هر چند توان بی سر و سامان بودن

هر چند توان بی سر و سامان بودن بازیچه خوی زشت نتوان بودن بالله که ز دشنه بر جگر سخت ترست از کرده خویشتن پشیمان…

ادامه مطلب

غالب هر پرده ای نوایی دارد

غالب هر پرده ای نوایی دارد هر گوشه ای از دهر فضایی دارد برچید به پست از دماغم یکسر بنگاله شگرف آب و هوایی دارد

ادامه مطلب

شاها هر چند وایه جوی آمده ام

شاها هر چند وایه جوی آمده ام دانی که چه مایه نغزگوی آمده ام رنگم که بهار را به روی آمده ام آبم که محیط…

ادامه مطلب

در خورد تبر بود درختی که مراست

در خورد تبر بود درختی که مراست خاییده آتش ست رختی که مراست بی آن که تو بدنام شوی می کشدم ناسازتر از خوی تو…

ادامه مطلب

تا میکش و جوهر دو سخنور داریم

تا میکش و جوهر دو سخنور داریم شأن دگر و شوکت دیگر داریم در میکده پیریم که میکش از ماست در معرکه تیغیم که جوهر…

ادامه مطلب

ای دوست به سوی این فرومانده بیا

ای دوست به سوی این فرومانده بیا از کوچه غیر راه گردانده بیا گفتی که مرا مخوان که من مرگ توام بر گفته خویش باش…

ادامه مطلب

او راست اگر هزار چیزم بخشند

او راست اگر هزار چیزم بخشند او راست اگر بهشت نیزم بخشند بر دوست فدا کنم به صد گونه نشاط جانی که به روز رستخیزم…

ادامه مطلب

هر چند شبی که میهمانش کردم

هر چند شبی که میهمانش کردم بر خویش به لابه مهربانش کردم آه از دل هیچگه میاسای که من در وصل ز خویش بدگمانش کردم

ادامه مطلب

غالب غم روزگار ناکامم کشت

غالب غم روزگار ناکامم کشت از تنگی دل به حلقه دامم کشت هم غیرت سربزرگی خاصم سوخت هم رشک نشاطمندی عامم کشت

ادامه مطلب

زین موی که بر میان تست ای بدکیش

زین موی که بر میان تست ای بدکیش باشدت کمرت خجل ز بی برگی خویش آمیزش موی با میانی که تراست همسایگی توانگرست و درویش

ادامه مطلب

در بزم نشاط خستگان را چه نشاط

در بزم نشاط خستگان را چه نشاط از عربده پای بستگان را چه نشاط گر ابر شراب ناب بارد غالب ما جام و سبوشکستگان را…

ادامه مطلب

تا کی رمدم شفق تراشد از چشم

تا کی رمدم شفق تراشد از چشم هر دم مژه خون به روی پاشد از چشم قطع نظر از چشم دلی نیزم هست بینید که…

ادامه مطلب

ای داده به باد عمر در لهو و فسوس

ای داده به باد عمر در لهو و فسوس زنهار مشو ز زحمت حق مأیوس هشدار کز آتش جهنم حق را تهذیب غرض بود نه…

ادامه مطلب

آن را که ز دست بی زری پامال ست

آن را که ز دست بی زری پامال ست رسوایی نیز لازم احوال ست ما خشک لبیم و خرقه آلوده به می ساقی مگرش پیاله…

ادامه مطلب

هر چند خرد ز تاب می پست شود

هر چند خرد ز تاب می پست شود وز ضعف خرد وهم قویدست شود هر کس که خرد دارد ازین جوهر ناب آن مایه چرا…

ادامه مطلب

غالب روش مردم آزاد جداست

غالب روش مردم آزاد جداست رفتار اسیران ره و زاد جداست ما ترک مراد را ارم می دانیم وان باغچه ضبطی شداد جداست

ادامه مطلب

زین رنگ که در گلشن احباب دمید

زین رنگ که در گلشن احباب دمید پژمرد گل و لاله شاداب دمید در کلبه اقبال ترقی طلبان گر مهر فرو نشست مهتاب دمید

ادامه مطلب

در عهد تو و منست در هفت اقلیم

در عهد تو و منست در هفت اقلیم برخاستن امید و خون گشتن بیم از جلوه چه ماند تا بسازند بهشت از شعله چه ماند…

ادامه مطلب

تا چند به هنگامه سلامت باشی

تا چند به هنگامه سلامت باشی تا چند ستمکش اقامت باشی گفتی که نباشد شب غم را سحری حیفست که منکر قیامت باشی

ادامه مطلب

ای جام شراب شادکامی زده ای

ای جام شراب شادکامی زده ای در جور دم از بلندنامی زده ای یاد آر ز من چو بینی اندر راهی تنها رو خسته خرامی…

ادامه مطلب

امروز که روز عید نوروز بود

امروز که روز عید نوروز بود روزی فرخنده و دل افروز بود هر عیش و نشاطی که درین روز بود هر روز ترا ز بخت…

ادامه مطلب

هر چشمه به بحر همعنان ست اینجا

هر چشمه به بحر همعنان ست اینجا هر خاربنی ثمرفشان ست اینجا از حاصل مرز و بوم بنگاله مپرس نی خامه و هیمه خیزران ست…

ادامه مطلب

غالب غم روزگار و بارش نکشد

غالب غم روزگار و بارش نکشد وز حور بهشت انتظارش نکشد دارد تن و تن ز درد زارش نکند دارد دل و دل به هیچ…

ادامه مطلب

زین سان که همیشه در روانی ماییم

زین سان که همیشه در روانی ماییم سرچشمه راز آسمانی ماییم بخشی ز دساتیر بود نامه ما ساسان ششم به کاردانی ماییم

ادامه مطلب

دانیم که آیین شکایت نه نکوست

دانیم که آیین شکایت نه نکوست ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست دانست و نیامد و نپرسید و ندید هم خسته دشمنیم…

ادامه مطلب

بینایی چشم مهر و ماهست این خواب

بینایی چشم مهر و ماهست این خواب پیرایه پیکر نگاهست این خواب بر صحت ذات شه گواهست این خواب بیداری بخت پادشاهست این خواب

ادامه مطلب

ای تیره زمین که بوده ای بستر من

ای تیره زمین که بوده ای بستر من هر خاک که با تست همه بر سر من زر بهر کسان و بهر من دانه و…

ادامه مطلب

آن خسته که در نظر به جز یارش نیست

آن خسته که در نظر به جز یارش نیست با سود و زیان خویشتن کارش نیست طالب ز طلب رهین آثارش نیست هر چند حنا…

ادامه مطلب

نی کشته زخم ناوک و شمشیرم

نی کشته زخم ناوک و شمشیرم نی خسته ناخن پلنگ و شیرم لب می گزم و خون به زبان می لیسم خون می خورم و…

ادامه مطلب

غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب

غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب هم بیم عدو دارم و هم ذوق حبیب تاریخ ولادت من از عالم قدس هم شورش شوق آمد و…

ادامه مطلب

سر تا سر دهر عشرتستان تو باد

سر تا سر دهر عشرتستان تو باد صد رنگ گل طرب به دامان تو باد عید است و بهار خرمی ها دارد جان من و…

ادامه مطلب

در باغ مراد ما ز بیداد تگرگ

در باغ مراد ما ز بیداد تگرگ نی نخل به جای ماند نی شاخ نه برگ چون خانه خرابست چه نالیم ز سیل چون زیست…

ادامه مطلب

بسمل که سخن طراز مهرآیین ست

بسمل که سخن طراز مهرآیین ست ارزش ده آن و مایه بخش این ست او پادشه ست گر سخن اقلیم ست او پیشروست گر محبت…

ادامه مطلب

ای آن که هما اسیر دامت باشد

ای آن که هما اسیر دامت باشد صاف می خسروی به جامت باشد تسبیح به هر اسم الهی که بود آغاز ز ابتدای نامت باشد

ادامه مطلب

آن را که بود درستیی در فرجام

آن را که بود درستیی در فرجام هم محرم خاص آید و هم مرجع عام آسان نبود کشاکش پاس قبول زنهار نگردی به نکویی بدنام

ادامه مطلب

نازم به نشاط این چنین برگشتن

نازم به نشاط این چنین برگشتن رمزیست نهفته اندرین برگشتن سرمایه نازش ست و پیرایه حسن برگشتن مژگان بود این برگشتن

ادامه مطلب

غالب چو ز دامگه بدر جستم من

غالب چو ز دامگه بدر جستم من آخر ز چه بود این همه برگشتن باید که کنم هزار نفرین بر خویش لیکن به زبان جاده…

ادامه مطلب

زانجا که دلم به وهم در بند نبود

زانجا که دلم به وهم در بند نبود با هیچ علاقه سخت پیوند نبود مقصود من از کعبه و آهنگ سفر جز ترک دیار و…

ادامه مطلب

داری چه هراس جان ستانی از مرگ؟

داری چه هراس جان ستانی از مرگ؟ می جوی حیات جاودانی از مرگ از سوز حرارت غریزی داغم ناسازترست زندگانی از مرگ

ادامه مطلب

بر قول تو اعتماد نتوان کردن

بر قول تو اعتماد نتوان کردن خود را به گزاف شاد نتوان کردن از کثرت وعده های پی در پی تو یک وعده درست یاد…

ادامه مطلب

ای آن که گرفته ام به کوی تو پناه

ای آن که گرفته ام به کوی تو پناه رانی چو به عنف از در خویشم ناگاه تا کعبه روم ز درگهت رو به قفا…

ادامه مطلب

امروز شراره ای به داغم زده اند

امروز شراره ای به داغم زده اند نشتر به رگ صبر و فراغم زده اند از کثرت شور عطسه مغزم ریش ست تا عطر چه…

ادامه مطلب

گویند جهانیان دورویند، مگوی

گویند جهانیان دورویند، مگوی گر بد منکوه ور نکویند، مگوی هر چند که بد زیستم و بد مردم نیکان پس مرده بد نگویند، مگوی

ادامه مطلب

غالب به گهر ز دوده زاد شمم

غالب به گهر ز دوده زاد شمم زان رو به صفای دم تیغ ست دمم چون رفت سپهبدی زدم چنگ به شعر شد تیر شکسته…

ادامه مطلب

زان دوست که جان قالب مهر و وفاست

زان دوست که جان قالب مهر و وفاست گر دیر رسد پاسخ مکتوب رواست زان اشک که ریخت دیده هنگام رقم فی الجمله نورد نامه…

ادامه مطلب

دارم دل شاد و دیده بینایی

دارم دل شاد و دیده بینایی وز کری گوشم نبود پروایی خوبست که نشنوم ز هر خودرایی گلبانگ انا ربکم الاعلایی

ادامه مطلب

باید که جهانی دگر ایجاد شود

باید که جهانی دگر ایجاد شود تا کلبه ویران من آباد شود در عالم انبساط از من خوشتر مطرب که به سوز دگران شاد شود

ادامه مطلب

ای آن که دهی مایه کم و خواهش بیش

ای آن که دهی مایه کم و خواهش بیش آن روز که وقت بازپرس آید پیش بگذار مرا که من خیالی دارم با حسرت عیشهای…

ادامه مطلب

یارب نفس شراره خیزم بخشند

یارب نفس شراره خیزم بخشند یارب مژه های دجله ریزم بخشند بی سوز غم عشق مبادا، زنهار جانی که به روز رستخیزم بخشند

ادامه مطلب

گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد

گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد غمهای گذشته چون به هم برخیزد مشکل که دهید داد ناکامی ما هر چند که فرجام ستم برخیزد

ادامه مطلب