هر ذره که در خاک زمینی بوده‌ست

هر ذره که در خاک زمینی بوده‌ست پیش از من و تو تاج و نگینی بوده‌ست گرد از رخ نازنین به آزرم فشان کآن هم…

ادامه مطلب

مهتاب به نور دامن شب بشکافت

مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک…

ادامه مطلب

گر آمدنم بخود بُدی، نامدمی

گر آمدنم بخود بُدی، نامدمی ور نیز شدن بمن بُدی، کی شدمی به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه…

ادامه مطلب

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او می‌گفت من همچو تو بوده‌ام مرا…

ادامه مطلب

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر

خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر بوی قدح از غذای مریم خوشتر آه سحری ز سینهٔ خماری از نالهٔ بوسعید و ادهم خوشتر عمر…

ادامه مطلب

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید

تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز می‌فروشان کایشان به زآن‌که فروشند چه…

ادامه مطلب

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم که کردم این عیاشی با من به زبان حال می‌گفت سبو من چون تو بدم تو نیز…

ادامه مطلب

ای کاش که جای آرمیدن بودی

ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید…

ادامه مطلب

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی عمر خیام

ادامه مطلب

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست…

ادامه مطلب

هر یک چندی یکی برآید که منم

هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل…

ادامه مطلب

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس

مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاووس با کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس…

ادامه مطلب

گاویست در آسمان و نامش پروین

گاویست در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو…

ادامه مطلب

در گوش دلم گفت فلک پنهانی

در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من میدانی در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی…

ادامه مطلب

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست

خاکی که به زیر پای هر نادانی‌ست کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی‌ست هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی‌ست انگشت وزیر یا سر سلطانی‌ست عمر خیام

ادامه مطلب

تا چند زنم به روی دریاها خشت

تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت خیام ، که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که…

ادامه مطلب

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد

بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد وز خوردن آدمی زمین سیر نشد مغرور بدانی که نخورده‌ست تو را تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد…

ادامه مطلب

ای دیده اگر کور نئی گور ببین

ای دیده اگر کور نئی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه…

ادامه مطلب

آن‌ها که کهن شدند و این‌ها که نوند

آن‌ها که کهن شدند و این‌ها که نوند هر کس به مراد خویش یک تک به دوند این کهنه‌جهان به کس نماند باقی رفتند و…

ادامه مطلب

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر

وقت سحر است خیز ای طرفه پسر پر بادهٔ لعل کن بلورین ساغر کاین یکدم عاریت در این کنج فنا بسیار بجویی و نیابی دیگر…

ادامه مطلب

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم…

ادامه مطلب

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند از نیک و بد زمانه بگسل پیوند می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم…

ادامه مطلب

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت می نوش ندانی از کجا آمده‌ای خوش باش ندانی به کجا خواهی…

ادامه مطلب

حیی که به قدرت سر و رو می‌سازد

حیی که به قدرت سر و رو می‌سازد همواره همو کار عدو می‌سازد گویند قرابه‌گر مسلمان نبود او را تو چه گویی که کدو می‌سازد…

ادامه مطلب

تا راه قلندری نپویی نشود

تا راه قلندری نپویی نشود رخساره بخون دل نشویی نشود سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود عمر خیام

ادامه مطلب

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل از دست منه جام می و دامن گل زان پیش که ناگه شود از باد اجل پیراهن عمر…

ادامه مطلب

ایام زمانه از کسی دارد ننگ

ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگ می خور تو در آبگینه با ناله چنگ زان پیش که آبگینه آید…

ادامه مطلب

امروز تو را دسترس فردا نیست

امروز تو را دسترس فردا نیست واندیشهٔ فردات به جز سودا نیست ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها…

ادامه مطلب

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا معلوم نشد که در طربخانۀ خاک نقاش ازل بهر…

ادامه مطلب

ماییم که اصل شادی و کان غمیم

ماییم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم…

ادامه مطلب

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هرکه از…

ادامه مطلب

در کارگه کوزه‌گری کردم رای

در کارگه کوزه‌گری کردم رای در پایه چرخ دیدم استاد بپای میکرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای…

ادامه مطلب

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم

چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون…

ادامه مطلب

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی

تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقی خاکیم همه چنگ بساز ای ساقی بادیم همه باده…

ادامه مطلب

بر پشت من از زمانه تو می‌آید

بر پشت من از زمانه تو می‌آید وز من همه کار نانکو می‌آید جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو گفتا چه کنم خانه فرومی‌آید…

ادامه مطلب

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی کانکس که جهان کرد فراغت دارد از سبلت چون تویی…

ادامه مطلب

افلاک که جز غم نفزایند دگر

افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند به جا تا نربایند دگر ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه می‌کشیم نایند دگر عمر خیام

ادامه مطلب

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری تا چند کنی بر گل مردم خواری انگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهاده‌ای چه می‌پنداری عمر خیام

ادامه مطلب

گویند مرا که دوزخی باشد مست

گویند مرا که دوزخی باشد مست قولی‌ست خلاف ، دل در آن نتوان بست گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون…

ادامه مطلب

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

قرآن که مهین کلام خوانند آن را گهگاه نه بر دوام خوانند آن را بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند…

ادامه مطلب

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش عمر…

ادامه مطلب

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی‌خبری مرد…

ادامه مطلب

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد

تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد گر چشمهٔ زمزمی و گر آب حیات آخر…

ادامه مطلب

بر شاخ امید اگر بری یافتمی

بر شاخ امید اگر بری یافتمی هم رشته خویش را سری یافتمی تا چند ز تنگنای زندان وجود ای کاش سوی عدم دری یافتمی عمر…

ادامه مطلب

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم عمر خیام

ادامه مطلب

از هر چه بجز می است کوتاهی به

از هر چه بجز می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی به مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز…

ادامه مطلب

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

نتوان دل شاد را به غم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق…

ادامه مطلب

گویند کسان بهشت با حور خوش است

گویند کسان بهشت با حور خوش است من می‌گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل…

ادامه مطلب

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و…

ادامه مطلب

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به…

ادامه مطلب