رباعیات فرخی سیستانی
خط آوردی رواست بر روی چو ماه
خط آوردی رواست بر روی چو ماه خوشتر گشتی از آنچه بودی صد راه در آرزوی خط تو خوبان سپاه بر روی همی کشند خطهای…
ای دوست مرادید همی نتوانی
ای دوست مرادید همی نتوانی بیهوده چرا روی زمن گردانی بیجرم و جنایتی که از من دانی چون پیر خر از نیش، زمن ترسانی
زلف و خط آن سرو قد سیمین بر
زلف و خط آن سرو قد سیمین بر از مشک مسلسلست یا سنبل تر زان زلف گفت عنبر و مشک خطر از خط بفزود روی…
آن روز چه بد که با قضا یار شدم
آن روز چه بد که با قضا یار شدم دیدار ترا به جان خریدار شدم آن روز به بازی به سر کار شدم تا لاجرم…
هر روز کمان گوشه تو بگراید
هر روز کمان گوشه تو بگراید رو دلبرکی جو که ترا برباید یا هر که ترا دید ترا سیر آید بس مرغدلی اگر نباشد شاید
صد ره گفتم که با من از عهد مخند
صد ره گفتم که با من از عهد مخند تا من به تو باشم از جهانی خرسند این پند ترا نیامد آن روز پسند هین…
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی آن روز که آمدی مرا دربایی گر تا به قیامت تو…
گویند گرفت یار تو یار دگر
گویند گرفت یار تو یار دگر از رشک همی گویند ای جان پدر جانا تو به گفتگوی ایشان منگر خر خوبیند که غرقه شد پالانگر
چون با یاران خشم کنی جان پدر
چون با یاران خشم کنی جان پدر بر من مپریش خشم یاران دگر دانی که منم زبونتر و عاجز تر پالان بزنی چو برنیایی با…
آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست
آن مشک سیه که با سمن پیوسته ست از دیدن او دل جهانی خسته ست یا رب زنخست هم بر آنسان رسته ست یا او…
هر چند که از تو بوسه یابم گه بام
هر چند که از تو بوسه یابم گه بام در آخر شب مرا هوس آید کام بوسه بده و کنار برتست حرام نشنودستی درو غزن…
تا در طلب دوست همی بشتابم
تا در طلب دوست همی بشتابم عمرم به کران رسید و من در خوابم گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمرگذشته راکجا دریابم
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
از زلف تو بوی عنبر و بان آید زان تنگ دهان هزار چندان آید زلف تو همی سوی دهان زان آید خربنده به خانه شتربان…
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او سرما به دار سازد آونگ القصه درین زمانه پر نیرنگ یک کشته بنام به که…
پیوسته همی جفا نمایی تو مرا
پیوسته همی جفا نمایی تو مرا از برداری مگر تو دیوان جفا آگاهی نیست از وفا هیچ ترا ای جان پدر نه شیر مرغست وفا
از بهر خدای اگر تو یی سرو سرای
از بهر خدای اگر تو یی سرو سرای یکباره زمن باز مگیر ای بت پای دیدار عزیز کردی ای بار خدای سیمرغ نه ای روی…
یک خانه بتانند به جای اندر خور
یک خانه بتانند به جای اندر خور از تو مهتر و تو زایشان کهتر چونین تو به تک زهمگانان در مگذر نتوان به تکی به…
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ گردد دل من همی زبترویان تنگ نشگفت که از ستارگان دارم ننگ امروز که آفتاب دارم…
یاری بودی سخت بآیین و بسنگ
یاری بودی سخت بآیین و بسنگ همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی گیرد…
جستم همه ساله ای پسر کام تو من
جستم همه ساله ای پسر کام تو من خرسند همی بودم در دام تو من سیر آمدم از بهانه خام تو من بریخ اکنون نگاشتم…
گفتم که مرا زغم به سه بوسه بخر
گفتم که مرا زغم به سه بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر از بهر سه بوسه ای بت بوسه شمر چو گاو…
پیوسته مرا همی نمایی بیداد
پیوسته مرا همی نمایی بیداد وانگاه ز من چشم همی داری داد تو پنداری که با تو من باشم شاد زین دستخوشی منت که آگاهی…
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست…
این مشک سیه که یار را بالینست
این مشک سیه که یار را بالینست پیرایه ماه و زینت پروینست زلف سیهت بلای من چندنیست باز این چه بلای خط مشک آگینست
گفتم که بیا وعده دوشینه بیار
گفتم که بیا وعده دوشینه بیار ورنه بخروشم از تو اکنون چو هزار گفتا دهم ای همه جفا، نک زنهار! آواز مده که گوش دارد…
با من چو گل شکفته باشی گه گه
با من چو گل شکفته باشی گه گه گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه روزی همه آری کنی و روزی نه یک ره صنما…
گر خواسته ای تو ازپی خواسته ایم
گر خواسته ای تو ازپی خواسته ایم رویار دگر خواه که ماخواسته ایم تو پنداری دل به تو آراسته ایم ما ای بت از آن…
ای گلبن نو رسیده در باغ بهار
ای گلبن نو رسیده در باغ بهار گلهای ترا ز بیم خار بسیار زین کار که با تو کردم اندیشه مدار ایمن کردم گل ترا…
غم دیدم از آن کس که مرا می باید
غم دیدم از آن کس که مرا می باید ببریدم از و تادل من بگشاید نا دیدن او مرا همی بگزاید گرگ آشتیی کنم چه…
ای ساده گل و ساده می و ساده شکر
ای ساده گل و ساده می و ساده شکر زین کار که با تو کردم اندوه مخور چندان باشدکه به شوی جان پدر حال تو…
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه
گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز…
این کار نگرکه از تو امروز مراست
این کار نگرکه از تو امروز مراست بازار بهشتیان چنین باشد راست نه بوسه فروشی تو به نرخی که سزاست نه بوسه خری بدانچه در…
دانم که دلم به مهر تو خرسندست
دانم که دلم به مهر تو خرسندست اندازه مهر تو ندانم چندست رخسار تو دلگشا و لب دلبندست گفتار خوش تو روح را پیوندست
بگرستم زار پیش آن کام و هوا
بگرستم زار پیش آن کام و هوا گفتا مگری پند همی داد مرا پنداشت مگر کآب نماند فردا نتوان کردن تهی به ساغر دریا
صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش
صد بار زمن شنیده بودی کم و بیش کایزد همه را هر چه کنند آرد پیش در کرده خویش مانده ای ای درویش چه چون…
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی بد گشتی از آن که با بدان آمیزی بادیگ بمنشین…