رباعیات – فروغی بسطامی
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
تا دست ارادت به تو دادهست دلم دامان طرب ز کف نهادهست دلم ره یافته در زلف دل آویز کجت القصه به راه کج فتادهست…
بگذار که خویش را به زاری بکشم
بگذار که خویش را به زاری بکشم مپسند که بار شرمساری بکشم چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است من نیز به…
بگذار که تا می خورم و مست شوم
بگذار که تا می خورم و مست شوم چون مست شوم به عشق پا بست شوم پابست شوم به کلی از دست شوم ار مست…
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه روزی او از مژگان…
تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است
تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبلهٔ احرار کج است ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم آن قبله مراست گر…
آمد مه شوال و مه روزه گذشت
آمد مه شوال و مه روزه گذشت وایام صیام و رنج سی روزه گذشت صد شکر خدا که روزی روزهٔ ما گاهی به غنا و…
آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر
آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر مجموعهٔ عاشقان بود دفتر من مجموعهٔ عاشقان پریشان خوش…
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم چون مرغ…
گاهی هوس بادهٔ رنگین دارم
گاهی هوس بادهٔ رنگین دارم گاه آرزوی وصل نگارین دارم گه سبحه به دست و گاه زنار به دوش یارب چه کنم، کیم، چه آیین…
از هر دو جهان مرا مقید کردند
از هر دو جهان مرا مقید کردند وان گه به مدیح شه مقید کردند این نامه که مدح ناصرالدین شاه است ترتیب وی از خط…
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
یک عمر شهان تربیت عیش کنند تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند نازم به جهان همت درویشان را کایشان به یکی لقمه دو…
زلفین سیه که در بناگوش تواند
زلفین سیه که در بناگوش تواند سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند سایند سر از ادب به پایت شب و روز آری دو…
فرموده خدا بزرگی آیین من است
فرموده خدا بزرگی آیین من است تمکین شهان ز فر تمکین من است فرماندهٔ اختران به صد جاه و جلال فرمان بر شاه ناصرالدین من…
تو مردمک چشم من مهجوری
تو مردمک چشم من مهجوری زان با همه نزدیکیت از من دوری نی نی غلطم تو جان شیرین منی زان با منی وز چشم من…
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب
دوشینه فتادم به رهش مست و خراب از نشهٔ عشق او نه از بادهٔ ناب دانست که عاشقم ولی میپرسید این کیست، کجایی است، چرا…
تا دل به هوای وصل جانان دادم
تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهاده و جان دادم خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت من جان…
تا دل به برم هوای دلبر دارد
تا دل به برم هوای دلبر دارد افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دلبر چگونه…