رباعیات قهار عاصی
سوغات برایِده ندارد دلِ من
سوغات برایِده ندارد دلِ من آهنگِ لقایِده ندارد دلِمن از بس که پرندگانش آواره شدند امسال هوایِ ده ندارد دلِمن
باید علم بهار و باران افراشت
باید علم بهار و باران افراشت تا حوصله هست شخم باید زد و کاشت ما سبز شویم یا نه، غم نیست مگر این مزرعه را…
سبزینه به سر ندارد امسال بهار
سبزینه به سر ندارد امسال بهار رنگینه به بر ندارد امسال بهار از روحِ فسردهٔ نسیمش، دانم چندان گلِ تر ندارد امسال بهار
تا درّه تهی شد از صدایِ دلِ دوست
تا درّه تهی شد از صدایِ دلِ دوست من ماندم و دردِ بیدوایِ دلِ دوست زنهار اگر دمی به سر خواهم برد، جز با غمِ…
دل چیست گداز گوشهٔ دردآباد
دل چیست گداز گوشهٔ دردآباد جان مویهکشیهایِ غمی بیبنیاد من کیستم از دهکدهٔ خود تا شهر یکدرّه سکوت و یکبیابان فریاد
ای درّهٔ تنگ، روزگارت چون است؟
ای درّهٔ تنگ، روزگارت چون است؟ دریاچهٔ مست و آبشارت چون است؟ دور از تو، در ایندیار پوسیدم من بی من تو بگو کنج و…
رفتیّ و کسی نکرد غمخورگیات
رفتیّ و کسی نکرد غمخورگیات رفتیّ و کسی ندید بیچارگیات ای یار! پس از تو دیگران هم رفتند من ماندم و دردِ تلخِ آوارگیات
ای پیکِبهار! خون جگر میآیی
ای پیکِبهار! خون جگر میآیی خاموشلب و شکستهپر میآیی ای دوست! چه اتّفاق افتاد تو را بی هیچ ترانه از سفر میآیی
دل عشق گزید،نقشِ عصیان زدمش
دل عشق گزید،نقشِ عصیان زدمش دریا طلبید سر به طوفان زدمش هر شاخهگلی که در نگاهم بشکفت بویی ز تو داشت در گریبان زدمش
ای دشتِ تهی! بتّهکنانت چه شدند؟
ای دشتِ تهی! بتّهکنانت چه شدند؟ چوپانبچههایِ نوجوانت چه شدند؟ ای بسترِ خاکتودهٔ خاطرهها یارانِ قدیمِ همزبانت چه شدند؟
یک قریه و یک ستاره بالایِ سرش
یک قریه و یک ستاره بالایِ سرش چوپانپسریّ و رمهای دور و برش شام است و کنارِ خرمنی دخترکی افشانده به رویِ شانه گیسویِ ترش
زینپیش دلم کشتهٔ دیدارِ تو بود
زینپیش دلم کشتهٔ دیدارِ تو بود جانم به هزار سر هوادارِ تو بود زآنپیش که زخمِ بیوفایی بزنی سر کوفتنم به پایِدیوارِتو بود
اینجا رخِ تازه خاطرِ شادی نیست
اینجا رخِ تازه خاطرِ شادی نیست سوگ است و سیاهی است و آزادی نیست من دل به چه اعتبار پابند کنم آنجا که درخت نیست،آبادی…
مرگ آمد و معنی زمان دیگر شد
مرگ آمد و معنی زمان دیگر شد غمنامهٔ خون مردمان از سر شد هم حشمت سبزهزار را فتنه گرفت هم شوکت باغ خاک و خاکستر…
دل تنگ شود، به نالهاش درشکنم
دل تنگ شود، به نالهاش درشکنم خاموشیِ لب به دیدهٔ تر شکنم دستم نرسد به دامنِ هیچکسی بنشینم و در سکوتِ خود وَرشکنم
ای جنّتِ ناتمامِ دنیاییِ من
ای جنّتِ ناتمامِ دنیاییِ من ای زمزمهسازِ شور و شیداییِ من از خانهٔ چشمهایِمن دور مشو ای دخترِعشقهایِ رویاییِمن
نی مژدهٔ باغ،رهگذارانِتو راست
نی مژدهٔ باغ،رهگذارانِتو راست نی مقدمِ خیر، باد و بارانِ تو راست ای سالِنو از کدام سو میآیی؟ نی سبزه نه ارغوان بهارانِ تو راست
تا ژندهٔ عشق حق بر افراختهایم
تا ژندهٔ عشق حق بر افراختهایم از مخمل خون به تن کفن ساختهایم ما مفت نه سهم میبریم از خورشید دامندامن ستاره پرداختهایم
آنان که به لب سکوت میگردانند
آنان که به لب سکوت میگردانند آتشنفسانِ حرفِ بیپایانند شبهایِ دراز را به همجامیِ عشق می مینوشند و ماه میرقصانند
من دردبهدوشِ شامِ تارِ وطنم
من دردبهدوشِ شامِ تارِ وطنم دلپختهٔ رنجِ روزگارِوطنم آهم همه انتظار،اشکم همه صبر من خاطرهدارِ حالِ زارِ وطنم
خون از بر و دوشِ آسمان گل بدهد
خون از بر و دوشِ آسمان گل بدهد آتش ز زمین قیامتِ کل بدهد دوزخ چه قَدَر بلند باید سوزد تا تشبِهِ کوچکی ز کابل…
آرامشِ باغ گل به گیسو زدنت
آرامشِ باغ گل به گیسو زدنت آشوبِ بهار شانه بر مو زدنت برنامهٔ زندگی سخنهایِ خوشت سرنامهٔ عشق خم به ابرو زدنت
هر تن که ز جمعِ انجمن میشکند
هر تن که ز جمعِ انجمن میشکند والله کمر و بازویِمن میشکند سر تا قدم از هزار جا میشکنم هر شاخه گلی که زینچمن میشکند
حق پشتی و مرتضا علی مولایت
حق پشتی و مرتضا علی مولایت طغرایِمحمّدی لواآرایت روحِ همه اولیات خشنود ای بلخ! من صدقه شوم ادهم و مولانایت
آمیخته با بویِ توأش میکردم
آمیخته با بویِ توأش میکردم آموختهٔ خویِ توأش میکردم گر زندگیام برگِ گلِ سرخی بود آویزهٔ گیسویِ توأش میکردم
هرچند شب است و تیرگی همساز است
هرچند شب است و تیرگی همساز است ماهی به مسیر رود در پرواز است هرچند که روح فرودین زندانی است یک پنجره رو به نسترنها…
تنگ است دلم، مسیچه پروازی کن!
تنگ است دلم، مسیچه پروازی کن! بیهمنفسم، نسیم آغازی کن! بیطاقتم، ای درخت تسکینم ده! بیحوصلهام، بهار آوازی کن!
عشق آیتی از کعبه و دَیر و حرمش
عشق آیتی از کعبه و دَیر و حرمش شمس آینهٔ تمامقدِّ صنمش سالارِقلندرانِبلخ آمدهاست ای قونیه جان نثار کن در قدمش
چندی چو گذشت از سرِمردنِ من
چندی چو گذشت از سرِمردنِ من چون خاک تکاند تار و پودِ تنِ من ای دوست! بیا و گوش کن زمزمهای از سینهٔ گور، میهن…
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ نقشی همه انتظار و چشمی همه آب شهری همه درد و شهر…
بیگریه و سوز و ساز محزون خفته
بیگریه و سوز و ساز محزون خفته چون عاشقِ یارمرده در خون خفته آهسته قدم گذار از پهلویش کابل به هزار زخم در خون خفته
مردان سرِ دار و راهِ مردان سر دار
مردان سرِ دار و راهِ مردان سر دار محراب و نمازگاه مردان سرِ دار یک سر ز میان دیگران بالاتر جولانگه و جلوهگاه مردان سرِ…
بی آنکه به انتظار،خون گریه کنند
بی آنکه به انتظار،خون گریه کنند بی آنکه ز زندگی برون گریه کنند یکتن به مقامِ عشق لبخند شدند بی آنکه برایِچند و چون گریه…
ما بلبل و فصلها زمستان اینجا
ما بلبل و فصلها زمستان اینجا ما نغمه و روزگار ویران اینجا ما عاشق و درد بیبهاری در باغ ما خامش و خانه آتشستان اینجا
تا دامنِ آفتاب در چنگِ من است
تا دامنِ آفتاب در چنگِ من است با هرچه شب است و تیرگی،جنگِ من است نی گفتن و خودسری که عیبش دانی اوجِ هنر و…
گیرم که چمنچمن بهار آرَد گل
گیرم که چمنچمن بهار آرَد گل بشکفتهقیامتی به بار آرَد گل شایستهٔ گورِ عاشقی گر نشود ای سبزه جوانی به چه کار آرَد گل؟
با قامتی از چراغ و ایمان و تفنگ
با قامتی از چراغ و ایمان و تفنگ گاهی همه آب و گاهِ دیگر همه سنگ در معرکهگاهِ عشق با نامِ شهید «نه» گفت و…