب اندر وی

جسمی دارم دلی خراب اندر وی جانی دارم هزار تاب اندر وی وز آرزوی روی تو دارم شب و روز چشمی و هزار چشمه آب…

ادامه مطلب

بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن

بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن و آن زلف شکسته را ز رخ یک سو زن گر آتش عشق تو وزد یک…

ادامه مطلب

ای گشته خجل پری و حور از رویت

ای گشته خجل پری و حور از رویت خورشید گرفته وام نور از رویت در آرزوی روی تو داریم امروز روئی و هزار اشک دور…

ادامه مطلب

آن‌ها که هوای عشق موزون زده‌اند

آن‌ها که هوای عشق موزون زده‌اند هر نیم شبی سجاده در خون زده‌اند نشنیدستی که عاشقان خیمهٔ عشق از گردش هفت چرخ بیرون زده‌اند مهستی…

ادامه مطلب

از دیده اگر نه خون روان داشتمی

از دیده اگر نه خون روان داشتمی رازت ز دل خسته نهان داشتمی ور زانکه نبودی دم سرد و رخ زرد رازت نه ز دل…

ادامه مطلب

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم در دیده به جای خواب آبی بینم و آنگه که چو نرگس تو خوابم ببرد آشفته‌تر از زلف…

ادامه مطلب

ما را سر ناز دلبران نیست کنون

ما را سر ناز دلبران نیست کنون آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون آن حسن و طراوت که دل و دلبر…

ادامه مطلب

کو آن همه زنهار و عهدت با من

کو آن همه زنهار و عهدت با من در بستن و عهد آن همه جهدت با من ناکرده جنایتی بگو از چه سبب شد زهر…

ادامه مطلب

شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند

شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند وز جام بلا چگونه می زهر چشند ار راز نهان کنند غمشان بکشد ور فاش کنند…

ادامه مطلب

دی خوش پسری بدیدم اندر روزن

دی خوش پسری بدیدم اندر روزن گر لاف زنی ز خوبرویان رو زن او بر دل من رحم نکرد و زن کرد خود داد منش،…

ادامه مطلب

در رهگذری فتاده دیدم مستش

در رهگذری فتاده دیدم مستش در پاش فتادم و گرفتم دستش امروز از آن هیچ نمی‌آید یاد یعنی خبرم نیست ولیکن هستش مهستی گنجوی

ادامه مطلب

چون دلبر من به نزد فصّاد نشست

چون دلبر من به نزد فصّاد نشست فصّاد سبک دست سبک دستش بست چون تیزی نیش در رگانش پیوست از کان بلور شاخ مرجان برجست…

ادامه مطلب

جان در ره عاشقی خطر باید کرد

جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان…

ادامه مطلب

باید سه هزار سال کز چشمه‌ خور

باید سه هزار سال کز چشمه‌ خور یا کان گهر گردد یا معدن زر شاها تو به یک سخن کنار و دهنم هم معدن زر…

ادامه مطلب

ای عقرب زلفت زده برجانم نیش

ای عقرب زلفت زده برجانم نیش تیر قد تو مرا برآورده ز کیش شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی سرخ است و توکلت…

ادامه مطلب

آن یار کله‌دوز چه شیرین دوزد

آن یار کله‌دوز چه شیرین دوزد انواع کلاه از در تحسین دوزد هر روز کلاه اطلس لعلی را از گنبد سیمین‌زِهِ زرین دوزد مهستی گنجوی

ادامه مطلب

از بس که کند زلف تو با روی تو ناز

از بس که کند زلف تو با روی تو ناز بیم است که از رشک کنم کفر آغاز من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز…

ادامه مطلب

نسرین تو زد پریر بر من آذر

نسرین تو زد پریر بر من آذر دی باز ز سنبلت مرا داد خبر امروز در آبم از تو چون نیلوفر فردا ز گل تو…

ادامه مطلب

ما بندگی آن رخ زیبات کنیم

ما بندگی آن رخ زیبات کنیم و آزادگی طرهٔ رعنات کنیم شطرنج غمت مدام چون ما بازیم باید که دلت نرنجد ار مات کنیم مهستی…

ادامه مطلب

کس چون تو به عقل زندگانی نکند

کس چون تو به عقل زندگانی نکند در شیوهٔ عشق مهربانی نکند ای یار سبک روح ز وصلت امشب شادم اگر این صبح گرانی نکند…

ادامه مطلب

سوگند به آفتاب یعنی رویت

سوگند به آفتاب یعنی رویت و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم مأوای دل خراب یعنی کویت…

ادامه مطلب

رفت آن که سری پر از خمارش دارم

رفت آن که سری پر از خمارش دارم چون جان دارم گهی که خوارش دارم بر آمدنش چنان امیدم یارست گوئی که هنوز در کنارش…

ادامه مطلب

در ره چو بداشتم به سوگندانش

در ره چو بداشتم به سوگندانش از شرم عرق کرد رخ خندانش پس بر رخ زرد من بخندید به لطف عکس رخ من فتاد بر…

ادامه مطلب

حمامی را بگو گرت هست صواب

حمامی را بگو گرت هست صواب امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب تا من به سحرگهان بیایم به شتاب از دل کنمش آتش وز…

ادامه مطلب

تو مونس غم شبان تاریک نه‌ای

تو مونس غم شبان تاریک نه‌ای یا چون تن من چو موی باریک نه‌ای عاشق نه‌ای و به عشق نزدیک نه‌ای تو قیمت عاشقان چه…

ادامه مطلب

بازار دلم با سر سودات خوش‌ست

بازار دلم با سر سودات خوش‌ست شطرنج غمم با رخ زیبات خوش‌ست دائم داری مرا تو در خانهٔ مات ای جان و جهان مگر که…

ادامه مطلب

ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم

ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم زیبائی طاوس به بازی شمرم با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم دل همچو کبوتری بپرّد ز…

ادامه مطلب

آن کودک نعل‌بند داس اندر دست

آن کودک نعل‌بند داس اندر دست چون نعل بر اسب بست از پای نشست زین نادره‌تر که دید در عالم بست بدری به سم اسب…

ادامه مطلب

آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت

آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت بر پای بُدم که شمع را بنشانم آتش ز سر شمع همه موم…

ادامه مطلب

هان تا به خرابات حجازی نائی

هان تا به خرابات حجازی نائی تا کار قلندری نسازی نائی کینجا ره مردان سراندازان است جانبازانند تا ببازی نائی مهستی گنجوی

ادامه مطلب

ما را به دم پیر نگه نتوان داشت

ما را به دم پیر نگه نتوان داشت در حجرهٔ دلگیر نگه نتوان داشت آن را که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به…

ادامه مطلب