رباعیات عمر خیام
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ…
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشد پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی…
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن به ز آن که طفیل خوان ناکس بودن با نان جوین خویش حقا که به است کالوده و…
در دهر چو آواز گل تازه دهند
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می بهاندازه دهند از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که…
چون عهده نمیشود کسی فردا را
چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش دار این دل پر سودا را می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و…
پیری دیدم به خانهٔ خماری
پیری دیدم به خانهٔ خماری گفتم نکنی ز رفتگان اخباری گفتا می خور که همچو ما بسیاری رفتند و خبر باز نیامد باری عمر خیام
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست
این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست از دیدهٔ شاهی و دل دستوریست هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست عمر…
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زآن پیش که سبزه بر…
افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
افسوس که نامهٔ جوانی طی شد و آن تازه بهار زندگانی دی شد آن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی…
می نوش که عمر جاودانی این است
می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که…
گویند بهشت و حورعین خواهد بود
گویند بهشت و حورعین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار…
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست محنت همه افزوده و راحت کم و کاست شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز…
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
در دایرهای که آمد و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست کس مینزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا…
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ می نوش که بعد از من…
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده در سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد…
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست در بند سر زلف نگاری بودهست این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که بر گردن یاری…
ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست
ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست عمر…
از رنج کشیدن آدمی حر گردد
از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف در گردد گر مال نماند سر بماناد به جای پیمانه چو شد تهی دگر…
می لعل مذاب است و صراحی کان است
می لعل مذاب است و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است آن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است…
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد کش نشکند و هم به زمین نسپارد گر ابر چو آب خاک را بردارد تا حشر همه خون عزیزان…
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست دریاب که هفته دگر خاک شدهست می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شدهست و…
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
در خواب بدم مرا خردمندی گفت کز خواب کسی را گل شادی نشکفت کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ می خور که به…
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد کار من و تو چنانکه رای من…
پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست
پیش از من و تو لیل و نهاری بودهست گردنده فلک نیز بکاری بوده است هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک…
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد عمر…
ای پیر خردمند پگهتر برخیز
ای پیر خردمند پگهتر برخیز و آن کودک خاکبیز را بنگر تیز پندش ده گو که نرم نرمک میبیز مغز سر کیقباد و چشم پرویز…
از جملهٔ رفتگان این راه دراز
از جملهٔ رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا به ما گوید راز پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز تا هیچ…
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دمزدن از وجود خود شاد نیم شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم عمر…
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن عمر…
گرچه غم و رنج من درازی دارد
گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی دارد بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه…
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری
زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگری زان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و…
در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور
در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور جامیست که جمله را چشانند بدور نوبت چو به دورِ تو رسد آه مکن می نوش به خوشدلی که دور…
چون بلبل مست راه در بستان یافت
چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت آمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر…
برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم
برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم رنگِ رخِ خود به رنگ عنّاب کنم این عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در…
این کهنه رباط را که عالم نام است
این کهنه رباط را که عالم نام است وآرامگه ابلق صبح و شام است بزمیست که واماندۀ صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام…
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین…
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامدهست فریاد مکن بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر…
یک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به کودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم…
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
می خور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد به جان پاک من و تو در سبزه نشین و می روشن میخور کاین…
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
گر می نخوری طعنه مزن مستان را بنیاد مکن تو حیله و دستان را تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که…
زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند تو زر نهای ای غافل نادان که تو را در خاک نهند…
در دهر هر آنکه نیمنانی دارد
در دهر هر آنکه نیمنانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوشجهانی دارد عمر…
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به…
برخیز و مخور غم جهان گذران
برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگران عمر…
این عقل که در ره سعادت پوید
این عقل که در ره سعادت پوید روزی صد بار خود تو را میگوید دریاب تو این یک دم وقتت که نهای آن تره که…
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتی می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی…
از تن چو برفت جان پاک من و تو
از تن چو برفت جان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو و آنگاه برای خشت گور دگران در کالبدی…
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هرچه نه می طریق بیرون شو به در دست به از تخت فریدون صد بار خشت…
می خوردن و شاد بودن آیین من است
می خوردن و شاد بودن آیین من است فارغ بودن ز کفر و دین دین من است گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا…
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی احوال فلک جمله پسندیده بدی ور عدل بدی بکارها در گردون کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی عمر…